اینجا در مغولستان خارجی هیچ‌کس حرف هیچ‌کس را نمی‌فهمد. شاید چون اینجا کسی نیست که حرف دیگری را گوش کند. برای همین حرف‌ها به یک گوشه آویزان می‌مانند. وقتی کسی چیزی می‌گوید غصه‌اش بیشتر می‌شود، بیشتر نمی‌فهمد. یعنی گفتن هیچ گره‌ای را باز نمی‌کند. اینجا کسی به حرف دیگری حتی گوش نمی‌کند چون حتی اگر گوش کنند نمی‌توانند بفهمند. فقط حرف‌هایی هستند که شاید باید زده شوند و آخر هم زده نمی‌شوند چون کسی نیست که بزندشان و یا بشنودشان. اینجا در مغولستان خارجی هیچ‌وقت هیچ‌چیز حل نمی‌شود. معلق می‌ماند چون هیچ‌چیز وجود خارجی ندارد. اینجا فقط استپ است و آسمان.


نظرات:

اینجا، در مغولستان خارجی...!


شروع کن و پایان بده همه ی حرفها را
وقتی روبروی شیشه بند منقوش کلیسا می ایستی


ببخشید ، داخلیش کجاست ؟


شاید چون در مغولستان خارجی هیچ‌‎کس جز این من‌ها زندگی نمی‌کند.


" با مغولستان خارجي من حق شوخي نداره" يا يه چيزي تو همين مايه ها ... تو رو خدا بگو شوخي كردي و گرنه پزشكي تهران رو ول مي كنم مي آم اونجا زندگي كنم



صفحه‌ی اول