قدیم قضایا فرق می‌کرد. آن ‌وقت‌ها مثل الان نبود که فقط یک آفتاب باشد و همه یک روز را از سر بگذرانیم و هر وقت به هم می‌رسیم فوق فوقش تایید کنیم روز خوبی است یا نیست. آن موقع هر کس آفتاب خودش را داشت. عموماً می‌گذاشتیمش تو جیب جلوی پیراهن‌مان. اصلاً همه پیراهن‌های مردانه و زنانه یک جیب مخصوص آفتاب داشت، بهش می‌گفتیم آفتاب‌دونی. آفتاب هر کس هم با آن یکی فرق می‌کرد. برای یکی صبح طلوع می‌کرد برای یکی نصفه شب. خیلی قانون مشخصی نداشت. اصلاً قبل از اینکه به یکی بگویید صبح بخیر یا شب بخیر باید می‌پرسیدید الان آفتابش کجای کار است. طبعاً زشت است به یکی که وسط شبش است بگویی ظهر بخیر. بعد روز هر کس با آن یکی فرق می‌کرد. آدم‌ها تو آسانسور از سر بیکاری به هم نمی‌گفتند روز خوبی است، یا مزخرفی است یا هر چه. خب حوصله هم بیشتر داشتیم. می‌پرسیدیم خب شما خانم یا آقا، روزتان چطور است؟ خوب شروع شده؟ هوایتان ابری است یا بارش پراکنده دارید؟ کسوف ندارید ناغافل؟ بعد اصلاً دیر آمدن و زود آمدن نداشتیم. هر کس با روز خودش زندگیش را پیش می‌برد. قرار با کسی نمی‌شد ‌گذاشت. ولی حوصله‌مان بیشتر بود، صبرمان هم. حرف‌هایمان را یادمان نگه می‌داشتیم تا تصادفی آنی که کارش داریم را تو کوچه ببینیم. عجله‌ای نبود که، می‌نشستیم به گپ تا روز یکی‌مان تمام شود. کلاً زندگی راحت‌تر از این روزها بود، ما که هیچ اعتراضی نداشتیم.


نظرات:

وقت به خیر :)


بــــــــرایــــم مثــــل همیـــــن
بهــــــــــــار می مانــــــی
آمدنــــــــت را
همیـــــشه
تحویل می گیــــــــرم....


امروزم به باریدن گرفت منتظر رنگین کمانش هستم


کاش الان قدیم بود!


خیلی خوب بود. زندگی با دور کند! طبعا هر چیز معنی بیشتری در خود داشت.


من اما خسته می شوم...همین الان هم تا این نوشته را بخوانم قلبم گرفت...دور کند خسته ام می کند...اما چه خوب نوشتی شما


اصلا قدیم‌ "یک سر و دو گوش" ها کمتر بودند..
چشم‌ها آدم‌های بیشتری را می‌دیدند !



صفحه‌ی اول