از آن کشور عجیب و حتی غریب برگشتم.
قبل از رفتن یک کتاب کوچکی در مورد ژاپن مدرن میخواندم. جزو سری «یک درآمد کوتاه» از انتشارات آکسفورد است که ایران به اسم مجموعهی «مختصر مفید» منتشر میشوند. آنجا نویسنده مفصل توضیح داده بود که بعد از آنکه ژاپن درهایش را به روی دنیای خارج بازکرد مدتها در شوک فاصلهاش با غرب مدرن بود. این به تلاشی ستایش برانگیز منجر و ژاپن به سرعت یک کشور صنعتی شد. پس از آن نوبت به شورش علیه غرب رسید. نویسنده کتاب اسم این خیزش را غلبه بر مدرنیسم با مدرنیسم گذاشته بود و نقش ژاپن در جنگ جهانی دوم را هم در همین راستا ارزیابی کرده بود. ژاپن برای سالها (و شاید هنوز) ناخشنود بود که با وجود صنعتی شدن جزو کلوب غرب محسوب نمیشود. نفرت و عشق به غرب فقط یکی از پارادوکسهای ژاپن بود و هست.
نویسنده اعتقاد داشت مشکل دیگر ژاپن مسأله هویت است. تعریف ژاپنی بودن از قرن گذشته تا امروز مورد بحث بوده است و رگههایش را در اکثر آثار هنری امروز ژاپن میتوان پیدا کرد. هنوز هم معلوم نشده است هویت ژاپنی چه ویژگیهایی دارد. آن بخش از هویت که به گذشته یک ملت برمیگردد شاید یکی از مهمترین سدهای ارایه تعریف از هویت این ملت است. ژاپن هنوز در مورد نقشش در جنگ دوم در حالت کتمان است و هر چند به صورت ظاهری اشتباهات خود را پذیرفته است ولی این عذرخواهیها از طرف کشورهای آسیایی هرگز مورد قبول واقع نشدهاند. چین اعتقاد دارد عذرخواهی ژاپنیها برای نسلکشی وحشیانهشان در نانجینگ هرگز صادقانه نبوده است. جار و جنجال بر سر مسأله بازدید نخستوزیران ژاپن از معبد یاسکونی فقط نوک کوه یخ است. این معبد یادبودی برای سربازان جنگهای نیمه قرن نوزده تا نیمهی قرن بیست. سربازانی که از دید کشورهای آسیایی قاتلانی بیوجدان بودهاند. همهی نخستوزیران سابق پس از بازدید از معبد در دفتر یادبود همیشه اسم خود را مینوشتند، یعنی به عنوان شخصیتی حقیقی بازدید کرده بودند. نخستوزیر کنونی در آخرین بازدیدش دفتر را با نام نخستوزیر امضا کرد و تصور کنید غوغای همیشگی چقدر بالا گرفت. مسأله روبرو شدن با گذشتهی تاریک ژاپن و پس از آن تحلیل این هویت نوساختهی ژاپنی که مبتنی بر کتمان همان گذشته است به گمان نویسندهی کتاب بزرگترین مسأله ژاپن مدرن است.
ژاپن از دید من کشوری بسیار سنتی است. اگر قرار بر گذار از سنت باشد ژاپن گمانم هنوز در مراحل ابتدایی است. من ژاپن را جامعهای بسیار مردسالار دیدم. نه از لحاظ حقوقی، یقین دارم از لحاظ قوانین مانند باقی غرب هستند. از لحاظ عرف اجتماعی. به خصوص نقش زنان برایم عجیب بود. در ژاپن بسیار عادی است که دختران بعد از دانشگاه مدتی کار کنند و بعد از ازدواج کدبانوی خانه شوند. حتی بین پاپاستارهای دختر هم بسیار طبیعی است که بعد از ازدواج در بیست و اندی سالگی دنیای مدیا را کنار بگذارند و به بچهداری مشغول شوند. در آن هوای گرم و مرطوب محال بود جز میان معدود تیپهای عاصی، کسی دامن کوتاهی بپوشد و جوراب شلواری پایش نباشد. تاپ و این قبیل که شوخی محض بود. در تبلیغات از زنان استفاده میشد ولی بسیار نسبت به غرب خوددارانهتر و پوشیدهتر. بیخود نیست حضرات رویای یک ژاپن اسلامی داشتند. آزاده نوشته بود زنان را تشویق میکنند به پول خرج کردن. انگار یک تقسیم وظایف هست که مرد قرار است کار کند و زن خرج کند. تو بگو این احترام به زن است. نیست، که اگر بود خشونت خانگی آمارش باید بسیار پایینتر میبود.
