ايتاليا را زير و رو کرديم. مراجعه‌اي داشتيم به رم که کلزيوم و roman forum را بررسي کرديم با راهنمايي ايتاليايي و به غايت پرچانه. قدري اين piazzaهاي رم را گشتيم. با واتيکان و موزه‌اش و ديگر بساطش.
در موزه واتيکان بعد از دو ساعت گشت‌وگذار در موزه Sistine chapel را پيدا فرموديم و در مقابل تابلوي آفرينش ميکل آنژ بهت‌زده ايستاديم. گردنمان درد گرفت. در حياط موزه کره‌اي ديدم تحت نام Sfera con Sfera از Arnaldo Pomodoro. تحت اين لينک. ديدني.
بصورت يک‌روزه با قطار سريع‌السير به فلورانس و پيزا رفتيم. در فلورانس بالاي يک کاتدرال (کليسا مانندي) بوديم. مختصر ۴۶۳ پله بالا رفته‌ بوديم که آنجا باشيم. مجسمه داوود را هم ديدم. از لحاظ هنري بسيار روشن شديم. فلورانس به حق زيباترين شهر ايتالياست. ياد سخن پيرمردي در يونان که گيلاسي شراب مهمانش بوديم افتادم: «I left my heart in florence».
در پيزا طبعاْ برج را مشاهده کرديم. کج‌تر از تصوراتمان بود. جالب‌ترين احساس را داشتيم وقتي ۳۰۰ پله‌اش را مي‌پيموديم که بالا برويم. کج بودنش بسيار بسيار محسوس بود و از آن بامزه‌تر مرجع فضا را از دست داده بوديم. گويي برج صاف است و ما کج‌کج بالا مي‌رويم.
در ضمن باز هم به تلخي کشف کرديم ايتاليا کشور گم شدن است. حيران و سرگردان با سه چهار نقشه در دست. هيچ کجاي اروپا گم نشدم٬ اما در ايتاليا حداقل صد بار. پيش بسوي گم‌شدگي.
بعد از پاريس با ۱۴ خط مترو٬ ۴خط قطار سريع٬ ۲خط تراموا٬ رم با ۲ خط مترو درب و داغان بسيار فقيرانه مي‌نمود. گويا واگن‌ها را هم تحويل دانشجويان هنر مدرن داده بودند. ايشان هم دق دلشان را با نقاشي واگن‌ها خالي کرده بودند. حتي آتن ۳ خط مترو داشت. در رم گدا هم فراوان است. اصولاْ بهترين ايراني‌هاي اروپا هستند.



صفحه‌ی اول