آنان چند هزار سال قبل گذشته را مقابل گذاردند، آینده را پس سر، که هر چه را ناشناخته است نبینند و هر چه زیستهاند چون آیینهی عبرت در برابر دیدگانشان باشد. پدران من آینده را مقابل دانستند. به خیال آیندهای موهوم اکنون را از گذشته تراشیدند. در افق گمان بر واحه بردند و کاروان را لنگلنگان به سوی سراب روانه کردند. من هر روز گذشته را آتش میزنم. از شهر به شهر، از زندگی به زندگی در پی چیزی که آرام و قرار نیست میگردم. انگار باد از خواب پای سایهی سنگی در صحرای سوزان بیدارت کند که وقت تنگ است، باید رفت. با هر بار رفتن دیروزی آتش میگیرد، میسوزد تا به سوی فردا سبک فرار کنی.
...راه بايد رفت...
"خيال آينده ي موهوم" !...
در هر صورت، "رفتن" است كه در پيش است.
چرا داري به تاوان اشتباه پدران ، خود را عذاب ميدهي؟ذهن و دل را آرام کن،قراربگيروجايگاهت را مشخص کن .وگرنه روزي آيندگانت به همين ترتيب سرگرداني تو رانقد خواهند کرد.
گویی فرهنگ پدران ما اینده کشی است و فرهنگ ان طرف گذشته کشی!ندیدی ادیپ چگونه پدرش را کشت و رستم چگونه پسرش را؟
کی ما هم اینده را ارج می نهیم؟