سوژههای در نمک خوابیده زیاد شدند. این نوشته آنقدر دراز خواهد شد که محال است به آخرش برسید. پیشنهاد میشود در چند وعده مصرف شود. در سانس اول آبجوها و ویسکیها را مرور خواهیم کرد، در سانس دوم لپرکانها و پریها و غولها و در سانس سوم یک سری متفرقات در باب مهاجران و قحطی و الخ.
سانس اول. اول این قضیه آبجو و ویسکی که اگر ننویسم یقین دارم هفتهی بعد هیچ چیزش یادم نخواهد ماند. آبجوی گینس را طبعاً از جو میسازند. سه جور جو را با هم قاطی میکنند، جوی معمولی، جوی مالت شده (یعنی جو را میخوابانند در آب، بعد که جوانه زد خشکش میکنند) و جو تفت داده شده. این مخلوط را آسیاب میکنند و بعد با آب داغ مخلوط میشود و یک مدتی به حال خودش رها میشود که جوهای محترم قند خودشان را آزاد کنند. بعد به این حضرت گیاهی به اسم هاپس (اسم فارسیاش را پیدا نکردم در کامنتدانی نوشتند فارسیاش میشود رازک، گویا ترکیاش میشود علف شربتچی) اضافه میکنند و میجوشانند. نتیجه را خنک میکنند و بهش مخمر اضافه میکنند که آن قندها به الکل تبدیل شود. مخمر خاص خودشان را دارند و یک جوری فوت و فن کار همین مخمر است. یک دو روزی این طور میماند. بعد میرسد به مرحله جا افتادن (بلوغ یا هر چه) که ده روزی میماند و گینس شما حاضر است. بقیه آبجوها هم با تغییراتی همین هستند گمانم. البته اروپاییها (یعنی خود قاره) داستانشان یک تفاوتهای بیشتری دارد. آخرش هم بهمان یاد دادند اگر روزی در پاب کار کردیم چطوری گینس در پاینت بریزیم و بهمان گواهینامه دادند. در ضمن کاشف به عمل آمد، آن کف سر گینس فقط نیتروژن است و حتی المقدور باید از استعمالش خودداری نمود، یعنی با سبیل یا لب فوقانی جلوی این مسایل کفآلود را حین نوشیدن بگیرید و بعدش عین سبیل پسادوغی، از سبیل پساگینسی کمال لذت را ببرید.
نمیشود این همه حرف از گینس زد و از محل عملیات چیزی نگفت. همانطور که مستحضر هستید این جماعت و جماعت جزیره بغلی به بار میگویند پاب. پاب ایرلندی که هر جای دنیا که ایرلندیها رفتند با خودشان بردند یک فضای تیره و تاریکی است. یعنی در و دیوار چوبی و قهوهای سوخته و سیاه و اصولاً یک فضای گرم و خودمانی ایجاد میکنند. همهجا هم شبیه هم است. یعنی بارهای ناف دابلین با مککیبینز مونترال تفاوت جدیای نداشت. بارهای دابلین در یک محلهای به اسم تِمپابار جمع شدند که پیادهگذر است و خوش است دیگر. مشهورترین بارشان هم یک سری دالان تو در تو است که هر از گاهی به حیاط باز میشود، هر از گاهی به زیرپلهها و تا خرخره هم پر آدم است. بقیه محله هم شاد و جمعه و شنبه شبها عموماً گروههای خیابانی موسیقی شاد میزنند و جماعت هر از گاهی بر خجالت فائق آمده دست پارتنر مبارک را گرفته و آن وسط ایرلندی میرقصند و تماشاگران که برخیشان با دامنهای کوتاه از سرما در حال بید بید لرزیدن هستند، تشویقشان میکنند.
