شاید ساده‌تر از آنی باشد که خیال می‌شد. هنر به پیچ و تاب دل‌ربای جان سرگرم باشد و پشت تمام شاخ و برگ‌های به هم پیچیده تنه‌ای استوار و محکم. تو بگو انگیزه یا راحت بگو دلیل، دلیلی برای راه زندگی، تنه‌ای برای شاخ و برگ. دلیل نه برای خود این زندگی بی‌حجت، دلیل برای راه زندگی، انگار که عصای دست که راهت برد تا شاخه و برگ. رنگ به رنگ. دلیل یکی دانستن باشد، آن یکی نیاز، آن دیگری ترس و هزار مکتوم دیگر برای باقی. مکتوماتی که جز از چشم بیگانه خواندنی نیست. گویی کوریم به دلیل خود.


نظرات:

می خونمت یه نوستالژی شیرین داری اون ته حرفات که دوس دارم


لطفا با نقد داستان هامون بهمون کمک کنید که بهتر بنویسیم:

http://collegeabad.blogspot.com/2010/11/blog-post_30.html


سلام
چند سالی هست که می خونمتون و این از جمله شیرین ترین تجربه های مجازستانی من بوده
امیدوارم اقبال این رو داشته باشیم که نگاهی به طریق نازک بین خودتون به نوشته های ما کنید و از نظر خودتون بگید و ما رو از از این دیگر تجربه ی شیرین دارا!



کوريم به دليل خود...


خوشا آنان که عصاي دست را خود انتخاب کرده اند گيرم با چشم باز و عقل هوشيار يا با هدايت دل . به هر حال چند و چونش را خود خواسته اند



صفحه‌ی اول