یکی نیست یا شاید هم هست که بگوید این همه از این طرف اطلس به آن طرف رفتن و برگشتن بهر چیست. میرویم و میگوییم باید برگشت، برمیگردیم و میگوییم باید رفت. اصلاً انگار ریشه دواندن تقدیر نسل ما نیست. تا جان به آسودگی میرسد باید بار هجرت بست. حالا رفیق بلند بالایمان رفته است. بداند هر جا برود، سرش به آسمان خواهد سایید. غم نداشته باشد.
اين قضيهی رفتن، برگشتن مگه خيلی وقت پيش حل نشد؟ مستقل از وضعيت، در حال رفتنايم اخوی.
------------
میرزا: آدم است دیگر، هر از گاهی نتایج محکم و اثبات شده قبلی یادش میرود.
انگار اصلا نباید یک جا بود.
همین است که بی ریشه گی این روز ها زیاد شده...
قضيه رفتن و برگشتن پاندولي حكايت اين شعر است
هربوسه او تشنه بوس دگرم كرد
فرياد كه اين آب نمك تشنه ترم كرد
متنفرم از همه ی رفتنایی که برگشتن تو کارشه.
مضحکه.