ساختن ویسکی بسیار شبیه آبجو است. دوباره از جو میسازندش. ولی فقط از جو و مالت استفاده میکنند (جو تفت داده شدهای در کار نیست). این ویسکیها تکمالت که هستند یعنی خود جو را در ساختشان استفاده نکردند و فقط از یک نوع مالت است. ولی اکثر ویسکیهای مشهور مخلوطند، یعنی هم مالت دارند هم جو. در ضمن یک تفاوتی هم بین ویسکی ایرلندی و اسکاتلندی در تهیه مالت هست که کل داستان را عوض میکند. مشاهده فرمودیم که مالت یعنی جوی خیس خورده و جوانهزده و فیالنهایه خشک شده. در اسکاتلند وقتی میخواهند خشکش کنند از دود کوره هم به خورد مالت میرود و همانجور که ماهی دودی داریم، اینجا مالت دودی داریم. این دودی بودن مزهی ویسکی اسکاتلندی را عوض میکنند و ویسکی دودی به دست میآید که نگارنده به این نوع ویسکی ارادت عمیقی دارد. به علت دود موجود، ویسکیهای اسکاتلندی با سیگار برگ یک زوج هنری هم هستند البته. اما ایرلندیها به دلایلی مشکوک نمیگذارند دود به خورد مالت برود و لطایف الحیلی فقط گرما را به مالت میرسانند. نتیجه اینکه ویسکیشان به قول خودشان خالص است.
اگر اصرار بفرمایید به داستان ساخت ویسکی برگردیم عرض میکنم خدمتتان که بالاخره همین جو و مالت غیردودی را آسیاب میکنند و دوباره با آب داغ مخلوط میکنند که شکرش دربیاید (آن مرحله هاپس را این ندارد) و بعد مخمر بهش اضافه میکنند. نتیجه هشت درصد الکل دارد و حدوداً آبجو است. مرحله بعدی تقطیر است که الکل را از آب جدا میکنند و اصل کار همین است. یعنی میآیند محلول را گرم میکنند و بخار را از آن ور سرد میکنند که بشود مایع و این طوری هی غلیظتر میشود (الکل آخر زودتر از آب بخار میشود). ویسکی ایرلندی (و دقیقتر عرض کنم ویسکی جیمزسون که کارخانهاش رفته بودیم) سه بار تقطیر میشود، ویسکی اسکاتلندی دو بار و ویسکی آمریکایی یک بار. نتیجه اینکه باز ویسکی اینها به قول خودشان خالصتر است. این سه بار تقطیر را آنقدر تکرار کردند من اول باورم شد کار خوبی است. بعد باز میرسد به مرحله جا افتادن و اینجاست که کار به سالها میکشد. یعنی ویسکی را میگذارند در بشکه و از هشت تا بیست و چند سال نگهاش میدارند. بشکهها نم نمیکشند ولی پس میدهند، در نتیجه هر چه ویسکی بیشتر در بشکه بماند، از میزان ویسکی تویش کمتر میشود. در نتیجه در عین اینکه مزهاش قویتر میشود، چون کمتر شده گرانتر میفروشندش و پول تبخیرش را از شما میگیرند. یعنی دفعه بعد که جانی واکر سیاه و سبز و اگر خیلی پولدارید آبی خریدید بدانید قسمتی از پولتان دارد میرود به اداره مالیات ابرها.
این بشکهها هم این طور نیست که همین طوری باشد ولکن. بشکههای ویسکی آمریکایی (بوربون) به دلیل یک قانونی که همه چیز باید نو باشد، از چوب تازهی بلوط درست میشوند. بعد از مصرف اینها را میفرستند این طرف دنیا به ایرلند و اسکاتلند و این ملت ویسکیهایشان را تویشان میریزند. به مقدار کمتری از بشکههای شرابهای اسپانیا و پرتغال (شِری و پورت) هم استفاده میکنند و ایده این است که این بشکهها طعم مشروب و شرابهای قبلی را به جان کشیدهاند و ویسکی این طوری مطلوبتر میشود. اصلاً رنگ طلایی ویسکی از همین بشکهها دست دوم میآید. این طور هم نبوده که خود بشکه را بفرستند، بازش میکردند و تختهها را میفرستادند و اینها از سر یک بشکه دیگر ازش در میآوردند. البته این بشکهسازی هم صنعتی بوده برای خودش، یعنی سربشکهسازها عموماً نسل اندر نسل بشکه ساز بودند. از بشکه که بگذریم، دست آخر وقتی ویسکیها به سن تکلیف رسیدند با هم قاطیشان میکنند که این طعمها مختلف با هم مخلوط شوند و آخرش هم میرود توی بطری.
