آقای آرداواز همین چند روز پیش یک بامبو خریده، اسمش را هم گذاشته آرداواز. حالا هر روز همه حال آرداواز را ازش می‌پرسند و او هم می‌گوید دارد در سایه‌ی قفسه‌ی کتاب‌ها چرت می‌زند. حتی امروز که آرداواز داشت از زیر سقف مشبک یک تونل می‌گذشت و می‌دید چطور نور خورشید از لای شبکه‌ها می‌افتد روی زمین تونل و حواسش را پرت نقش و نگارش می‌کند، به ذهنش رسید باید بفهمد چطور می‌شود آرداواز را راضی کرد همین‌طور یک‌راست نرود بالا، اول یکی دو بار دور خودش بپیچد و بعد. نه که آرداواز کله‌شق باشد، ولی بالاخره آرداوازها هم غرور خاص خودشان را دارند. البته آرداواز هم زبان آرداواز را خوب بلد است. فقط اگر یادش بماند کدام آرداواز خودش است هیچ مشکلی پیش نمی‌آید. شما که غریبه نیستید، این مسایل کمی پیچیده هستند.



صفحه‌ی اول