-کدام بهار؟ بهاری که تا نیامد انتظارش را میکشی و وقتی آمد حضورش را فراموش میکنی؟ یا بهاری که با دیدن هر لبخند او بر سر تا پایت سبز میشود؟
- بهار فقط خاطرهای است از شعری قدیمی، با صحنهای بارانی بر پرده که کسی به شادی میدود. بهار حالتی از ذهن توست که به فرمانت بر روزت فرود میآید.
- من اگر بر دولت خود چنان حاکم بودم چه حاجت به رنج و زمستان داشتم.
- به خاطر بیاور امید تمام آنچه بود که در صندوقچه برای آدمی باقی مانده بود.
راست میگی اونروزا فقط امید بود...چه حال خوب کن نوشتی میرزا.
شاید به همین علت باشه که خدا میگه کلام من بیم و امیده
امیدتنها ازبین میره
اما بیم وامید هیچ وقت ازبین نمیره ...