یک چیزی در مورد ویسکیهای آمریکایی معلوم شد که به همهشان بوربون نمیگویند. بوربونها ویسکیهایی هستند که در کنتاکی تولید میشوند، مثل شامپاین که فقط به آنهایی میشود شامپاین گفت که در منطقه شامپاین فرانسه تولید شده باشند. بقیه ویسکیهای آمریکایی، مثلاً جک دنیل، بوربون نیستند فلذا. در ضمن اکثر اینها به جای جو از ذرت تولید میشوند.
آخر کار در این کارخانه جیمزسون ما را برداشتند بردند برای مقایسه. یک شات جل دنیل آمریکایی دادند، یک شات جانی واکر سیاه اسکاتلندی (که گفتند و نمیدانستم پرفروشترین ویسکی لوکس دنیاست) و یک شات جیمزسون ایرلندی. بعد گفتند کدام بهتر بود. خب واقعاً راه نداشت آدم جز ایرلندی چیزی بگوید. ولی شما دست کم بدانید ویسکی این ملت مزهی آب میدهد از خلوص. زنده باد ویسکی دودی اسکاتلند.
سانس دوم. از قضیه مطلوب ویسکی که بگذریم به سوژه بیربط افسانههای ایرلندی میرسیم. آنقدر افسانه دارند که در این مقال و اصلاً هیچ مقالی نمیگنجد. من فقط چند نفر از موجودات موجود را معرفی میکنم. اولی غولها هستند که همانهایی هستند که در هری پاتر هم بودند (خاطر مبارک باشد هاگرید نصفه غول بود) و اینها تنها هنرشان این بود که غول بودند. در ایرلند یک جاهایی که تخته سنگهای بزرگی وجود دارند که یکه و یالقوز وسط دشت حضور دارند. اعتقاد عمومی بر این است که اینها غولهایی هستند که توسط جادوگران به سنگ تبدیل شدند و حتی دیده شده که تکان میخورند.
موجودات بعدی لپرکانها هستند. اینها از جنس پریان هستند (پری یک حالت عامی دارد و دلیل بر این نیستند که مثل پریهای شاملو خوشگل باشند) و به شکل پیرمردهای کوتوله ظاهر میشوند. زشت و کثیف هستند و لباس قهوهای تنشان است و عاشق این هستند که کفاشی کنند. پولهایشان را هم در کوزهای در انتهای رنگینکمان قایم میکنند. اگر بتوانید یکیشان را بگیرید مسایلی رخ میدهد که روایتها مختلفند. یک گروهی میگویند لپرکان سه آرزویت را برآورده میکند که ولش کنی. گروه دوم که اکثریت هستند میگویند لپرکان مجبور است محل پولهایش را بهت بگوید. ولی چون موجود دغلبازی است سعی میکند دست به سرت کند و بهت کلک بزند و در داستانها هیچ کس موفق نشده بالاخره پول این موجودات را پیدا کند. آمریکاییها از لپرکان خوششان آمده و برداشتند بردنش آمریکا و همان طور که به همهچیز گند میزنند، لپرکان را هم شستند و موهایش را کوتاه کردند، لباسش را هم سبز ایرلندی کردند و یک لبخندی هم بهش اضافه کردند و شده همان موجودی که در کارتونها و عکسها و رژههای روز سنت پاتریک دیدید. مسخره اینکه خود ایرلندیها هم این لپرکان را وارد کردند و جایگزین تصویر نه چندان مطبوع باستانی کردهاندش.
