یک ضرب‌المثل ژاپنی می‌گوید کیوتویی‌ها از کیمونو خریدن ورشکست خواهند شد، اوساکایی‌ها از بیرون غذا خوردن. گویا سرشان شلوغ است. مرکز شهر برای هر نفر حداقل دو صندلی رستوران هست گمانم. بر خلاف چین که از لحاظ غذا بیچاره شده بودم اینجا به من هیچ بد نمی‌گذرد، حتی می‌شود گفت خوش می‌گذرد. این که یک ماکتی از غذاها را رستوران‌ها می‌گذارند در ویترین بسیار کارگشا است. من اصولاً سوشی و امثالش را دوست دارم ولی اینجا هیچ سوشی فروشی نیست. فکر کنم سوشی فروشی‌های مونترال بیشتر از اوساکا باشند. آن ور آب حتی سوشی‌فروشی زنجیره‌ای داریم. گویا سوشی اینجا کمی غذای اشرافی‌تری است.
عرض شود تا امروز هر چه سفارش دادم را تا ته نوش جان کردم. البته چون از غذاهای آبکی به طور کلی خوشم نمی‌آید دور و ورشان اینجا هم نپلکیدم. ولی غذاهای سرخ کردنی و نودل تا دلتان بخواهد امتحان کردم. عموماً دقیق ملتفت نمی‌شوم چه خوردم. کشفیات عجیب هم زیاد می‌کنم. امروز یک جور نودل سفارش دادم که رنگش بین بنفش و قهوه‌ای بود. بعد این را روی یک سینی بامبو که زیرش یخ بود آوردند که خنک بماند. اینجا غذاها را در کاسه و بشقاب‌های کوچک می‌آورند. مثلاً سر ناهار یکهو هفت هشت تا بشقاب و کاسه غذا می‌آورند که بعضی‌شان باید با هم ترکیب بشوند. مشکل من عموماً این است که نمی‌دانم چی با چی است. بعضی وقت‌ها خود گارسون کلافه می‌آید جلو اشاره می‌کنم این با آن. دیگر خودم اول می‌پرسم. برنج شفته‌شان هم که دارد دیگر خوشم می‌آید را هم جدا می‌آورند. یک رستورانی ساده‌ای رفته بودم که یک جور دیگ برنج گذاشته بودند وسط که هر قدر خواستید بیایید بردارید. پسر میز بغلی گمانم چهار کاسه برنج خورد، ماشاالله.

