میگوید برایم از یک باغ بگو. شروع میکنم از تمام باغهایی که این سالها دیدم، از باغهای وین تا باغهای الحمراء و از باغهایی که خیال کردهام، برایش باغی میسازم و تصویر میکنم. برایش از باغی میگویم که پلههای مرمر میخورد تا بالای تپهها، از شمشادهای کوتاه و هزارتویش میگویم، از ردیفهای بیانتهای لالههای سرخ و زردش و از حلقههای تودرتوی سروهای بلندش. میان این خیالبافیها او آرام به خواب میرود، ولی من تا سپیدهدم از باغ باز نمیگردم.
واقعا به انگلیسی میتوانی از باغهایی بگویی "که پلههای مرمر میخورد تا بالای تپهها، از شمشادهای کوتاه و هزارتويش میگويم، از رديفهای بیانتهای لالههای سرخ و زردش و از حلقههای تودرتوی سروهای بلندش" ?
------------
میرزا: مگر فارسی چهاش است که به انگلیسی بگویم؟
و از باغهای معلق بابل و باغهای کوروش و باغهای ایرانی !
میرزا سالهاست می خوانمت امروز ولی فکر می کنم احتمالا جایی دیدمت و با هم نوشیدنی خوردیم و... همین.
اما میرزا باشد و از باغ ها بگوید و خوابت نبرد و اتفاقا خوابی پر از باغ نباشد؟ نمی شود.
چندین سال است وبلاگ شما رو میخونم در سکوت... تا حالا کامنتی نگذاشتم متاسفانه. عذرخواهی میکنم. ولی باید بگم که همه این سالها با همه وجود لذت بردم از متنهایی که مینویسید یا عکس هایی که به اشتراک میگذارید. عالی است... فقط کاش دوباره به سفر بروید که ما هم از خواندن سفرنامه شما حظ وافر ببریم.
این باغی که ذکرش رفت از من برنمی گردد هی میرزا. چه کنم؟
------------
میرزا: در انتهایش یک کلاه فرنگی است. بیا یک پیپی چاق کنیم. آخر باغ که از من برنگشت که هیچ، خودم هم ازش برنگشتم.
آفت نزه رويات ميرزا
چه خوب نگاه می کنی و چه خوب می نویسی میرزا
میدانی میرزا می گویند وصف العیش نصف العیش . نصف تعریف کردن از آن دیگرست و نصف دیگر را هم خودت دوست داری که می گوییی . بنویس. ما هم سهم خودمان را بر می داریم .