سری آخر خود پریان هستند. این پریان متهم به دزدیدن نوزادهای پسر و دختران جوان هستند. من نمیدانم چرا نوزادهای دختر و پسرهای جوان به دردشان نمیخورده. برای مقابله تن نوزادهای پسر لباس دخترانه میکردند و به تن دخترهای جوان وقت بیرون رفتن آب گل آلودی میمالیدند. چون پریها از آلودگی بیزار و فراری هستند. دم در خانهشان هم آب گلی میریختند به همین منظور. این قضیه که قبل از دست فشردن نهایی انجام یک معامله، کف دستشان تف میکردند و بعد دست میدادند هم از همینجا آب میخورد. چون پریها هم قیافه آدمها هستند و معلوم نیست کی به کی است. چون شما هیچ علاقهای نباید داشته باشید با آنها معامله کنید، این طوری میکنید که اگر طرف پری بود دمش را بگذارد روی کولش و برود. دیگر اینکه پریها زیر زمین زندگی میکردند. در نتیجه چاهها به نظرشان ورودیه سرزمین آنها بود و اگر کسی با پریها خرده حسابی داشت میرفت دم در چاه میایستاد، یا میپرید تویش. اصلاً بعضی نوزادها که زیاد ونگ میزدند، تشخیص رویشان میگذاشتند که نسخهی بدل پریای است و اصلش را دزدیدند. اینها هم بچه را میانداختند در چاه که پریها نسخه اصل را بیاورند خانه به گهواره. بعد بعضی درختها که روی زمینهای پریها بودند میشدند درخت پری و قطع کردنشان مایه بدبختی. کاشتن درخت هم مایه بدبختی بود، یعنی اگر میکاشتید یک بدبخت بودید و اگر همان درخت را قطع میکردید دو بار بدبخت بودید، وضعیت عین اره بوده. همین ده پانزده سال قبل قرار بوده یکی از این درختهای پریان را برای کشیدن یک اتوبان قطع کنند. داد و بیداد شده و پتیشن امضا کردند و آخرش دولت مجبور شده با خرج یک ملیون پوند اضافی با اتوبان درخت را دور بزند. راست و دروغش گردن راوی که شما نمیشناسیدش ولی من که میشناسمش خیلی جدیاش نگرفتم.
سانس سوم. گمانم آن موقع که شوروی وا پاشید ایرلند جزو معدود کشورهای اروپایی بوده که مهاجر از آنجا راحت قبول کرده و در نتیجه آنها هم ریختهاند در ایرلند. این همه سال گذشته و هنوز درگیرند. من در سه روز رانندگی و رادیو گوش کردن آنقدر غر و نقد در این مورد شنیدم که انگار دیروز رخ داده. یعنی نشد یک جایی در اروپا من راهم بیافتد به جان مهاجرانش غر نزنند. من که دقیق نمیدانم چه بدبختیای سر اینها آمده ولی این چند روز هر چه گدا و آدم مشکوک دیدم ایرلندی بود و هر چه لهستانی دیدم چیتان فیتان و مقبول راه میرفتند. اصلاً دست کم میانگین زیبایی کشورشان را بالا بردند. خلاصه درگیرند.
یک مسأله دیگر در اینجا که هر روز یک جوری بهش برخوردم قحطی حدود سال هزار و هشتصد و چهل است. آن زمان قطحی عجیب و غریبی شده و یک چهارم جمعیت از دست رفت. یک میلیون از گرسنگی و بیماری مردند و یک میلیون نفر مهاجرت کردند، عموماً به آمریکا و کانادا. ایرلندیها به همراه فرانسویها، انگلیسیها و اسکاتلندیها چهار قوم پایهگذار کانادا هستند. این قحطی در ادامه سیاست بیتوجهای امپراطوری بریتانیا به ایرلند بوده. یعنی بعد از قیامهای استقلال قرن قبلیاش انگلستان زیاد به این ملت رو نداده و در قحطی چنان بلایی سر این ملت آوردند که سر دشمنشان نیاوردند. ایرلندیها هم که از قبلش چندان از انگلیسیها خوششان نمیآمد یک کینه تاریخی به دل گرفتند که تا استقلال خودشان و جنگ داخلی ایرلند شمالی ادامه داشت و یحتمل دارد.
