آمدم آمستردام و فردا بعد از دو ماه برمی‌گردم خانه. الان نشسته بودم بیرون کنار یکی از هزار کانال شهر و داشتم از شب لذت می‌بردم. حالا شما که غریبه نیسیتید، آبجو هم بی‌تأثیر نبود. آدم مگر دلش برای تاریکی تنگ می‌شود؟ خب می‌شود انگار. اگر آن بالا بالاها، نزدیک قطب باشد که هوا هیچ‌وقت تاریک نمی‌شود، وقتی برگشت پایین آدم ناغافل از تاریک شدن هوا ذوق‌زده می‌شود، آرام می‌شود. می‌گوید خب شد وقت خلوت، وقت پچ‌پچ‌های قبل از خواب، شد زمان آرامش. هوا هم آرام و بهاری. اصلاً هوا باید همیشه بهاری باشد، همیشه ملایم و بر وفق مراد. برای همین هم که شده باید رفت کالیفرنیا که می‌گویند همیشه بهار است. یک خانه‌ای هم گرفت که حیاط پیشتی‌اش، مثل آنی که لوا عکسش را گذاشته، اقیانوس باشد. حالا نشد رفت آنجا زندگی کرد، دست کم باید سفر کرد به آن حوالی. بعد گذاشت سفر قشنگ نشست کند در جانش. سفر کارش نشست خوشی است. آدم انگار همه‌ی تلخی‌ها را معلق می‌کند یک مدت. بر می‌دارد یک زندگی دیگر را وسط زندگی خودش می‌تپاند. یادش می‌رفت از کجا آمده بود و چه شد و که بود. علف و آبجو هم همین هنر را دارند، ولی از آن‌ها آدم زود بیدار می‌شود. از سفر نه. طول می‌کشد آدم لبخند از صورتش برود. آدم سفر که می‌رود فقط خوشی با خودش بار می‌زند. شهر عوض کردن هم همین است، مهاجرت هم. برای همین من همیشه می‌گویم هر چند سال باید شهر عوض کرد. هر بار که می‌روی تمام تلخی‌ها و سختی‌ها جا می‌مانند. به جایش فقط خوشی با خودت به شهر تازه می‌بری. چند سال که گذشت باز از سر نو. آن وقت لازم نمی‌شود نگران ریشه‌ها باشی. مسافر ریشه ندارد. آدم‌ها در دلش ریشه می‌دوانند ولی خودش می‌رود پی سرگردانیش، پی خوشی‌اش، یا امید به خوشی، امیدی که می‌ارزد برایش زندگی کنی؛ که من جز خوشی هیچ مرهمی برای زندگی پیدا نکردم.


نظرات:

"هر بار که می‌روی تمام تلخی‌ها و سختی‌ها جا می‌مانند. به جايش فقط خوشی با خودت به شهر تازه می‌بری."


با جمله آخر کلا موافق‌ام
با خود مساله‌ی سفر جزأ
آقا شما در سفر کتابی، رهنمایی، گایدی، چی می‌بری که انقدر با دیتیل همه جا رو می‌گردی؟
یا دل می‌زنی به دریا از پاش همه جا؟
ما رو هم راهنمایی کنید لطفن
ممنون
--------
ميرزا: من هميشه از كتابهاي توريستي dorling kindersley (www.dk.com) استفاده ميكنم. عموما دفتر خدمات توريستي هر شهري هم ميرم مي پرسم چه كنم.


من هم همین را می گویم. مثل حلزون که خانه اش روی دوشش است. بعد در یک جای بزرگی به اسم زمین می پلکیم. یواش و کند و آهسته.


خدا قوت. به امید سفرهای بعدی بر ای شما و سفرنامه های بیشتر برای ما


استاد برای سایتتون از چ فونت فارسی استفاده میکنید؟ و اگر لینکی برای دانلود و یا خرید ازش دارید ممنون میشم راهنمایی کنید.
---------
ميرزا: اسمش traditional arabic است و همراه باقي فونت هاي فارسي هميشه هست.


میدانی میرزا چون جهان با تناقض هایش زاده شده بهتریت راه برای خوب بودن در هر زمانی رفتن به سمت دیگر است درست مثل سفر که ماندن راکد شدن است و من سی سال است که مانده ام در جای خودم .


