اوساکا کمی تا قسمتی شیر تو شیر است. هر قدر کیوتو جای آرام و پر گل و باغ و معبد و کاخ بود اینجا ابرشهر است و اتوبان و مترو و آسمان‌خراش دارد. همه جدی و ردیف و منظم به سمت کار یا هر جهنمی که قرار است بروند. نزدیک‌ترین جای شهری‌ای است که به پادگان دیدم. در کیوتو رد کردن چراغ قرمز برای عابر پیاده معادل بربریت محض بود، اینجا سخت نمی‌گیرند، اگر ماشین نیاید وقت من و شما را تلف نمی‌کنند. سر و وضع‌ها هم از کیوتو بهتر است، خوش‌لباس‌تر هستند و حتی خوشگل‌تر و خوش‌تیپ‌تر. پسندیدم. این ملت قد بلند هیچ کم ندارند، چیزی که در چین نایاب بود.
کتاب راهنما به دلیل عجیبی به زور نگارنده را برد خیابان جمهوری اینجا. پر لوازم برقی و الکترونیکی و فیلم و موزیک و غیره فروش. گروه‌های پاپ دخترانه اینجا گویا خیلی طرفدار دارند. تعداد اعضای‌شان هم کم و زیاد دارد. یکی دیدم چهار دختر بودند، یک گروه دیگر که گویا تازه آلبوم بیرون دادند و کارشان گرفته - بس که این ور و آن ور پوستر و آگهی‌ کارشان را دیدم - هشت نه نفری بودند. یک گروه هم بود ماشاالله چهارده دختر بودند با لباس دختر دبیرستانی که فانتزی اصلی مردان ژاپنی است. بعد از بازار کاسه کوزه فروش‌ها بالاخره یک کتاب‌فروشی پیدا کردم. باز همه‌چیز جیغ و زرد و صورتی تا بالاخره به یک سری قفسه موقر رسیدم. حتی بین‌شان از کورت ونه‌گات و اورهان پاموک کتاب پیدا کردم. نخیر، ژاپنی بلد نیستم بخوانم، اسم کتاب را به زبان اصلی هم رویش می‌نویسند.

اگر در کیوتو دو سه مغازه پاچینکو دیدم، اینجا لاس‌وگاس است پس. در مرکز شهر یکی در میان پاچینکو است و اینجا سالن‌های جک‌پات هم دارد. داد و بیدادی است. یک جور مغازه تازه پیدا کردم. این کیوسک‌هایی هستند که پول بهشان می‌اندازید و بعد با یک چنگک سعی می‌کنید ازشان یک عروسک بردارید و همیشه وسط کار عروسک می‌افتد، اینجا یکهو پنجاه تا از این‌ها بغل هم در یک مغازه ردیف شدند. سوژه‌ها هم از خرس‌های ریز و درشت هستند تا بستنی و غیره. پر بچه مدرسه‌ای. اصلاً این ملت یک طور دیگری سرگرمند. در ضمن باید باشید ببینید چه بر سر مک دونالدها آمده است. این حضرات که همه‌جا مغازه می‌زنند عظیم و پر تابلو، اینجا محصور شده‌اند به دخمه‌های فسقلی مثل بقیه رستوران‌ها و چنان از دک و پز افتادند که دل آدم کباب می‌شود.
کتاب گفت بفرمایید برود باغ‌های معلق بابل، نسخه‌ی اوساکا. یک آسمان‌خراشی بود عظیم و توخالی. یعنی عین طاق بود. نوشته بود بالای طاق طبقه‌ی چهلم باغ‌های معلق هستند. بالای سر بلیط فروش یک جمله‌ای به عربی از هزار و یک شب (که شده بود ألف ليلة وليلة) گمانم در مورد قالی پرنده آمده بود که والواقع أن هذا البساط یتمتع بقوة عجیبة خفیة و... و هیچ ترجمه‌ای هم البته ازش نکرده بودند. آن طرف‌تر هم در مورد جزیره‌ی شناور از کتاب سفرهای گالیور به انگلیسی برشی آورده بودند. ولی آن بالا یکی از چیزهایی که نبود باغ بود، حتی یک شمعدانی پیدا نکردم. یک جور برج شهردید‌زنی بود و بیشتر از توریستی بودن رمانتیک بود و همه زوج و بازو در بازو و اصلاً وضعی. هوا هم مه‌آلود بود درست معلوم نشد شهر تا کجاست و چه خبر است. الان فصل بارانی ژاپن است و من از روزی که آمدم به ریش آسمان می‌خندیدم که بارانت کو، امروز جوابم را داد و همه‌ی روز نم‌نم بارید.
عصر بعد از تمام شدن ساعت کاری جمعیت در مرکز شهر موج می‌زد. از مقابل یک‌جایی گذشتم که همه مردان از کار برگشته با پیراهن‌های سفید و شلوار‌های خاکستری از همه سن نشسته بودند غذا و ساکی می‌خوردند. عجیب بود برایم که همه فقط و فقط مرد بودند، انگار یک‌جور قهوه‌خانه. کمی آن طرف‌تر داخل یک بازارچه دو سه رستوران شیکان پیکان بود و حداقل در سه تایشان مشتریان همه بدون استثنا زن بودند. من در هیچ جایی که به اندازه این ملت پیشرفت کرده باشند یک چنین چیزی ندیدم. آزاده در کامنت‌های دو نوشته قبل گفته بود اینجا زنان به انتخاب خودشان نمی‌روند دنبال مهندسی و قوانین یک‌سان است که شکی درش نیست. من هم منظورم قوانین نبود، عرف بود و مقایسه‌ام با ایران نیست، با غرب است. القصه بنده در حال شواهد جمع کردن در زمینه سنتی بودن این ملت هستم.
در آن هنگامه یک چند نفر ویلون سل و ویلون آورده بودند می‌زدند در پیاده‌رو. تا اینجایش خب همه‌جا هست. عجیبش این بود که همان گروه یک سری سبزی هم گذاشته بودند برای فروش. موسیقی همراه با هویج مثلاً. اول فکر کردم شوخی است، بعد دیدم نه انگار. امروز در مترو به این نتیجه رسیدم چرا هیچ‌کس حرف نمی‌زند. یعنی حتی صحبت دو به دو هم به ندرت می‌شنوید. کیوتو هم همین طور بود. تونل نوردی در سکوت محض محض. در ضمن یک الگوی تازه پیدا کردم. وقتی می‌خواهند با اشاره بگویند نه دست‌هایشان را مقابل سینه از مچ ضربدر می‌کنند. یک ایکس به آدم می‌دهند. منظورشان نه است ولی من هر بار احساس طرد شدن می‌کنم. دیگر اینکه این ملت دوچرخه را شاید چون دو چرخ دارد دوپا حساب می‌کنند. یعنی جزو پیاده‌رو‌ها، برخلاف آن طرف آب که دوچرخه باید در خیابان باشد اینجا بین آدم‌های می‌لولند. من یقین دارم آخرش یکی‌شان زیرم خواهد گرفت. خدا را بنده نیستند به خدا.


