برگشتم کشور افراها. سفر به خانه هزار توفیر دارد با دیگر سفرها. می‌روی در ده‌کوره‌های مملکت‌های غریب قدم می‌‌زنی که دنیا را ببینی و شاید بفهمی. ولی ده‌کوره‌های خانه فرق دارد. اصلاً مهم نیست کجا بروی چون هیچ چیز نمی‌بینی. تمام هم و غمت می‌شود خودت. عوض تماشای بیرون به تماشای درون می‌نشینی. کل سفر می‌شود یک جور تأمل در مورد تاریخ کوتاه و شخصی‌ات. به خصوص اگر اصرار داشته باشی همه‌چیز را مرور کنی. شاید برای همین ‌می‌خواستم همه‌ی شهر را ببینم، هر گوشه‌ی شهر یک بخشی از این تاریخ فراموش شده را زنده می‌کرد. آدم‌ها هم.
دو روز رفتم طهران. دو روز البته کم است و شهرتان را درست و درمان ندیدم. از سه سال زندگی در طهران هیچ خیابانی یادم نمانده بود. حتی در محله‌ای که زندگی کرده بودم هر بار گم شدم. انگار یکی همه‌ی آدرس‌ها را فراموشانده بود. حین سرگردانی دو روزه بیشتر از در و دیوار چشمم به تابلوی خیابان‌ها بود و اگر بگویی چقدر تغییر کرده هیچ نمی‌دانم. بعد می‌‍پرسم نظر شما چیست و همان را تأیید می‌کنم که دست از سرم بردارید. در عوض دیدن شهر رفقای قدیم را دیدم.
آدم خیال می‌کند که آدم‌ها تغییر می‌کنند و گذشت زمان بالاخره یک کاری باید بکند. بعد می‌روی دوستانت را می‌بینی. شقیقه‌ها شاید کمی سفید شده باشند، موها کمی تنک، گوشه‌ی چشم‌ها کمی چین و چروک و همین. دست کم رفاقت همان مانده. انگار نه انگار که چندین سال است همدیگر را ندیدید، به ندرت و سالی یکبار از هم خبر گرفتید. حتی می‌شود در سی ثانیه گزارش شش سال اخیر را داد و خلاص. تو بگو دو سه هفته است همدیگر را ندیدید. اصلاً آدم خوشحال می‌شود که آفت رفاقت نه زمان است و نه فاصله. اگر عجله رخصت داد و به خلوتی در بالکن رسیدید ته‌مایه‌های تغییر در هر رفیق قدیمی به چشم می‌آید بالاخره. پاداش و تاوان انتخاب‌ها دست آخر رخ می‌نمایند. تغییر قانون آدم‌هاست، چه باک.
آنچه تغییر نکرده بود ولی بنیاد مملکت بود. همان فرصت‌طلبی بود و سودای یک شبه ره صد ساله رفتن، همان خوشحالی برای لحظات نادری که حق آدم‌ها با منت به آن‌ها پس داده می‌شد، همان بلبشو و تقلا و این همه نه کم شده بود و نه زیاد. یک لحظه فکر نکردم که کاش نرفته بودم. نسخه پیچیدم برای همه و جز هرمس به هر کس که دیدم گفتم نمان و شصت هفتاد سال عمر کوتاه‌تر از آنی است که به مبارزه و یا بردگی بگذرد. ایرانی بودن لذت‌بخش است، ولی نیازی به ماندن در داخل مرزها نیست. کاشی‌های مسجد کبود امروز حتی به چشمم زیباتر از شش سال قبل می‌آیند. لذت بردن از زیبایی فراغت ذهن می‌خواهد و در خانه کار هر کس نیست فراغت ذهن داشتن.


نظرات:

سلام محمد جان،خیلی خوش گذشت باز هم بیا 24 ساعتی که با هم بودیم خیلی خوش گذشت انگار نه انگار که 6 سال از آخرین دیدارمان گذشته بود خوب حالشونو گرفتیم عجب شبی و شلمی بود
----------
محمد: حالا حالاها به خودشون نمیان :))


طعنه تلخی به تغییر دوستان بود، ولی حق بود. هر چند که خودت هم عزم کرده ای برای تغییر و خبرش و عکسش را برای مان آورده بودی که به زودی.
بودنت هر چند کوتاه ولی مغتنم بود. خوشحالم که توانستی باز بروی و خوشحالتر می شوم و می شویم اگر باز بتوانی برگردی و هر چند کوتاه بمانی.


محمد سلام
پدرام می خواهد عکسهایی که شب آخر گرفتیم برایت ارسال کند
ایمیلت را می خواهد
-----------
میرزا: ایمیلم همان است که بود
peakovsky At gmail Dot com
به امید دیدار این بار زودتر از شش سال


چه خوب که همه مثل شما بروند و دیگر سودای ساختن و آبادکردن را بگذارند برای خود ما که اینجاییم. لج‌آور است آن‌ها که از آن سو می‌خواهند برای ما تعیین تکلیف کنند. هر چند شیوه شما و نگاهتان به تهران من دوست‌داشتنی نباشدولی دست کم صادقانه است. من که عاشقش هستم و هر لحظه تنفس در هوای دودآلودش برام زندگی است و آن لندن را با آن همه باد و مه بیش از سی روز تاب نمی‌آورم.


من بعد از 6 سال هنوز برنگشتم . لذت برگشتن رو با خود داشته باش


فرصت طلبهای خوش گذران باری به هر جهت . همان بهتر که امثال شما بروید و غنایم این سرزمین را بگذارید برای ما.
-------
میرزا: غنیمت، مالی است که از چپاول به دست می‌آید.


عجب


سلام باچشمایت سفرکردم وازدروازه نگاه ژرف نگرت نگریستم.اری بعضی زمینهایا شاید هیچ زمینی ارزش ریشه انداختن ندارد نگاهت باور زندگیم میباشد.



صفحه‌ی اول