انگلیسی‌شان که طبعاً مالی نیست، قرار هم نبود باشد. علی‌رغم توریست‌پرور بودن اینجا هنوز سخت‌شان است به انگلیسی راحت چرب‌زبانی کنند. اینجاست که بدبختی من شروع می‌شود. خیال می‌کنند من مکزیکی هستم، با دوربین و قیافه هاج و واج هم که معلوم است توریستم، ذوق می‌کنند و از مغازه می‌آیند بیرون و مثل مسلسل شروع می‌کنند حرف زدن. بعد من می‌گویم نو اسپانیول. بعد می‌گویند مگر مکزیکی نیستی؟ می‌گویم نه. محض رضای خدا یکی‌شان در این مرحله راضی نمی‌شود. یکی می‌گوید حتماً پدر مادرت مکزیکی هستند. یکی می‌گوید پس در مکزیک زندگی می‌کنی (که ربطی به قیافه دارد؟). سوال بعد هم این است پس اهل کجا هستی؟ حالا بیا به این‌ها بفهمان ایران که سهل است، خاورمیانه کجاست. خیال کردید استنطاق تمام می‌شود؟ نخیر. اگر بفهمند ایران کجاست می‌پرسند چرا این همه دور آمدی. القصه تمامی ندارد. اصلاً نگاه نمی‌کنند چیزی که می‌فروشند به درد آدم می‌خورد یا نه. برداشته من را برده مغازه لباس زنانه. عین گوسفند نگاهش می‌کنم که قرار است من چه کنم اینجا؟ می‌گوید برای چیکیتا. عین نود درصد بقیه دنیا جای چانه است، جای ابوی خالی.
دیروز رفتم کنکون. نیم ملیون جمعیت دارد. یک ده بوده حالا شده شهر، ولی از لحاظ مدنیت همان ده است. خانه‌ها دقیقاً همانی که آدم انتظار دارد. یک طبقه و نمای سیمانی و رنگ شده. رنگ‌ها هم عموماً شاد. زرد و قرمز و غیره. خیلی که قیافه داشته باشند می‌شوند سبک کولونیال. یعنی سبک زمان حکومت اسپانیا. راننده تاکسی گفت می‌برمت بازار خودمان. هنگامه‌ای بود. یکی‌شان هم نشاندم ناهار و خدا را شکر از لیست غذاها یکی‌شان را شناختم. یک زهرماری هم گذاشت جلویم و گفت چیلی. فکر کردم من که تند خورم و غیره. سووختم. فراتر از این حرف‌ها بود. خودشان می‌گویند بعد از چیلی باید دستمال توالت را بگذاری در یخچال برای فردا.
روز اول به این نتیجه رسیدم تعطیلات خود را چگونه گذراندید. گفتم بروم غواصی، چند باری رفتم. آن زیر فقط می‌گفتم عجب عجب. انگار انداخته باشندت در آکواریوم. در سکوت محض پی ماهی‌ها پلکیدن و پشتک و وارو زدن عالمی دارد. ماهی‌ها هم خر. یعنی تا به یک سانتی‌شان نرسیدی هیچ خوف نمی‌کنند. حیات وحش از نزدیک نزدیک، به خصوص غواصی به حد کافی وقتی یاد گرفتی و ول برای خودت می‌گردی. خلاصه کاملاً تعطیلات خود را چگونه گذراندید.
امروز صبح به عنوان حسن ختام رفتم یک شهر دیگر مایا. این یکی اسمش تولوم بود. قلق راهنما‌ها هم دستم آمده. غلو می‌کرد تولوم به مایایی یعنی این جا زمین من است و این حرفشان به اسپانیایی‌ها بوده و آن‌ها هم اسم اینجا را گذاشتند تولوم. طبعاً شک کردم. تولوم یک بندر بوده و مرکز تجارت. خدای این شهر خدای خورشید بود. به کنایه‌ی طلوع و غروب خورشید، این خدا هر روز در شرق متولد می‌شده و در غرب می‌مرده و فردا از نو. ملتفت شدم حاکم شهر و روحانی شهر یکی نبودند و دو تا بودند و طبعاً روحانی قوی‌تر بوده. شهر پر از ظرافت‌های ستاره‌شناسی بود. ده‌ها جفت پنجره بود که خورشید در مواقع خاصی از سال نورش از هر دو پنجره‌ی مقابل هم رد می‌شده و می‌فهمیدند حالا خورشید در چه می‌دانم عقرب است یا قمر در سرطان است. طبعاً عقرب و سرطان مال این‌ها نیست، مقصود بنده را البته شما متوجه شدید. با یک درخت جدید آشنا شدم به اسم یاعاش‌چه، یعنی درخت سبز. سر تا پایش هم سبز بود. گفتند این درخت مقدس بوده. مایاها فکر می‌کردند بهشت بالا است، زمین وسط و دنیای زیرزمین طبعاً زیر و این درخت نوکش به بهشت می‌رسیده و ریشه‌اش به زیر زمین. ستون‌های دنیا بودند لابد. هر کس می‌مرده اول می‌رفته زیرزمین که می‌شود معادل جهنم. آنجا می‌مانده تا تقاص لازمه را پس می‌داده و بعد می‌رفته بهشت. البته جنگوجیان و زنانی که سر زا می‌رفته‌اند یک راست سر از بهشت در می‌آوردند. دم در جهنم یک هیولا هم بوده به اسم کاواک. انگار مرحوم دانته برایم حرف می‌زد.
گزارش هوا ندادم. اکثراً ابری بود و خنک. آن اوسط حتی چند قطره باران آمد. دیروز خورشید یک رخی نمود ملت دوان دوان رفتند ساحل برنزه شوند. پشت دستم با حنا یک خورشید خال‌کوبی کردند. دو سه روزی عمر خواهد کرد. فردا صبح می‌روم طلوع را از پشت آب را ببینم. ظهر هم برمی‌گردم کشور افراها. آدیوس آمیگوس.


نظرات:

:)) از نحوه‌ی نوشتنت خیلی خوشم میاد! اون دوان دوان رفتن ملت برای برنزه شدن خیلی تصویری بود! کاملا می‌تونم جماعت توریست رو تصور کنم در این شرایط. کلی خندیدم. یه چیزی، اکثر مردم کلمبیا می‌دونن ایران کجاست و اولین حرفشون اظهارنظر درباره‌ی احمدی‌نژاده. خیلی برام جالبه. تعطیلات خود را خوش بگذرانید :)


سلام
میرزای عزیز دلمان لک زده است برای یک سفر.حتی از نوع داخله.چند وقتی ست که نصیبمان نمی شود.سفر میدود و ما هم به دنبالش او پایش تند تر است.

آدم قند توی دلش آب میشود.من عاشق غذای تندم.تو هند کیف کردم.ولی اینجوری که شما میفرمایید انگارآن بلاد فلفلش خیلی تندتر است.


همیشه به خوشی


آدیوس آرکاداش


عكس نذاشتين ها!
------------
میرزا: طول می کشد تا وقت کنم عکس بگذارم.


چه خوبه گاهی مثل آدم می نویسی
:)


سفر به سلامت میرزا...


سلام
کم پیش می آد خوندن ی سفرنامه اینقدر بهم بچسبه...حالا بعد از مدت ها باعث شدی شروع کنم به نوشتن سفرهای گذشته . . .


میرزای دیریافته، سفرنامه ات هم به مذاقمان خوش آمد:)



صفحه‌ی اول