پاريس پايتخت تمام دنياست. نميدانم چه دارد که همه را چنين مجذوب خود ميکند. به هر حال ما شيفته پاريس شديم.
برخي نکات جالب در مورد اين شهر کشف کرديم. يکي اينکه اين مردمان هنوز خود را بسيار مديون متفقين ميدانند. از مجسمهها و بناها و غيره. نزديک پل الکساندر مجسمهاي از چرچيل دارند که زيرش نوشته شده است: «We shall never surrender»
نسل دوم و سوم سياهان آفريقايي فرهنگ بسيار متفاوتي براي خود دارند که کمتر مشابهتي به فرانسويان و حتي همتايان آمريکاييشان دارد. چه در پوشش چه در رفتار و اعتقادات. همه چيز را به گند ميکشند.
در sacre coeur سياهي متوقفم کرد و بلافاصله دستم را کشيد و شروع کرد به بافتن چيزي دور مچ دستم. نامش سليمان بود و اهل گينه. آنچه که بافت دستبند سنتي آفريقايي بود از رنگهاي آبي و سفيد و بنفش. هنوز بر مچ دستم است.
ديدن داخل ساختمان اپرا برايمان به هيچ عنوان ميسر نشد. چند بار مراجعه کرديم٬ هر بار به علتي راهمان ندادند. حيف.
پاريس هر چه که دارد از ناپلئون است. از Concorde و Etoile و... هر کجا که رفته است٬ هر آنچه که توانسته است با خود آورده است. حالا دزد بناميمش يا فرهنگدوست.
شب سوار قايقي شديم. در رود سن چرخي زد و همهجا را با نورافکن روشن ميرد و توضيح ميداد. براي بار آخرين ايفل را در شب ديدم. واقعا زيباست.