امروز شبه‌جزیره‌گردی کردم و در عین حال آنقدر رانندگی کردم که مردم.شبه جزیره اول اسمش دینگل بود، به همین بامزگی. دور شبه جزیره چهل کیلومتر هم نبود ولی یکی دو ساعتی چرخیدم. بهم گفته بودند زیباترین بخش ایرلند است، کاملاً به جا گفته بودند. کوه دارد فراوان و بین کوه و دریا و صخره‌ها جاده کشیده‌اند و نمی‌دانی دریا را نگاه کنی یا مزرعه‌های روی دامنه‌ی کوه‌ها یا تعجب کنی گوسفند‌هایی که در همان مزرعه‌ها دارند می‌چرند چرا قل نمی‌خورند بیایند پایین. همان‌قدر که دیروز گاو دیدم امروز گوسفند دیدم. چقدر من این موجودات ابله را دوست دارم، روحم شاد می‌شود می‌بینمشان. این ملت خودشان هم می‌دانند دینگل نگین‌شان است، هر چند کیلومتر کنار جاده جا درست کردند نگه داری و از منظره لذت ببری. من که وسط همان جاده اگر لازم می‌شد دستی می‌کشیدم عکاسی می‌کردم. نمی‌دانم بعداً این همه عکس را کی قرار است مرتب کند.

یک جا با خط ظریفی نوشته بود کارگاه سفالی دویست متر داخل فرعی. در کارگاه نوشته بود بروید در خانه را بزنید. یک دختری بود شاید بیست و خرده‌ای ساله و کارگاه را که باز کرد رنگ ریخت بیرون انگار. همه‌شان کار خودش بود. سایتش اینجاست. این شبه جزیره می‌شود آن قسمت ایرلند که بیشتر گیلیک صحبت می‌کنند. تابلوها هم خیلی وقت‌ها انگلیسی ندارند. در یکی از شهرهایی که ازش رد می‌شدم از تابلوها هیچ سر درنیاوردم کی چه کار می‌کند. رادیو زیاد گوش می‌کنم. یک ایستگاهی پیدا کردم که گیلیک حرف می‌زنند مدام و خب هیچ نمی‌فهمم. زبان‌شان به هیچ چیز دیگری شبیه نیست، این حداکثر چیزی است که دستگیرم شد. یک کلیسای قرن هفت میلادی هم دیدم که چهار متر در دو متر بود. یک کلبه‌ی سنگی بود در اصل.
شبه جزیره بعدی عظیم‌تر بود و اسمش دور (حلقه‌ی) کِری بود. مناظر هم کماکان مسحور کننده. این‌ شبه‌ها و صخره‌های دیروز ساحل غربی ایرلند هستند و من همین طور زیگزاگ دارم می‌روم پایین. کتاب راهنما با آب و تاب از قلعه‌ی قرن اول نوشته بود که از این بهتر هیچ قلعه‌ای نمانده. از جاده بیرون زد و چهار کیلومتر راه مالرو بنده را کشید. راه مالرو البته آسفالت بود ولی دقیق عرض ماشین و اطرافش هم درخت و بته و غیره و تمام راه شاخه‌ها از دو طرف ماشین را سابیدند. بالاخره جاده تمام شد و رسیدم به قلعه. هیچ جنبده‌ای جز دو تا گوسفند نبود. قلعه که نه، یک حصار دایروی سنگی بود به قطر سی متر مثلاً. دو هزار سال قبل وسط این حصار کلبه کدخدا یا آدم پولداری بوده لابد. وضع خنده‌داری بود. اینجا خود شهرش ناکجاآباد است، آن وقت من آمده بودم ته یک مالرو کنار یک دیوار سنگی بی‌ملات یکه و یالقوز پژواک صدایم را داخل حصار امتحان می‌کردم.
اکثر روز به رانندگی گذشت. الان یک جایی به اسم کِنمار هستم. این ملت به حرف ک علاقه عجیبی دارند. نصف شهر‌های این طرف ایرلند با ک شروع می‌شود. به صاحب پاب (پاب همان بار است به روایت ایرلندی‌ها و انگلیسی‌ها) می‌گویم خسته‌ام، کار دارم، آبجو نابودم می‌کند. نگاه عاقل اندر سفیه‌ای کرد و یک پاینت گینس گذاشت جلویم. بالای همان پاب یک اتاق گرفتم. دیدم چهار تخت دارد، رفتم به صاحب پاب می‌گویم من یک نفرم فقط. یک فکری کرد گفت سعی کن فقط روی یکیش بخوابی.


نظرات:

ديدم چهار تخت دارد، رفتم به صاحب پاب می‌گويم من يک نفرم فقط. يک فکری کرد گفت سعی کن فقط روی يکيش بخوابی. :))))))))))))))


Safarname aali bood. Khosh begzare :)


خیلی سلیس نوشتی میرزا .....
یه مقداری زیادی حال کردیم ....
سعی کن فقط روی یکش بخوابی....!
جالب بود....و در خور توجه ....
موید باشید


:)


ها ها ها ها صاحبخانه حق داشت آ ميرزا ...ما يک بار رفتيم همين اصفهان خودمان چهار نفر بوديم که يکي مان خانه سازماني گرفته بود با 5 اتاق خواب و حدود 10 تخت ...بي اغراف بگم دو شبي که آنجا بوديم از همه تخت ها استفاده کرديم ..خوب پول داده بوديم آخه



صفحه‌ی اول