ویدیو در مورد مردی بود که بعضی صبحها، وقت جزر، شنکشاش را برمیداشت میرفت یک ساحل جمعجوری. جمع و جوری ساحل این طور بود که محصور به یک سری صخره بود و بالای صخرهها هم سرسبز و باید از راهباریکهای میرفتی پایین که به ساحل برسی. از این سر تا آن سر ساحل دو دقیقه پیاده بود. مرد شروع میکرد با شنکش روی ماسهها طرح کشیدن. دایرههای تو در تو و مارپیچهای بیانتها میکشید، دورشان را با همان شنکش تذهیب میکرد. گوش تا گوش ساحل را پر میکرد از این طرحها. آن قدر زیبا بودند که فکر میکرد طرح کلیای در ذهن داشته از اول. اواخر کار وقت مد میشد و آب تمام ساحل و طرحهای مرد را میشست و میبرد. او هم وسایلش را جمع میکرد و از روی ماسههای خیس میگذشت و از راه بین صخرهها برمیگشت. گمانم ویدیو میگفت بیست سی سال است این مرد هفتهای چند بار میآید و روی ماسهها نقش میزند تا همان روز مد بیاید و از بین ببردشان. ویدیو را خیلی وقت پیش دیدم. مبهوت شده بودم. اصلاً نمی فهمیدم چطور حاضر است هر چند روز یکبار بنشیند و چیزی چنین زیبا خلق کند که چند ساعت بعد از بین میرود. بعد از این همه مدت هنوز هر از گاهی یادم میافتد و باز کمی برای خودم تعجب میکنم.
امروز عصر حوصلهی هیچ کاری نداشتم. پیاده راه افتادم سمت خانه. پیادهروی به هیچ کاری نیاید دست کم به کار مرور زندگی میآید. نزدیکهای خانه دوباره یاد طرحهای ساحل افتادم. برای اولین بار حس کردم مرد را میفهمم.
كاش مي شد ببينيم ش..
ساحل، بار، کافه یا خیابان هر آدمی به فراموشخانه نیاز دارد. بیشتر شدنِ همهشان هم یک دلیل دارد تنهاتر شدن همهی ما.
بیدلیل یادِ وال-ای افتادم.
ماهمگى به نوعى بازيگران اين ويدو هستيم گيرم در ساحل نه كه در اسمان نقاشى مىكنيم ان را اب دريا مىشويد اين رااب باران.و چه هنرمندانه با اين تكرار تنهايى كنار امدهايم.
عجیب به ادم ارامش میده
دیوانه ی سینما هستم. تمام پست های دسته بندی سینما را خواندم. مرسی میرزا.
Mirza jaan,
esmesh yadet hast, chizi bishtar mishe begi az een
---------
میرزا: متاسفانه چیزی دیگری یادم نمی آید.
یه حس ارامش...هر کسی به طریقی ...گاهی من خط خطی می کنم خطهای مورب یا عمود تمام صفحه که سیاه شد پاره می کنم
راجع به این گونه هنرها شنیده ام... land art یا همچین چیزی به گمانم. برای من غیرقابل تصور و درک است واقعاً. به قول شما مبهوت می شوم. خوش به حال شما که فهمیدید، البته اگر درکش حس خوبی است.