این گوشهگیری از دنیا بیمنفعت نبوده. نشسته بودند دور از جار و جنجال قاره، هر از گاهی سرکی میکشیدهاند به چین. تا قرن سیزده چهارده هر چه داشتند از چین آمده، دین و خط و فرهنگ و غیره. هیچ کس هم بر این جماعت غلبه نکرده بوده، حتی مغولها. دو بار حمله کرده بودند و هر دوبار توفان قبل از رسیدن قسمت بزرگی از بساطشان را از بین برده بوده و ژاپنیها بازماندهشان را. تا پیروزی آمریکا در جنگ دوم ژاپن هیچ وقت اشغال نشده بوده. ارمغان چنین ثباتی در کنار طولانیترین سلسلهی امپراطوری دنیا (بلندتر از تاریخ پادشاهی بریتانیا) یک سنت هزار لایه است. از طرف دیگر به برداشت من برخلاف اروپا ژاپن نیازی به گذر از این سنت احساس نکرده است. سنت در اروپا با مذهب پیوند خورده بود و مذهب دست و پا گیر بود. وقتی از مذهب به نسبت خلاص شدند سنت هم از دست رفته بود. مذهب در ژاپن شبیه مسحیت و اسلام نیست و نقشی کم رنگتر دارد. به گمانم نیازی نبوده برای صنعتی شدن زیاد از سنت و مذهب خود را خلاص کنند. از دید من ژاپن یعنی مدرن بدون مدرنیته. یک جامعهی سنتی ولی صنعتی و کارآمد. شاید ریشهی پارادوکسهای فراوانی که در فرهنگ ژاپن وجود دارد نتیجهی همین جمع غریب سنت و مدرنیته است. کشوری که ظاهری غربی دارد و باطنی شرقی.
قبلاً در مورد علاقهی به جزئیات بین این جماعت نوشته بودم. کلاً انگار همهی مملکت در دوران باروک بوده و هست و خواهد بود. اوایل فکر میکردم چطور از سادگی سنتی به این بلبشوی امروز تبدیل شده است. در یکی از باغهای سنتیشان که سرگردان بودم جواب را پیدا کردم. کدام سادگی سنتی؟ حتی همین باغهای سنتی همهچیز آنقدر جزئیات دارد که ذهن از تمرکز برای پیدا کردن معنای پشت سر هر قلوه سنگ خسته میشود. جزء جزء یک باغ سنتی با دقت تنظیم شده است. حتی باغهای ذن هم ترکیبی از مینیمالیسم و همین جزئیات بودند. منظور گمانم این رشته علاقه به جزئیات هرگز در تاریخشان قطع نشده است. همین جزئیات به نحوهی زندگی میرسد.
هر از گاهی فکر میکردم این کشور را برنامهنویسان کامپیوتر اداره میکنند، بس که همهچیز الگوریتمی بود. برای هر کاری الگوریتمی وجود داشت که علیرغم پیچیدگی پاسخگوی نیاز بود و چنان با دقت طراحی شده بود که هیچ حالتی نبود که پیشبینی نشده بود. یک سیستم بسیار دقیق و ماشینی. وزن این ماشینی بودن حتی برای من به عنوان توریست قابل حس بود. تمام این مدت احساس من این بود که در محیطی بسیار کنترلشده قدم میزنم. آنقدر که حتی شک میکردم از خود اختیاری دارم یا یک چرخ دنده بین دیگر چرخ دندههای یک سیستم بزرگ هستم. دیروز در یکی از خیابانهای نزدیک خانه قدم میزدم. روز تعطیل بود و خیابان را بسته بودند و یک جور بازار محلی برقرار بود. حین قدم زدن احساس آزادی میکردم. برایم عجیب بود. انگار از یک قفس بیرون آمدهام. از طرف دیگر اعتماد متقابلی که بین شهروندان یک کشور غربی هست، عجیب جایش در ژاپن برایم خالی بود، و یا مجال بروزی داشت. آنقدر سیستم کامل است که نیازی به اعتماد وجود ندارد، پروسه جایی را برای پر کردن با چنین خصایصی باقی نگذاشته است.
