خنک شده. از کار خودم سر در نمی‌آورم که هر روز صبح که از در بیرون می‌زنم و هوای تازه و خنک به صورتم می‌خورد، چرا نیشم باز می‌شود. هر روز و هر روز یاد اولین پاییزم در این کشور می‌افتم که پاییز خیابان پنفیلد، اولین خانه‌ام، را چقدر دوست داشتم. آن روزها همه چیز به نظرم ممکن می‌آمد، زندگی دشتی بیکران بود. نیشم که بسته شد آهی هم می‌کشم که زمستان سخت دارد می‌رسد. سرما و برف غیرقابل تحمل این دیار یکی دو ماه دیگر شروع می‌شود و باز باید ماه‌ها منتظر تک شکوفه‌ای بمانم. هر صبح نمی‌فهمم بالاخره این خوشی است یا تلخی.
باز رفتم دپارتمان فلسفه درس برداشتم و باز مدام مچ خودم را می‌گیرم که ول نمی‌کنم زندگی مثل همیشه راحت بگذرد. یقه می‌گیرم که معلومم شود چطور می‌گذرد، به کجا می‌گذرد، که چه می‌گذرد.


نظرات:

يه گلدون اركيده بخر، بگذار روى رف پنجره... سنجابها تمام تابستون مشغول ذخيره كردن اميد هستند، زمستون غير قابل تحمل ما هيچوقت سردتر از مال اونها نيست.


شما استادین؟
------
ميرزا: درس رو به عنوان دانشجوي آزاد برداشتم


زمستونا به ارزوهام فک میکنم اونایی که رفتن حتی اونایی که یادم رفتن !

پ.ن » لعنت به زمستون مونترال


آدم هایی که سالهاست مرده اند نمی توانند به نسیم خنک پاییز لبخند نزنند


Mirza jan shome memarid?

---------
میرزا: نه متاسفانه



صفحه‌ی اول