بابل را بر فراز کوه ساختند. مسافران از هزار پله برای رسیدن به شهر می‌گذشتند. خورشید بر شهر آسان می‌گرفت. نه در میانه‌ی روز آتش می‌فرستاد و نه در غیبت شبانه‌اش دامن مهرش را برمی‌چید. نیاکان بر فراز هر کوی و برزن چند قدم یکبار طاقی آجری ساخته بودند. چون بر شمار مهاجران شهر افزوده شد به ناچار بر روی خانه‌ها و کوچه‌ها، مرتبه دیگری ساختند و پس از آن مرتبه‌ای دیگر و دیگر. طاق بر فراز طاق زدند تا نور از میان طاق‌ها به مرتبه‌های زیرین ‌رسد. وصف شهر را پرندگان ‌بلند پرواز پراکندند، آنان هر بار بالاترین مرتبه را دیدند و وصفش را بر دیگر آدمیان بازگفتند. پس هر مرتبه را دیگرانی شیفته‌ی مرتبه زیرین ساختند و زیستند تا شیفتگان خود از راه رسند و برزن‌هایشان را کم‌نورتر سازند. دیگرانی با رسومی دیگر، آرزوهایی دیگر پیوسته از راه می‌رسیدند و از ساکنین هر مرتبه که نه از زبان‌شان می دانستند و نه از آیین‌شان، جز اشاره‌ای به پلکان‌های شهر نصیبی نمی‌بردند؛ تو گویی هر نسل در کوچه‌هایی کم‌نور بار خویش بر دوش می‌کشید، فقط بار خویش.


نظرات:

میرزا کالوینو؟
----------------
میرزا: حتی میرزا شبیه کالوینو. حالا این کتاب نامرئی را مدتی قبل خواندم. نمی دانم چرا امروز ناغافل یک چنین چیزی به ذهنم رسید و فکر کردم حالا تقلید خیلی هم نباید ایرادی داشته باشد.


بابل یعنی یه موضوع ابر‌کلاسیک برای نوشتن، بیشتر شبیه گورستان ولی جذاب.


چه متن محکمی و جذابی. مرسی. لذت متن را بعد از مدتها باز چشیدم


سلام...!
وب خوبی رو خوندم!
واقعاً خوندنی بود!
موفق باشید!



صفحه‌ی اول