در نهایت گمانم یکی از پررنگترین ویژگیهای ژاپنیها احترام است. در احترام آنقدر زیادهروی میکنند که بارها یاد فرهنگ تعارف در کشور خودمان میافتادم. برای هر چیز آنقدر از تو تشکر میشد که در مورد صمیمانه بودن تشکر کامل به شک میافتادی، همانطور که ما میدانیم هیچ تعارفی در ایران صمیمانه نیست. ترم پیش در دانشکدهی همسایه درس بازاریابی داشتم. یک بخشی نوشته بودند اگر با ژاپنیها بر سر میز مذاکره نشستید هرگز جواب بله را به عنوان اینکه پیشنهادتان مقبول بوده تفسیر نکنید. ژاپنیها نه گفتن را بیاحترامی میدانند و بله فقط به این معنی است که من حرف شما را شنیدم. اگر جوابشان منفی است، این را نه به صورت مستقیم، که در هزار لفافه بیان میکنند.
بین کارهایی که از ژاپن در بیرون از آن مشهور است و دنبال کردم، هاروکی موراکامی نویسنده و هایائو میازاکی انیمیشنیست، کارشان برای من شبیه جادو است. همیشه کنجکاو بودم بدانم چنین دنیاهای سورئالی که این دو دارند ریشهاش از کجا است. تمام مدت این گشت و گذار ناخودآگاه پی علایمی بودم که این دو در کارهایشان استفاده میکنند. زیاد هم پیدا کردم. دیدم سنگها از صدها سال قبل در ژاپن ارزشی عرفانی دارند و همین به داستانهای موراکامی راه پیدا کرده است و یا در باغچههایشان عروسکهای سفالی از دیو و پریهای خیالی میدیدم کاشتهاند که از سبزیهایشان محافظت کنند و خیال میکردم همین موجودات بامزه هستند که در کارتونهای میازاکی از در و دیوار بالا میروند. این کند و کاو از لذتبخشترین بخشهای سفر بود.
آنچه که در این مدت نوشتم نظرات شخصی من بود. طبعاً اشتباه بینشان خواهد بود و باید در نظر داشت مبتنی بر دو هفته سرگردانی و چند کتاب و منبع و مأخذ چک کردن بود، نه یک سری تحقیق معقول و مبسوط. ژاپن برای من تجربه جالب و عجیبی بود. دیدن ترکیب غیر معمول تفاوت و پیشرفت (حالا به هر سو) البته که مسحور کننده است. ولی آنقدر دنیایشان از دنیاهای آشنایم دور بود که با آن فرهنگ کشور نمیتوانستم احساس نزدیکی کنم. همانقدر که بیگانه رفته بودم، بیگانه برگشتم.
دقیقاً متوجه هستم که چی میگید؟ درک ژاپن و فرهنگ مردم، نیاز به زمان زیادی میبره. منهم اوائل خیلی شوکه شده بودم. اما با چندین سال اقامت در اینجا، به مقدار بسیار زیادی درک شون کردم و مهمتر از اون اینکه، از روشهاشون خوشم اومد و جذبش کردم. مثلاً همون موضوع نه نگفتن که شما اشاره کردید. ( یه بار اون اوائل، در شرکت مون یه دوست ایرانیم با یه ژاپنی دعواش شده بود. ژاپنیه برگشت بهش گفت که: شما ایرانیها هنگام صحبت کردن، قلب تون رو درمیارید و به صورت طرف مقابل تون تف میکنید! بهتر نیست که هرچه در قلب دارید، به زبان نیاورید؟ )
سه سال پیش سفری به پاریس داشتم. زیبایی شهر به کنار، اما اخلاق و فرهنگ مردم اونجا، به طور وحشتناکی برام زمخت و نازیبا و بی نزاکت به نظر می آمد. شاید اغراق به نظرتون بیاد، اما هر از گاهی هم که سفری به ایران دارم، اخلاق مردم ایران رو نمیتونم تحمل کنم و برای بازگشت به ژاپن، روزشماری میکنم.
در ضمن، پیشنهاد میکنم این خبر رو بخونید تا گوشه ای از اخلاق این مردم رو بهتر درک کنید:
http://news.bbc.co.uk/2/hi/6197921.stm
شاد و پیروز باشید.
چون شما توریست بودی و نظر شخصی و برداشتت رو نوشتی، نمیشود راجع بهش چیزی گفت. فقط اگر با مردم ژاپن صحبت کنی هیچ وقت گذشته یه خودشون رو کتمان نمیکنند و همیشه میگویند که ما اشتباه کردیم و غرامت هم پرداختیم ولی آمریکاییها بخاطر بمبهای اتمی حتا عذر خواهی هم نکردند.
