لندن به دید و بازدید دوستان قدیمی و آشناهای نادیده گذشت. به خصوص دیدن دوباره‌ی امین همین امروز و نازنین در روزهای اول خوش بود. بقیه روزها را خیلی فرهنگی مبتنی بر آگهی‌های در و دیوار گالری و تئاتر و غیره رفتم، یعنی خودم را خفه کردم. غیر از کارهای معمولی مثل بریتیش میوزیوم و تیت مدرن و امثالهم رسیدم یک بار هم موزه‌ی محبوبم، ویکتوریا و آلبرت بروم. حقیقتش از دست تاریخ و کوزه و غیره سریع حوصله‌‌ام سر می‌رود و موزه‌های کلاسیک را همیشه می‌روم، ولی به زور می‌روم. از آن طرف این ویکتوریا و آلبرت اصلاً انگار وقف زیبایی شده است. یعنی هیچ ابژه‌ای آنجا نیست که فقط محض تاریخش آنجا باشد. حتماً و یقیناً زیباست و خلاصه راضیم ازشان. یک تورهایی هم دارند یک ساعت یکبار که داوطلب‌ها اداره‌شان می‌کنند. قسمت من یک خانم ژاپنی بود که گمانم نمی‌دانم کجا استاد بود و هر از گاهی محض تفنن می‌آمد و توریست می‌گرداند. برای یک ساعت ما شش هفت اثر انتخاب کرده بود، از مجسمه‌ی سامسون و قالی اردبیل معروف آنجا و تخت چینی تا مجسمه‌ی شیوا و لباس دربار ویکتوریایی. پای هر کدام با حوصله و مفصل حرف زد و خلاصه تور به این جالبی قسمت نشده بود که شد و اکیداً توصیه می‌شود.
یک سری گالری موقف هم رفتم، از در و دیوار آگهی‌شان را می‌دیدم. یعنی هیچ شهری من این همه در دیوار نگاه نکردم. بین‌شان طرح‌ها داوینچی از آناتومی بدن قابل پیشنهاد است که در گالری ملکه است و به درد طراح‌ها و پزشک‌ها بیشتر می‌خورد. یک نمایشگاهی هم رفتم که حظ بردم. در کتابخانه‌ی لندن نمایشگاه موقتی هست به اسم «نوشتنِ بریتانیا» که اثر چشم‌اندازها و ادبیات بر هم را نوشته. اثر شهرهای دودگرفته و یا طبیعت وحشی شمال بر نویسندگان و شاعران بریتانیایی. مفصل نمونه کار گذاشتند از نویسنده‌های مختلف و توضیح داده‌اند این طور بوده و آن طور. دیگر عرض شود موزیکال شیکاگو رفتم و حوصله‌ام حسابی سر رفت تا تمام شد. در عوض یک نمایش عالی قسمت شد از یوجین اونیل، غول نمایشنامه‌نویسی آمریکایی به اسم «گذشت روز بلند به شب». بازیگر اصلی هم دیوید سوشِی بود، اگر به اسم نمی‌شناسیدش عرض شود همان بازیگر سریال هرکول پوارو بود. یک سری جاهای دیگر رفتم که آن قدری نبودند توصیه بشوند یا مثل شیکاگو نهی بشوند. بعد من بگویم کیفیت زندگی در این شهر فوق‌العاده است (و گرااان است) شما بفرمایید نه.
صبح از لندن می‌روم.

دم‌نوشت: به کل فراموشم شد بنویسم یک بعد از ظهری هم همراه جناب عارف‌ادیب رفتیم نمایشگاه چاپ‌های تیزابی پیکاسو. زیاد سر در نیاوردن من با زیاد سر در آوردن عارف از این قضایا کامل جبران شد و مستفیض شدیم.


نظرات:

میدانی میرزا . از سری جاهایی که در آرزوی دیدن آن هستم ، یکی لندن است . بزند تیری به تخته ای بخورد و بشود شاید ماهم یکی یا دو ماه دیگر با قالیچه سلیمانی چیزی برای المپیک مشرف بشویم آن جا ، شای دبشود که بگویم که دیگر از خدا شاید چیزی نخواهم . لندن ام الغرای زیبایی و تکنو لوژی و دانش و مقادیر متنابهی هنر است برای من . آخه اگه بشه جوربشه دیدن لندن. خوش بگذره .



صفحه‌ی اول