ابوی و مادر دو هفتهای آمده بودند این طرف آب. گشتیم، خندیدیم. هفتهی پیش برگشتند خانه. از آن روز فکر میکنم چرا جایشان خالی نیست. چرا دلم از سکوت این چهاردیواری نمیگیرد. طول کشید بفهمم شاید چون هیچ وقت جایشان برایم خالی نبوده که با آمدن و رفتنشان پر و خالی شود. همیشه همینجایند.
حتی فکرشم واسم سخته.
نمیدونم تو و آدمایی مثه تو چطور تحمل میکنن.
دل کندن از همه چی...
همه چیز و همه کس...
همه کس و همه ماجراهاشون...
I love the idea and it is the way I also feel . Now I know why. Thanks for clarifying it for me!!!!!
امیدوارم همیشه و همه جا سالمو سر حال باشن .
برای من فقط فیزیک و قابل لمس بودن یک فرد
انقدر مهم نیست تا نوستالژی روابط و رسوب عواطف هم ماندگار تر است هم مقدس اگر غیر از این باشد .......