هوای ابری یعنی پادرهوایی. میبارد؟ هی دست دراز میکنی از پنجره بیرون. رماتیسم هم نداری هنوز که از غژغژ زانو سر در بیاوری قرار است چه بشود. انگشت خیس میکنی ببینی بادی میوزد ابرها را با خود ببرد به دشتهای دور دست یا نه. سر راه دشت زیاد بود. سرسبز تا افق همیشه بیکوه سرزمین افراها. بعد از دشت، آب بود. روی آب پل زده بودند نازک. انگار پل برای دوچرخه بوده و حالا زیرسبیلی به ماشینها گفتند شما هم رد شوید. مردم فارغ از دنیا کنار آب توی کلبههایشان نشستهاند. وقتی میگویی ماهی هم میگیرید جواب میدهند، نه، فقط زندگی میکنیم.