باز هیترو هستم. ده روزی ترکیه بودم و حالا باز چهار پنج ساعتی بین دو پرواز علافم. کتاب خواندم، وبگردی کردم، ساندویچ سرد خوردم و از آرامش لذت بردم. ترکیه همان وطن خودمان است با کمی آرایش. قبلاً نوشته بودم ترکیه را دوست دارم و دلم میخواهد یکی دو سال در استانبول زندگی کنم. این بار دیدم هیچ دلم نمیخواهد. حالا هم اینجا در هیترو احساس آرامش میکنم، نه مانند بار قبل که احساس آزادی میکردم. ریشهی این آرامش را در چیز سادهای میبینم، در قانون. قانونهای فراوانی که گذاشته شدهاند و رعایت میشوند. حداقل بین خودشان رعایت میکنند، اینکه با باقی جهان چه میکنند بحث دیگری است. حداقل این جو به زعم من متمدن، احساس آرامش میدهد. شما که غریبه نیستید، تماشای ابرها آرامش میخواهد.
پینوشت: یک بچه ونگ میزند.