به فرموده، کار که به جای باریک میکشد، چشممیبندم و جان میکنم تصویری از مکانی محبوب پیدا کنم. جان میکنم چون ساده نیست. مثل باقی ملت دنیا میروم کنار دریا و شن و غیره ولی به کار نمیآید. بالاخره بعد از هفتهها پیدایش کردم. زیر آفتاب تفتان تابستانی، بر اوج و فرود تپههای لخت اندلس و میان ردیف درختان زیتون که چون نواری ناغافل هر چند وقت یکبار پیدایشان میشد و از کنار جاده کشیده میشدند تا افق و من بانو را برای بار هزارم دلم نمیآمد بیدار کنم که ببین آراستگیشان را و وقارشان را در این بیابان لمیزرع.
چشم میبندم
چشم بازمیکنم
از چشم هایم بیرون آمده
روبرویم نشسته بود ...
خدانگند کار به جای باریک بکشد که قرابیه اش بشود زهر هلاهل ، وافتاب تفتانش بشود زمهریر . زیتون را به منقار طوقی به مصاف قیصر میبرند برای اشتی کنان. دشنه بر زمین میافتد