با قاف آخر قاشق چایخوری کمی چای برمی‌دارم می‌ریزم تو گردی یای قوری. از سرکش کاف کتری جوش‌آمده می‌گیرم، خمش می‌کنم که آب به چ‌های خشک چای توی قوری برسد. بعد تا منتظرم دم بکشد، واو خودنویس را می‌زنم به جوهر، بلکه چیزی نوشتم.


نظرات:

محشر.


مرسی آقا
مرسی


نوشتی میرزا. بی نظیر...
کلماتی که می لغزند زیر انگشتان چابکت...دوستشان دارم! درود


wowowowowow such a creative mind! wonderful!


دوست میداشتم مثل همیشه....


نوشتن یک چیز است و لغزش احساسات زیر شینِ انگشتان چیزی دیگر !


خوب میرزایی هستی میرزا جان :-)


بلكه چيزي بنويسم از رويا
از يك لحظه‌ي ناب فردا
از تب تند نفس
بلكه چيزي بنويسم
بنويس
خوش بنويسي اي دوست
قلمت سبز
دل شادان باد
نفست پاك
لبت خندان باد
...


"ی" قوری خیلی خوب بود.


عالي بود!


مي بيني؟ تا فضا متحول مي شود همه يك جوري بهش وصل مي شوند. اين خصلت ما شده.
از اين جور تازه نوشتن ها چه قدر كم است اين روزگار؛ ميرزا.


مثل همیشه خوب خوب


هميشه هم همه همراه نوآوري نيستند. البته عالي بود.


ميرزا جان دو مطلب
1- اين پست را با اجازه (يا شايد هم بي اجازه ) شما مي برم و با نام خودت در يک جاي ديگر منتشر مي کنم . آنقدر خوبه که حيفه فقط خوانندگان اين وبلاگ بخوانند و بقيه بي بهره بمانند
2- چرا هيچوقت به هيچکدام از نظرات جوابي نميدي ؟ چرا هميشه ساکتي؟
------------
میرزا: هر جا دلت خواست منتشرش کن.


مرسی میرزا
چطور بگم؟
وقتی میام اینجا، ساده ساده حالم خوب میشه.


سلام بر میرزای عزیز

چه خوب شد ما این وبلاگ را یافتیم. میآییم سری میزنیم دلمان شاد میشود...غنج میرود و می رویم پی کارمان و هنر شما آن هلال خنده ایست که بر لب ما نشانده اید.....


به احترامت فقط می شود سکوت کرد و از جا بلند شد


چه ملموس و زیبا نوشتید


aaaaaaaaaaaaaaaaaaaallllllllllllllllllllllllllliiiiiiiiiiiiiiiii


زیبا بود.



صفحه‌ی اول