همینگوی داستانی دارد به اسم «یک گوشه‌ی پاک و پرنور». صحبت دو گارسون بود که یکی‌شان دنبال همچین گوشه‌ای بود یا شاید کافه‌ای که تویش کار می‌کردند چنین گوشه‌ای داشت، چه فرقی دارد؟ همینگوی کافه گرد قهاری بوده است. خوب می‌دانسته کافه یعنی چه. یعنی نه سر و صدا باید باشد، نه کسی باهات کاری داشته باشد و از هم مهمتر نور داشته باشد. نور مهم است، خیلی زیاد. باید هر کجا که می‌نشینی نور مستقیم داشته باشی که ببینی چه می‌خوانی. اصلاً برای خواندن نور لازم است. سر و صدا هم به قاعده باید باشد، نباید کر کند، نباید مثل کتاب‌خانه شبیه قبرستان باشد. همانقدر که باعث شود حواست پرت تلق تلق مدام ملت روی صفحه‌کلیدهایشان نشود. این یک کلیشه دست‌مالی‌شده‌ای مثل شکلات داغ و پتوی گرم و برف نیست که اگر امتحان کنید سه دقیقه بعد می‌گوید خب حالا چی؟ خواندن آیین دارد، نه برای دل‌خوشی و پز دادن. برای اینکه ببینی چیزی که می‌خوانی اصلاً چی هست. برای اینکه وقتی خواندی و وقتی نخواندی یک فرقی پیدا بشود. خواندن لذت که البته دارد، ولی خب بستنی خوردن هم لذت‌ دارد، لذت که نشد حرف. می‌خوانم که لذت ببرم، خب برو شکلات داغ بخور. می‌خوانی، مثل آدم بخوان، مثل آدم بفهم، مثل آدم درک کن. حتماً هم نور مستقیم داشته باش.


نظرات:

هزار هزار درود


خب نور که همیشه مستقیم است خوشبختانه، مهم این است کدام‌ورکی بتابد.


نه که نظر میرزا را زمین بگذاریم، نه که نور زیاد آزارمان بدهد به وقت خواندن، نه که بدمان بیاید جای به اندازه کافی آرام بخوانیم، نه که نخواهیم لذت ببریم، جایی را که تصویر کرده اید، در خواب یا بیداری، بدون آمیختن لذت یکی از چیزهایی که گفتید با خواندن کتاب، «خسران» در لذت است، اقلا برای من


گاهی خواندن در نور غیر مستقیم و کم لذتی دارد وصف ناشدنی...


سلام . ممنون بابت متن . خوب بود به ویژه می‌خوانی، مثل آدم بخوان، مثل آدم بفهم، مثل آدم درک کن. حتماً هم نور مستقيم داشته باش:) سعی میکنم مثل ادم بخوانم . خوب مینویسید.


نبایدم یکی باشه که هی بر بر نگات کنه تا معذب بشی... نبایدم این قدر بهت بی محلی کنند که تا از کنارت رد می شن کیفشونو بزنن تو سرت. نه... اصن فایده ای نداره...کافه دیگه چیه !یه جا آدم باید بره که آدم نباشه


Gofti mirza!
:)


من کیف میکنم توی این بلاگستان بی نهایت یکی پیدا میشود و مهر جسارت بر پیشانی میزند.و بی خیال از تصورات دیگران خط بطلان میکشد روی تمام کلیشه های مزخرف پرزرق و برق.میگوید همه چیز که مسخره بازی نیست.ژست انتلکتوالی نیست.آنوقت باید ببینی میرزا نیش من تا بناگوشم چطور باز میشود!



صفحه‌ی اول