حقیقتش من زیاد تناسخ و این حرف‌ها سرم نمی‌شود، ولی اگر زندگی قبلی‌ای در کار بوده، من یقیناً گربه بودم. حالا زندگی قبلی هم نبود، قبلی آن دیگر رد خور ندارد. یک حسی بهم می‌گوید گربه‌ی خوش‌بختی هم بودم و حسابی نازم را می‌کشیدند. این چند روز به این نتیجه رسیدم به حتم در استانبول گربه بودم. بس که در این شهر گربه زیاد است و همه خوش و خرم برای خودشان می‌پلکند. می‌روی نیم ساعت پیاده‌روی، بیست تا گربه قبراق و بشاش می‌بینی، هی دولا شو این را ناز کن، زیر چانه آن یکی را بخاران، به این یکی التفات کن، نیم ساعت می‌شود دو ساعت. القصه با این فرضیه گمانم هم مشکل اینکه کجا گربه بودم حل می‌شود، هم دلیل علاقه‌ی من به این شهر روشن می‌شود.


نظرات:

like


من یحتمل کفتر بودم


وای پس خیلی خوشبخت بودی اگر گربه بودی!
البته گربه های خوشبخت فقط به کوچه پس کوچه های استانبول خلاصه نمیشن!
گربه های دانشگاه تهران هم کلی ناز دارن. چند روز پیش حتی پیج پیدا کردم ب اسمشون تو فیسبوک! :))


به محض اینکه خواندم گربه ی خوشبخت، یاد گربه های لوس و ملوس کافه نادری افتادم...
میرزا جان، همیشه با خودم می گویم شهری خوشبخت است که پرنده ها و گربه هایش خوشبخت باشند...


حتما اقاى اومالى گربه هاى اشرافى بودى
------------
میرزا: حتماً حتماً


نه من فکر کنم درخت بودم و اشتباها بشر شدم ، جای من و یک چنار عوض شده احتمالا !



صفحه‌ی اول