چیز دیگری که چندین جا دیدم، آرشیوهایی بود که بیایید ریشههای خانوادگیتان را پیدا کنید، در کتابخانه شهر، شهرداری شهر و غیره. گویا از آن طرف اطلس هم مشتری زیاد دارند. خلاصه این چیزی بود که زیاد ندیده بودم و اینجا به وفور دیدم و محظوظ شدم. من به شخصه از جدم به آن ور را نمیشناسم، در مورد آن مرحوم هم تا به حال پنج روایت مختلف و بعضاً متناقض شنیدم که همه راویان قسم میخوردند حقیقت نزد ایشان است و بس.
مورد آخر اینکه این تمدن سلت در بازآفرینش خودش یک جور خط هم از قرون وسطا آورده و عاشق این هستند که این خط را در زمین و زمان به کار ببرند. یعنی همان طور که ما از سبزیفروشی تا سردرباغ ملیمان نستعلیق داریم، اینها هم این خط را دارند. خیلی شبیه خط گوتیک است البته.
بنده واقعاً چیز دیگری به ذهنم نمیرسد و گردنم هم شکست و اگر این همه نوشتن را در جهت سازندهتری خرج کرده بودم یحتمل تزم را تمام کرده بودم. در نهایت خاطرنشان میشویم که سندیت کلیه مسایل مطرح شده در این سفرنامه به اندازه سندیت خود نگارنده است که آن هم چیز چندانی نیست. در ضمن اگر به اینجای نوشته رسیدید ثابت کردید امر محال، محال نیست.
فردا صبح علی الطلوع از ایرلند میروم.
3>
دلنشین و زیبا بود. بسی لذت بردم.
از نثر سفرنامه ات پيداست که حسابي دارد بهت خوش مي گذرد چون به وفور مصاديق ناب طنز يافت مي شود. اميد که همواره در برايت بر اين پاشنه باشد ..
در ضمن ، با اين سفرنامه به واقع ميرزا بنويس شدي آ ميرزا
kheili ziba neveshteh boodid
خب امر محال رو ما محال کردیم . میرزا . خوشمان آمد حسابی . خدا رحم کرده است که تو تز هم داری و درس می خوانی و الا الان روی مارکوپلو را هم کم کرده بودی . ما که 11 ساله بوسیدیم گذاشتیم کنار درس خوندن رو اما تو بوخون . فردا هر جا که رفتی میرزا خوش بگذره . در ضمن خوب نوشته بودی و پر بار بود یعنی این که وقتت رو بی مورد صرف نکردی .
هاپس:رازک
واقعا متن به این بلندی را انقدر جذاب نوشتن، هنر میخواهد! من خودم شبیه علامت تعجب شدم وقتی دیدم به آخر مطلب رسیدم. قسمت ویسکی و آبجو هم آموزنده ترین نوشتهای بود که در مورد این دو نوشیدنی (!) خوانده بودم! چون اصولا فرق هیچ مایع الکل داری را با دیگری نمیدانم، خیلی محظوظ شدم از خواندنش! الان یک حس آبجو خور/ویسکی خور قهار بودن بهم دست داده!
یک روز که پولش آمد باید بروم ایرلند و یه کم افسانههایشان را هم بخوانم البته. دست مریزاد برای این مطلب!
میرزا چرا کامنت منو پاک کردی . ؟
-------
ميرزا: بين اسپمها بود و نديده بودمش
به صورت "اصن یه وضی" کل سفرنامه ت عالی. اون ژاپن هم عالی بود. یه سر برو آمریکای لاتین، آرژانتین
میرزا جان، دستت درد نکند. بسی محظوظ شدیم. سآنس اول نمایش هم که فوق العاده بود.
محظوظ شدیم قربان از سفرنامه
ضمنا در یک وعده میل شد
ممنون
میرزای عزیز سفرنامه عالی بود. دست مریزاد با این قلم روان.
فقط دو نکته با اجازه:
یکی اینکه اگر هنوز اوخن توشن Auchentoshan و آیل آو ایسلی Isle of Isley نوش جان نکرده اید، سفر باید تکرار شود. اصلا زیارت قبول نمی شود. نمی شود که اینهمه راه آمد و هیبرید ها را ندید.