یک کشف دیگر هم کردم. غذاهای چینی یا همین سوشی را آن طرف آب به نسبت ذائقه ملت تغییر داده شدند و حتی ممکن است غذایی که آن طرف دوست دارید را این طرف بخورید و هیچ نپسندید. اینجا هم همان قضیه صادق است. یعنی یک سری رستوران هستند که غذای اروپایی به نسخه ژاپنی می‌دهند. مثلاً همبرگر یا پاستا و این جور غذاها را با چیزهای معمول خودشان مخلوط کردند و یک شلم شوربایی درست شده که البته خوشمزه است.
یک آکاوریوم بزرگی هست در اوساکا که امروز فتحش کردم. درست وقت حمام روزمره سمورهای دریایی آنجا بودم و داشتم از خنده می‌مردم. وسط آب پشتک وارو می‌زدند که خودشان را بخارند. با یک شخصیت جدیدی آشنا شدم به اسم کاپی بارا آشنا شدم که اسمش را حفظ کردم اینجا بنویسم بروید ببینید چه دلقکی است. یک چیزی است بین سنجاب و سگ و اسکل. بقیه وقت را هم به عکاسی از عروس دریایی‌ها گذراندم. کلاً ملت جانور دوستی هستند. گربه هم زیاد در شهر می‌پلکد جناب موراکامی.
بنده ذکر نکرده بودم که گمانم هر شب ژاپن را از آن بالا با وایتکس می‌شورند تا پایین. اصلاً حظ می‌کنید. دریغ از یک ته سیگار. من خیال می‌کردم این ملت خیلی سیگاری هستند، ولی انگار خیلی جاها ممنوع است. یک خیابان‌هایی حتی نمی‌شود سیگار کشید. از آن طرف در رستوران می‌شود. آن روز وسط یک بازار رو باز دیدم یک اتاق سر بسته‌ای است و با یک سری زیرسیگاری که سیگاری‌ها می‌تپیدند تویش سیگار بکشید. طبق معمول وضعیت بغرنجی است. روی در و دیوار هم هنوز از این نقاشی‌ها و امضاهای پانک‌ها ندیدم، گدا و کارتن‌خواب هم.
یا این ملت همه مجرد هستند یا حلقه‌ی ازدواج مرسوم نیست. رسماً همیشه دارم به دست ملت نگاه می‌کنم و امروز در کل دو حلقه دیدم. امیدوارم شق دوم صحیح باشد وگرنه نسل‌شان ور می‌افتد و خب حیف است. یک کشف دیگر هم کردم که همه جای دنیا وقتی نقشه می‌کشند شمال رو به بالا است، ولی نه در ژاپن. هیچ وقت به بالا نیست. بعضی وقت‌ها رو به چپ است، شاید به پایین، اصلاً به هر جایی ممکن است باشد جز شمال. این برای آدمی مثل من که همیشه از روی نقشه‌های روی در و دیوار راهش را پیدا می‌کند کم مشکلی نیست. باور بفرمایید.
یاکوزا اسم مافیای اینجاست. به عنوان علامت مشخصه یک بند انگشت در انگشت کوچک دست چپ کم دارند، یعنی خودشان قطعش کردند و تمام بدنش‌شان خال‌کوبی است. گمانم برای همین خال‌کوبی اینجا بسیار منفور است. امروز در ورودی سونایی که رفته بودم دیدم نوشته اگر بدنتان خال‌کوبی دائم یا موقت دارد نمی‌توانید وارد شوید که برای دور نگه داشتن همین یاکوزاها است. هم‌وطنان عزیز وقتی بیست سی سال قبل آمدند ژاپن با این یاکوزا روابط حسنه‌ای برقرار کردند و گویا خیلی ملیت محبوبی نیستیم یا نبودیم. یک دوستی که چند سالی ژاپن زندگی کرده بهم گفت الان در ژاپن چهارصد ایرانی زندانی هست که بعضی‌شان هم حبس ابد هستند. البته گمانم این از آمار امروز ایرانی‌های زندانی در مالزی خیلی بهتر است.
فردا می‌روم هیروشیما، با این قطار گلوله‌ای‌هایشان.


نظرات:

در گوشه ذهنم به يك سفر شش ماهه براي تز دكتري در رشته تاريخ ايران مي‌انديشم چون در يك دهه اخير مطالعات تاريخ و زبان فارسي در توكيو و كيوتو رشد چشمگيري داشته...
اگر اين كار شدني بشود فكر كنم بايد مرتب به سراغتان وبلاگتان بيايم!


جلال آل احمدم به این قشنگی نمینوشت سفرنامه هاشو


سفرنامه رو خیلی روون و قشنگ می نویسین. واقعا لذت بردم.


سلام خسته نباشید
امیدوارم که تو کشور آفتاب تابان!!! بهتون خوش بگذره گرچه یه چند روزی هست که بارون می باره.
خیلی اتفاقی امروز با وبلاگتون آشنا شدم و از اونجایی که خودم هم ساکن همین کشور و همین شهرهستم نوشته هاتون رو خوندم، جالب بودند اما خب کشف ژاپن بیشتر از اینا وقت می خواد.
خوش باشید


اینو یادم رفت که بگم اتفاقاً اینجا همه مدل سوشی فروشی می تونید پیدا کنید از اشرافی گرفته تا 100 ینی های زنجیره ای. خیلی عجیبه که شما ندیدید!!!



صفحه‌ی اول