جناب ابوی و خانم والده رفتند مکه. سفرشان کلاْ سوژه خانوادگی شده. خانم والده پس از بررسی معنویات در اولین اظهارنظر زمینی فرمودند از آل سعود انتظار بیشتری داشتند و اینکه نشد وضع مملکت نگه داشتن. یعنی اگر خاقان چین هم رفته بود از این منظر اظهارنظر نمیکرد. والده یک مقدار هم روحانی شده و فشار خونش برطرف شده٬ العهده علی لابد خانهی خدا. بعد برایم تعریف میکند که ابوی شده مسؤول قند و چای و چون خودش چای نمیخورد (ترک چای نخور اگر یکی باشد همان ابوی است) سهمیه اتاقشان را هم بخشیده و حالا صدای هم اتاقیهایش درآمده. آن روز از صحرای عرفات خود جناب زنگ زدند و ضمن اظهار کلافگی از مگسها و اینکه آخر اینجا کجایش صحرا است فرمودند کمی پیش با رفقای تازه یافته رفتند یک ظرف یکبار مصرف گداشتند زیر لاستیک موتور یکی از شرطهها و طرف وقتی راه افتاده ظرف با صدای بلندی ترکیده و شرطهها به هم ریختند و اینها هم از تماشای هنگامه لذت مبسوطی بردند. لازم دانستم حالا که خودم مدتی است جایی نرفتم٬ فرازهای ناسوتی گزارش خبرنگاران واحد اعزامی خانهی خدا را برایتان بنویسم.
روان و دلچسب
یعنی میرزا جان من عاشق این سبک نوشتنت هستم. همیشه شاد و سلامت باشی. راستی از "بارگاه" خیلی وقته بی خبریم! به خصوص گربه حنایی رنگش :)
پس خوب است و درست...
همه چیز
مریم گاهی در مامنت پست سنگین میگذارد
نگرانم میکند...نگرانش میشوم...
اما خوبم...
همین امنیت چند متری کوچک را
با کل دنیا
عوض نمیکنم....
آپم شما هم دعوتی
واقعا من هم به عنوان یک ترک، ترک چای نخور ندیده ام! آن هم در بین آقایون!
پایان بندی را بسی متشکریم!
:)