«...فاوست مورنائو در حالی که کتاب مرا نشان می‌داد گفت: شما چون می‌دانستید چنین روزی در پیش است به خیال خود دست پیش گرفته‌اید و برای انحراف اذهان نامه اعمالتان را پیشاپیش و به صورتی که مایل بوده‌اید نوشته‌اید، نه آنطور که واقعاً بوده.
گفتم: می‌بخشید، این محاکمه است یا بحث تئوری‌های نقد ادبی؟
بغل‌دستی گفت: گمان نکنید از بی‌اطلاعی اینجا نسبت به مسائل ادبی می‌توانید سوء استفاده کنید و جریان محاکمه را به انحراف بکشانید!
فاوست مورنائو اضافه کرد: شما خودتان در این یادداشتی که بر کتابتان نوشته‌اید به نفسِ وقوع قتل اعتراف کرده‌اید. منتها کوشیده‌اید با کشیدن پای این و آن به میان، اصل قضیه را لوث کنید. نوشته‌اید: قاتل کیست؟ سید الکساندر؟ دیوانه بغلی (که اینجا منظورتان از دیوانه بغلی همان پروفت است) پسرم؟ یا خاتون، زنی که هر جا می‌رود پیک حامل مرگ است؟
گفتم: برای درک حقیقت من به خیالِ خودم بیشتر اعتماد می‌کنم تا به آنچه که در واقع رخ می‌دهد. شما بهتر می‌دانید که رفتار و گفتار آدمها چیزی نیست جز پوششی برای پنهان کردن آنچه که در خیالشان می‌گذرد...»
از کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوبها، رضا قاسمی



صفحه‌ی اول