با نوک شمشیر خاک را شکافت و گفت خوابی کوتاه زیر سایهی درخت و قرنها خوابید. بیدار شد و دید شمشیر لابهلای پیچکها گم شده و خود بین برگهای افتاده و ساقههای بلند علفزار. چشم بست که همان خوابیده آرامتر.
صفحهی اول