نظرات:

حرفتون در مقایسه با غرب بسیار درست هست. حتا الان تو دانشگاه‌های مهندسی‌ برای دختر‌ها سهمیه در نظر گرفتن تا آسان تر وارد رشته‌های مهندسی‌ بشن ولی‌ فکر نمیکنم فرقی‌ کرده باشه. تو فرهنگشون مدام دختر‌ها رو به خوشگل بودن, ملوس بودن ,دلبر بودن و از همه مهمتر پول خرج کن بودن تشویق می‌کنن و چون پسر‌ها بدون مشکل و بدون منّت (بدون منّت بودن خیلی‌ مهمه) اینکار و می‌کنن، دختر‌ها از اینجور زندگی‌ راضی‌ اند. من خودم تو ایران و اینجا هیچ وقت مثل دختر‌های اینجا زندگی‌ نکردم و صرفاً درک خودم رو برات نوشتم.
به نظرم تا کسی‌ مشکلی‌ با عرف نداشته باشه بر علیه ش کاری نمیکنی‌ یا سعی‌ نمی‌کنه تغییرش بده، لابد اگر دختراشون با این سبک زندگی‌ مخالف بودن، تغییرش میدادن همون طور که خیلی‌ چیزا الان مثل ۱۰۰ سال پیش نیست.
دوست‌های من که از آلمان و آمریکا اومده بودن اینجا دقیقا نظراتشون مثل شما بود، من فقط فکر می‌کنم نسخه یه سنت و تکنولوژی برای ژاپن خوب جواب داده و چون ما نمیتونیم تو کشورمون اجراش کنیم دلیل نمی‌شه که بگیم کار اینها غلطه.
دقت کردی تو این چند وقت نسبت به باقی‌ یه کشور‌ها فقیر کمتر دیدی? (احتمالا تو توکیو میبینی‌ ولی‌ در مقایسه با یک پایتخت ۲۰ میلیونی عده شون خیلی‌ کمه).. این ۲ روز تو اساکا حتما چتر (کاساً : از مغازه‌های صد ینی هم میتونی‌ بخری) با خودت داشته باش :)


عالی بود :)



صفحه‌ی اول