این‌طور یادم می‌آید یا شاید بعداً ناخودآگاهم دلش خواسته این طور یادم بیاید که «یک روز خوش برای موز ماهی» جزو اولین مواجهه‌های من بود با آن چیزی که آن موقع فکر کردم اسمش را بگذارم ادبیات مدرن. نه آن موقع و نه الان من نمی‌دانم ادبیات مدرن چیست ولی این اسم گذاشتن تسلی‌بخش بود چون اولین عکس‌العملم به موز ماهی این بود که «ها؟». من هیچ عجله‌ای برای تمام کردن نویسنده‌های محبوبم ندارم برای همین تا همین اواخر جنگل واژگون را نخوانده بودم - گمانم یک کتاب نازک دیگر هم ازش یک جایی در کتاب‌خانه‌ام هست که در سندیتش شک دارم - و طبعاً حالا دیگر نمی‌گویم «ها؟» و بیشتر ته دلم بابت به وجود آمدن نوع بشر و بالطبع نویسنده‌ها احساس خرسندی می‌کنم. از طرفی اینکه آقای سلینجر دار فانی را وداع گفته‌اند برای من چندان تأثرآور نیست چون چهل سال است چیزی منتشر نکرده که دلخور باشم دیگر نمی‌نویسد و از طرفی من که شخصاً نمی‌شناختمش. بنگاه خبرپراکنی بریتانیا نوشته جناب سلینجر پانزده کتاب منتشر نشده دارد که یا سوزانده خواهند شد یا منتشر. تفاوت این دو انتخاب ممکن، وضعیت مضحکی را ایجاد می‌کنند و کمی هم نگران کننده است چون نمی‌دانم کی قرار است انتخاب کند. امیدوارم قضیه منوط به وصیت‌نامه آن مرحوم نباشد چون به حکم تجربه زیاد نمی‌شود خوش‌بین بود. در هر حال اگر بسوزانند که هیچ نباید ناراحت مردن مرحوم باشم و می‌توانم با خیال راحت فحشش بدهم. اگر هم قرار باشد چاپ کنند پانزده کتاب آن قدری هست که من حسرت مردنش را نخورم. مگر یک نفر چقدر می‌تواند متن خوب بنویسد، حتی اگر سالینجر باشد. پانزده کتاب، با خونسردی من در کتاب خواندن، کفاف کیف کردنم تا حوالی شصت، شصت و پنج را می‌دهد. پنج ده سال بعد را هم یقین دارم می‌توانم بی سلینجر دوام بیاورم.


نظرات:

سلام ميرزا...
خوبي ميرزا....
نمي دونم دعوت ها رو قبول مي كني يا نه اما با اين حال هم دعوتت مي كنم به خوانش داستاني به نام شب اول از شمالي ترين نقطه ي افغانستان...
منتظر هستم


سلام.
قشنگ بود. و درست.
آدم ها هر قدر هم بزرگ و هر قدر هم حرفه ای، به قدر زنده بودنشون کار کردن و به همین خاطر هم مردن هیچ آدم بزرگ یا حرفه ای ناراحتی نداره. چون بالاخره زندگی همینه.
تشکر


پیشتر ها بارگاه می نوشتید. بسیار دوست می داشتم و از فضا سازی تک تک نوشته هایتان لذت می بردم. جان میرزا بیا و دوباره بارگاه ات را شروع کن. بسیار دلتنگم....


نههههههههههه
به نظرم این قضیه سوزاندن یه چیز تبلیغاتیه... چون سلینجر خودش صد بار گفته بود که بعد از مرگم آثارم قراره چاپ شه و دخترشم یه بار گفته که سلینجر داستان هاش رو خیلی مرتب نگه می داره و با رنگ آبی و قرمز روشون علامت می ذاره که یکی اش یعنی همینجوری چاپ کنید و یکی یعنی ادیت کنین و ... خب اون که قصدش چاپ کردنه، بچه هاشم مغز خر نخوردن که ...می دونی چه ثروتیه همون 15 تا کتاب؟ خلاصه که قلب ما به یه نخ بنده تو رو خدا از این چیزا نگین ییهو.



صفحه‌ی اول