چقدر بد كه بعد از مدت ها مشغله و كار الان كه وقت كردم اينجا رو بخونم ، ميبينم از آخرين مطلبي كه خوندم يه دنيا حرف نوشتيد كه من نخوندم و چقدر بده حسرت اينكه فقط وقت نگاه كردن به نوشته هاي شما رو دارم ... هميشه از خوندنشون آروم ميشدم ولي الان ميگم كاش اصلاً سر نميزدم كه انقدر آشفته بشم...
روزهاتون خوش...


عالی بود
مخصوصا خط هفتم تا دوازدهم
من هم حسی مشابه داشتم این اواخر
http://fluorescent.blogfa.com/post-37.aspx


نه خسته!


تنوعی که ویترین زندگی برایت می چیند به شرط استفاده .اقتضای هر سنی را قشنگ تر می کند. اوریا فالاچی در جواب خواهر زاده اش که پرسیده بود زندگی چیست یک سفر 10 ساله به ویتنام کرد که حاصلش شد (زندگی جنگ و دیگر هیچ ) ودرآخرین مصاحبه اش ماندگارترین اثر زندگی اش را همین سفر ویتنام می دانست حرکت به خودی خود ضد کهنگی است ولی در همان سن و سال تو بعد ها آدم به سنی می رسد که حرکت هایش در مدار صفر درجه است امید دارم هرگز ازحرکت باز نایستی.


سلام...چقدر دوست دارم فضایی رو که ترسیم کردین...چقدر چند خط پایانی شرح حال منه...حالی که شاید الان در واقعیت کاملن منطبق با اونی که نوشتین نیست، ولی در کنه وجودم، در ضمیرم همینه: "آن وقت لازم نمی‌شود نگران ريشه‌ها باشی. مسافر ريشه ندارد. آدم‌ها در دلش ريشه می‌دوانند ولی خودش می‌رود پی سرگردانيش، پی خوشی‌اش، يا اميد به خوشی، اميدی که می‌ارزد برايش زندگی کنی؛ که من جز خوشی هيچ مرهمی برای زندگی پيدا نکردم"
ممنونم...

فقط: می تونم در فیس بوک یا وبلاگ با ذکر منبع کپی کنم؟
--------------
میرزا: البته.


میرزا جان دست درست
آقا یک سوال، این خانه بالاخره کجاست؟ ما از وقتی با شما آشنا شدیم عکس‌های ژاپن را می‌گذاشتی، بعد استانبول بعد هم بریتانیا و بعد هم اسکاندیناوی. خانه کجاست؟
-------------
میرزا: من کانادا زندگی می کنم.


Ostad shoma nafaset az jaye gam dar miyad .. man kheili delam mikhadbedoonam chejoori mishe adam mesle shoma zenegi kone va har aght khast be safar bere ..shoghle azadam dashte bashi bam nemishe.. erso miras mage yekomaki bokone vaziyate maliye khoob o ina... rahnamayee befarmaeen


آقا میرزا - داستان خواستی بخونی بیا پیش ما ..


به جز سفر
ابجو و علف
سیگار و یک خیابان خیس نم دار پر از نسوان خود داف پندار هم کارش نشاندن خوشی در اعماق ته انسان است ...


سلام
سفرنامه‌هایتان واقعن خواندنی و هوس‌انگیز بودند. من فقط یک سوال داشتم و آن اینکه هزینه‌ی سفر به ایرلند و اسکاتلند و ایسلند روی هم چقدر برای‌تان در آمد؟ من چون در پی فراهم کردن مقدمات سفر به اروپا هستم می‌خواستم یک پیش‌زمینه داشته باشم.
ممنون
------------
میرزا: هزینه کاملا وابسته به این است که چقدر بخواهید خرج کنید. می توانید با coach surfer ها هماهنگ کنید و هزینه اقامت ندهید یا بروید مسافرخانه ها و شبی پنجاه شصت دلار بدهید و یا بروید هتل و بیشتر بپردازید. می شود رفت غذای حاضری ارزان خورد و هر وعده را با زیر ده دلار جمع و جور کرد یا رفت رستوران. برای همین هر تخمینی من بدهم به درد خاصی نمی خورد.


از بودن شما خوشحال شدم. جدا گیرا مینویسی. فکر میکنم دوست دارم از خواننده های نوشته هاتون باشم.
راستی همه چیزی که اول منو اینجا رسوند اون سه"نهنگ گوژپشت" بود که پف و پوف میکردند.



صفحه‌ی اول