تنها چیزی که بر عکس شما فکر میکنم (من انگلیس و آمریکا زندگی کردم و جاهای دیگه فقط توریست بودم)، احساس امینت هست. وقتی زلزله یه ماه مارث اتفاق افتاد، به من به عنوانه یک خارجی (حتا بیشتر از ژاپنی) کمک کردند.
یه چیز خندهدار، اون جوراب شلواریهای رنگی مثلا الان مد است! اما در مورد کمتر لختی پوشیدن (نسبت به آمریکا و اروپا ) دوستهای دختر من میگویند که ما دلمون میخواد پوستمون در مقابل نور خورشید
زیبا باقی بماند (دروغ و راستش با خودشون!).
-------------
میرزا: آمریکایی ها که در عذر نخواستن شهره آفاق هستند. در مورد جوراب و خورشید شاید قضیه همین باشد. دیدم برای یک آفتاب پشت ابر هم چتر باز می کردند.
و در انتها، ما ايستاده و تشويقتان ميكنيم.
فوقالعاده بود. مخصوصاً اين پست آخري كه حقيقتاً سنگ تمام بود.
همانقدر که روزنوشته های کسل کننده ای داری سفرنامه های عالی مینویسی
سفر کن
مدرن بدون مدرنیسم . چقد خوب بود مرسی ...
خیلی خوب بود
انگار همراهت بودم
عالی بود.
فوق العاده موشکافانه وعمیق بود حق دارم ببالم
Mamnoon jenaab-e Mirza.. kheili be del neshast va man be cheshm-e tajrobeh shoma yaadam khaahd maand.
آقا من تو رو از رو فید دنبال می کنم. اینبتر فقط اومدم اینجا که بگم دمت گرم.مرسی برای سفرنامه فوق العاده ات.
از آن کشور عجيب و حتی غريب برگشتی!
به کشوری عجیب و شاید غریب تر!
وطن! واقعا کجاست؟؟؟
خیلی زیبا بود. یکی از دوستانم از این یادداشت شما خبردارم کرد. کمتر سفرنامه ای را به این قوت دیده بودم. موفق باشید
کف بُر شدیم
ناصرخسرو هستم ، یک مسافر
Hi
Is any chance to have your Japan trip diary including all comments in a pdf format, please?
Kind regards,
---------------------
میرزا: فقط کل صفحه ژاپن را در ورد کپی کردم و به صورت پی دی اف پرینت گرفتم.
برای اضافه کردن کامنت ها وقت نداشتم. برایتان ایمیلش کردم.
آقا کلن خوش بحالتون . خیلی خوشم اومد . با شما تا ژاپن اومدیم و برگشتیم .
میرزا جان باید اعتارف کنم که سفرنامه ات بسیار بسیار لذت بخش بود. من ساکن زاپنم و برایم جالب بود که تو این همه نکته ریز و درشت را فقط ظرف چند روز جمع کرده ای. چیزهایی که من شاید دست کم سکسالی طول کشید تا بفهمم هر یک چه معنایی دارند و ریشه اش کجاست و غیره و ذلک.
کاش منابعی هم که استفاده کردی می نوشتی.
------------
میرزا: چیز خاصی نبود. یکی همین کتابی بود که در این یادداشت آمده، یکی راهنمای توریستی ژاپن از انتشارات Dorling Kindersley بود و خود ویکی پدیا. بقیه اش را هم یا از کامنتها در آوردم یا دیدم یا پرسیدم.
راستی اشکالی ندارد بپرسم فارغ از هزینه بلیط، چنین سفری چقدر برایت خرج برداشت حدودا؟ خرج داخل ژاپن؟
------------------
میرزا: گمانم یک چیزی حدود هزار و پانصد دلار پول هتل بود (البته می شود خیلی پایینش آورد) و حدود دو هزار دلار خرج گشتن و خورد و خوراک که باز می شود پایینش آورد. قیمت ها با اروپا تفاوت جدی ندارند و من حس می کردم کمی هم ارزان تر هستند.
واقعا عالی بود
ممنون میشم کل منو برام یکجا ایمیل کنین.
بازم ممنون
خیلی عالی بود واقعا
فرض کن یک بار ویزا به من ندادن... چرا؟ چون دعوتنامه برای یک مهندس بود و گفتن مهندس خانم !! یعنی چی؟
و فرض کن 21 روز تو یه کارخونه پای دستگاه ایستادم ... روزهای اول ... اونقدر نگاه می کردن منو که احساس می کردم تو گجیل خودمون لخت ایستادم .... و بعدتر این قدر ازم سوال های فنی می پرسیدن که مطمئن بشن من واقعن اینجینیر هستم !!