این اواخر کتاب فلسفه اتمیسم منطقی (اتمیسم همان اتم به علاوه ایسم است و هیچ ایده‌ای ندارم چی باید ترجمه‌اش کنم) نوشته‌ی برتراند راسل را خواندیم. حالا این که راسل در این کتاب چه گفته (و عجب گفته) یک طرف، چطور گفته‌ یک طرف. کلاً نگاهش به کل قضیه فلسفه و نقش خودش در این عوالم آن قدر خواندنی است که دلم نیامد فقط یکی از برش‌هایی که انتخاب کرده بودم را بگذارم اینجا. اصل انگلیسی‌شان در نوشته قبلی آمده و من کلاً توصیه می‌کنم بروید همان را بخوانید، چون حرف را باید -اگر شد- به زبان اصلی خواند. حالا اگر به هر دلیلی نمی‌روید آن را بخوانید، من تلاش کردم (بی هیچ ادعایی) به فارسی برگردانم‌شان:

کل نکته‌ی فلسفه در این است که از چیزی آن قدر ساده شروع کند که به نظر حتی به بررسی‌اش نیارزد، و کارش را با چیزی چنان معماگونه تمام کند که هیچ کس باور نکند.

لایب‌نیتس پیوسته در تلاش بود منطق ریاضی‌‌ای که اکنون داریم را بنیان بگذارد و این تلاشش به خاطر احترامش به ارسطو مدام به شکست می‌انجامید. هر وقت دستگاه منطقی خوبی خلق می‌کرد، به این نتیجه می‌رساندش که منطق ارسطویی غلط است. ولی او هیچ‌وقت نمی‌توانست خودش را راضی کند که منطق ارسطویی غلط است، برای همین از نو شروع می‌کرد. این نشان می‌دهد که ما نباید برای آدم‌های سرشناس احترام خیلی زیادی قائل باشیم.

من متأسفم که مشکلات زیادی را حل نشده باقی می‌گذارم. من همیشه مجبورم همین عذرخواهی را انجام بدم، ولی حقیقتش جهان به نسبت گیج‌کننده است و این از کنترل من خارج است.

باور به دنیای فیزیکی به یک حکومت وحشت منتهی شده است. چنان که باید با هر چه در این دنیای فیزیکی نمی‌گنجد با تحقیر برخورد کرد. اما این در حق این چیزهایی که نمی‌گنجند بی‌انصافی است. آن‌ها هم درست به اندازه‌ی چیزهایی که می‌گنجند در دنیا هستند.

انسان هر چه بیشتر به فلسفه می‌پردازد، بیشتر به این نکته واقف می‌شود که چه به کرات در دام مغالطه می‌افتد، و کمتر رغبت می‌کند استدلالی را صحیح بداند که چیزی زیاده ظریف یا گریزان، زیاده دور از دسترس در خود دارد.

به گمان من تنها تفاوت فلسفه و علم در این است که علم آن چیزی است که شما کم و بیش می‌دانید و فلسفه آن است که نمی‌دانید. فلسفه بخشی از علم است که در در حال حاضر افراد عقایدی در موردش دارند، ولی هیچ دانشی در زمینه‌اش ندارند. بنابراین هر پیشرفت در دانش، فلسفه را از برخی از مسایلی که تاکنون داشت محروم می‌کند.

فیلسوف طبع ماجراجویی دارد و علاقمند است که در حوزه‌‌هایی کار کند که هنوز مسایل غیر محرزی در خود دارند.

منطق ریاضی، فلسفه را بی‌روح، دقیق و روش‌مند می‌کند، و به این طریق فلسفه را از خصلت خاصی که داشت، یعنی اینکه می‌توانستید آزادانه با آن کلنجار بروید، محروم می‌کند. من فکر نمی‌کنم که وظیفه من باشد که از این بابت عذر بخواهم چون اگر واقعیت این باشد، همین است. اگر نباشد، طبعاً من به شما یک عذرخواهی بدهکارم. اما اگر همین باشد؛ تقصیر من نیست، و برای همین من فکر نمی‌کند بابت بی‌روح بودن یا بی‌مزه بودن دنیا هیچ عذری به کسی بدهکار باشم.

در خود ذوقی برای ریاضیات ایجاد کنید، آن وقت دنیایی بسیار قابل درک خواهید داشت.


نظرات:

سلام
چندروزی هست خوندن زندگی نامه برتراند راسل رو به قلم خودش شروع کردم...کتاب 1050 صفحست و من هنوز نیمی از کتاب رو نخونده کلی تاثیر می بینم رو خودم از خوندن این کتاب...یهو که دیدم توهم ی بخشی از حرفاش رو اینجا نوشتی کیف کردم...دستت درد نکنه


nmidoonid vali in chand mahe b karate ziad dargirie hamin chan ta maze am...cheshmamo hooshamo aghlam ,ejaze nmide shirinie takhayol dar kalamo fekr, k too falsafe etefagh miofte ro bavar konam....yani dar eine falsafidan, b khodam mgam khafe sho! elm chiz dge mge!...
any way
man moshtaghe russel am, vali nmidoonam az chish bayad shooroo kard?
tarikh falsafasho ta nime khoondam albate,va reshte o masire zendegim ham riazi nist dgar...va khosh hal msham gahi k zehnam tartib o modele riazie vaghiato mifahme...vali in gahi, b nesbate hozore fiziki mentaly e man too jahan KHEILI KAME!:-( :-)


به کمال رسیدن تنها داشتن کنترل نیست... بلکه رها شدن هم است...
با درود
با پستی جدید به روزم و منتظر نظرات شما
در صورت تمایل تبادل لینک داشته باشیم...



صفحه‌ی اول