انتهای خیابان دارایی بعد سراها و تیمچههای فرش مسجد صاحبالامر را میدیدی. گنبد آجری مسجد شکل عرقچین بود، مثل گنبدهای عثمانی. برای سالها میشد کلی یاکریم و کبوتر دید که روی رنگ خاکی گنبد لکههای سفید و خاکستری میشدند. نمیدانم آنجا مینشستند که چه. یک بهار شروع کردند به بازسازی مسجد. منارههای بلندش را سر و سامان دادند، آجرهای گنبد را سابیدند، قسمت کناری مسجد را که ریخته بود دوباره بلند کردند. موقع ساخت و ساز و داد و قال از یاکریمها خبری نبود. بعد که اوستاها بساطشان را جمع کردند و رفتند همهشان برنگشتند. نه که گنبد خالی خالی ماند، ولی از آن غلغلهای که میشد دیگر خبری نبود. تا وقتی بودم چشمم پی دوباره شلوغ شدن گنبد بود. امروز از عصر مدام یاد صاحبالامر و یاکریمهایش میافتم.
ممنون میرزا به خاطر این حسی خوبی که الآن به من دادی. این مسجد جزئی از خاطرات محدود من از سفر به تبریز هست تو کودکی. یادمه هر موقع با پدربزرگ میرفتم تبریز و سری به بازار میزدیم، از موقعی که به پل میرسیدیم و سمت محله شتربان رو میگرفتیم، چشم من به این مسجد بود. من هم گاهی یاد این مسجد میافتم... الآن یاد پدربزرگ...
برای من صابیل امیر یاد آور گره سیید و خیل کبوتران است.
سلام. بار اولی است که اینجا کامنت می گذارم. در حالی که مدت هاست خواننده ی شما هستم...