خانوادهی مادریای که درکار نیست، ابوی هم دو برادر دارد و دو خواهر. جمع بزنی هفت نوه میشویم و گمانم خاندان جمع و جوری باشیم چون سر تا تهاش همین است. بیرون این پنج خواهر برادر کس خاصی نداریم. این شش ماه گذشته دو تا از نوهها ازدواج کردند. یکی از دامادها را قبلتر ایران دیده بودم و دوست بودیم، یکی را اصلاً نمیشناسم. زورم آمد هیچکدام از عروسیها را نبودم. عروسی اول که حتی کسی نگفت بیا. هی منتظر ماندم بلکه یکی از این عمو عمهها یا ابوی یا مادر بگوید بیا و بعد من حسابی دودل شوم. آنها هم برای همین نگفتند. یک اجماعی دارند که من نباید ایران پیدایم شود چون نمیدانم ایران قضایا پیچیده است و تو هم خانه بند نمیشوی. برای دومی عمو گفت زنگ زدم دعوتت کنم بیایی ولی میدانم نمیشود. خلاصه عروسیها بی من بودند. حالا نرفتن فقط یک طرف قضیه است. بعد که برمیدارند عکسها عروسی را میفرستند که شق و رق در کت و شلوارها و لباسهای شب ردیف ایستادند و به دوربین لبخند میزنند آدم میسوزد. آن روز حساب کردم در مهمانی مادرم دو روز قبل عروسی دومی همهشان بودند جز من، حتی دختر فلفلی پسرعمویم که بعد از رفتن من به دنیا آمده. خاطرتان باشد اگر روزی کسی رفت، هر از گاهی یواشکی بهش بگویید چند روز برگرد خانه.
بنويسم ميرزا كه ايران همه چيز يك جورهايي تو هم است . تو نيستي نمي داني . وارد مجلس دامادي مي شوي مي بيني بابا اوضاع اقتصادي خراب است نگو عروسيه .
میرزا چند روز برگرد خانه .....
مرسوم شده این نگفتن ها، آدمی زاد طبع عادت اش بالاست ماشاله ...
کرم نما و فروداکه خانه خانه تئست ماپلک چشممان را بالا برده ایم که قدم بر تخم چشممان بکذاری ولی چه میشه کرد با این وانفسای شلم شوربای سیاسی و می فهمم بوی ریشه رادرخاک خانه پدری وفرو میخورم این قیض را
در عكس عروسي هاي كودكي بچه شر مو فر فري هست كه با چشمهايي به گردي چشم يك پرنده تو قفس به دوربين يا به كيك عروسي يا تاجگل عروس خيره شده.. من هستم و شش تا حا لا ي چهل سالگي ام است.. اما حتي وقتي آن بچه در قاب نيست غصه نميخورم.. راستش اين بچه باشد يا نه هميشه جايي در آن قاب دارد .. چرا اينجوري نگاه نميكني؟نترس ما ايراني ها به آن كه دور تر است نزديك تريم..تو كاري كن كه بيشتر در چشم آشناهايت باشي..بي دعوت بيا.. مگر اشكالي دارد..
برگردید خانه .. یواشکی..
گاهی دنبال دلیل می گردیم
اما بی دلیل زیباتراست
نبودن در عروسی ها... آدم معمولاً توی رودرواسی می میاند و می رود عروسی. فکر نمی کردم از دعوت نشدن هم برنجی. بیا ایران، قضایا هم پیچیده اند زیاد.