بگذریم که هر چقدر اسکاتلندی ها روشن و جسورند، ایرلندی های کاتولیک متحجرند و کله خر. مانند همیشه، نه همه شان، ولی خیلی، خیلی هایشان. در آن ینگه دنیا هم که کم توفیق زیارت نصیب نمی شود.
دیگر اینکه، جان من اینقدر تبلیغ این سیاه و سبز و آبی را نکنید، مگر می خواهید ملت را مسموم کنید؟ مزه دهان شان را، منظورم. حیف نیست، تلیسکر و دیگر رفقا را که هر کدام به تنهایی عالی اند را قاطی کنیم؟ این آقا همان بهتر که برود قدم بزند.
راستی پس از این زیارت، تازه وقت کشف کنیاک و صد البته آرمانیاک رسیده!
مانند همیشه سرزنده باشید.
علی
---------
.ميرزا: من كه نوشتم ويسكي اينها مزه آب مي دهد و اسكاچ اصل كار است اسكاتلند هم مقصد چند روز بعد است كه نكند به تكرار سفر نيازي بشود.
خوندم و لذت بردم امیدوارم شما هم از سفرت لذت ببری
در مورد ویسکی اسکاچ من شنیده بودم که بشگه هارا از داخل "وِز" می دهند یعنی یک لایه نازک از روی چوب را می سوزانند. بعد ویسکی را در آن می ریزند و در ساحل دریا می چینند جایی که امواج آب به آن ها می خورد و آن طعم خوب چوب و زغال هم از همین سرچشمه دارد و بقیه همان که گفتی. می شود این را هم یک روایت یا خوانش دیگر از داستان ویسکی دانست به هرحال.
آبجو و شراب هردو محصول "تخمیر" هستند یا به قول مولوی "جوشش عشق" و ویسکی و کنیاک (برندی) محصول تقطیر
----
ميرزا: آن وز دادن را به ما هم نشان دادند و صحيح است و ممنون :)
خب، پس به سلامتی!
عجب لذتي داره خوندن نوشته هات. حتي با اينكه اين همه متن ترجمه نشده اين جا جلوي چشمم تلمبار شده.
Try http://en.wikipedia.org/wiki/Lagavulin_Single_Malt, if you like smoky taste whisky!
ای وای! حاضرم 5 میلیون بدم ببینمت آمیرزا! حالا ببین برا دیدن ایرلند چقدری حاضرم بدم!
سلام و درود
انتخاب وبلاگ شما را به عنوان وبلاگهای برتر جشنواره سفرنگاری تبریک عرض می کنم
ارادتمند شهریار
-----------
میرزا: ممنون :)
سلام
می دونی چند ساعت خوندن روزهای ایرلندیت طول کشید؟ 6 ساعت! آخه هرجا ی سوال برام پیش می یومد مجبور بودم تو گوگل سرچ کنم و سردربیارم ازش. نمی دونم چرا هروقت خیلی کار خوندنی و نوشتنی دارم دلم هوای سفر نوشته هات رو می کنه! مثل فردا که باید خلاصه حداقل 10 کتاب و 20تا مقاله رو تو نیم ساعت ارائه بدم!!! ولی هنوز هواسم پیش اسطوره های ایرلندیه و بشکه های دست دوم.
------------
میرزا: خواننده دقیق لابد شمایی :)
همممم....ب د نبود
واقعا خوب مینویسید جای ما خالی
ولی چرا ایرلندی هارو مسخره میکنن تو فیلم ها ؟
درود بر شما . بسی لذت بردیم . آفرین بر تو که چنین قلم توانایی داری .
خوبه بدونید در تهیه ویسکی هایی که در بشکه چوبی عمل می اید فقط از چوب بلوط قرمز ایرانی استفاده میکنند که جز بلوط هایی است که اوندهای ان غیر قابل نفوذ است
بسیار خوب، زیبا و کامل بود. در فارسی به هاپس میگن (رازک).