امروز 16 آذر بود. صبح برای شنیدن سخنان رئیسجمهور به دانشگاه رفتم. باز یادداشتهایی برداشتم و باز بدون ویراست مینویسم و باز عذر میخواهم اگر طولانی و گسسته باشد.
هجوم
9:00 جلوی دانشکده عمران رسیدم. درها بستهاند و پشت درها ازدحام است.یک در پسران و در دیگر دختران. میشنوم که یک ربع قبل گروهی را به داخل راهدادهاند. منتظریم.
9:15 جو ناآرام است. شعار میدهند، ای یار دبستانی میخوانند، صلوات میفرستند، خواهش میکنند، فریاد میزنند، در را فشار میدهند، تهدید میکنند، به شیشه میکوبند ولی در را باز نمیشود. میگویند ظرفیت تالار تکمیل است.
9:30 اولین شیشه تصادفی میشکند. درب شبکهای از شیشهها است، به تدریج بقیه شیشهها هم به سرنوشت مشابهی دچار میشوند. دختران را به داخل راه میدهند ولی ما هنوز بیرونیم. خرده شیشهها را با خاکانداز جمع میکنند.
9:50 بزرگترین شیشه در شکسته میشود. از همان جا وارد سالن میشوند. حراستیها تلاش میکنند جلوی درها را باز میز بگیرند. سی نفری وارد میشوند، من هم جزوشان.
9:52 سالن که تا حالا فقط دختران درش بودند با ورود نفوذیها شلوغ شده است. سرمست از عبور از درب اصلی میروند تا قدس را آزاد کنند. بین تالار چمران (محل سخنرانی) و سالنی که دانشجویان فتح کردهاند راهپلهای قرار دارد. گروهی سپاهی جوان ریشو روی پلهها سد انسانی ساختهاند. جلوی پلهها میز چیدهاند.
9:56 همه بصورت هماهنگ به پلهها حمله میکنند. صف اول با تمام قوا. بعد از دفع حمله با تلاش سپاهیها میدان خالی میشود. میزها شکسته شدهاند و پایههایش سلاح دانشجویان. داد و بیدادی است.
10:00 یکی با تیپ مذهبی مدرن فریاد میزند. میگوید باید آرام باشید، باید از آشوب پرهیز کرد. شوت میشود به گوشهای.
10:12 پنج دقیقه یکبار یک هجوم جمعی به راهپلهها شکل میگیرد. همه بینتیجه. صف اول هر بار با نیروهای تازهنفس جایگزین میشود.
«خاتمی بیعرضه از دانشجو میترسه»
«خاتمی استغفا استعفا»
«خاتمی رأی ما کوفتت بشه»
10:25 نظرات مختلفی پیشنهاد میشوند. بکشیمش بیرون در محوطهی آزاد بکوبیمش.
10:30 درب اصلی باز میشود. آنان که بیرون مانده بودند وارد میشوند. همراه آنان چند پلاکارد به دست هم وارد میشوند:
«لباسهای سیاه، دهانهای بسته، مشتهای گرهکرده»
«نان و آزادی برای همه»
«احکام جدید حراست، سرکوب دانشجو»
«کمیته انضباطی، تفتیش عقاید»
«آزادی زن آزادی همگان است»
10:35 چند شبنامهمانند پخش میشود. «در راه مبارزه جز زنجیرهایمان چیزی برای از دست دادن نداریم» بقیه چیز قابل ذکری ننوشته بودند.
10:40 قویترین حمله انجام میشود. ریشوها چند پلهای بالا میروند ولی باز برمیگردند سر جای قبلیشان. سفت و سخت از گلوگاه استراتژیک حفاظت میکنند.
10:42 یکی به من حین یادداشت کردن خیره میشود. فریاد میزند که این دارد اسم مینویسد. چند نفر میریزند رویم و کاغذ را از دستم بیرون میکشند. میگویم ابله ببین در کاغذ چه نوشتهام بعد مجازات کن. چند دقیقهای طول میکشد قانعشان کنم که جاسوس نیستم. یادداشتهایم را پس نمیدهند. حدود پنج دقیقه بعد آنکه کشفم کرده بود کاغذ را پس داد که ببخشید، عصبی بودم.
10:43 مراسم شروع میشود. از بلندگوهای سالن سخنان مجری جلسه شنیده میشود. داد و فریاد بلند میشود که مگر چه کسی داخل است. بسیاری میگویند از ساعت هشت منتظرند و جز صد، دویست نفری که ساعت 8:45 داخل رفتند ندیدهاند کسی داخل رفته باشد. ظرفیت تالار حدود ششصد نفر است.
10:55 در سالن ویدئو پروژکتوری گذاشتهاند که داخل تالار را نشان میدهد. مجری از همه میخواهد ساکت باشند. دختری سر و صدا راه انداخته است و میخواهد با رئیسجمهور صحبت کند. خاتمی میگوید آن خانم بیاید صحبت کند. دختر پشت میکروفن فریاد میزند که آقای خاتمی نمیدانید بیرون چه خبر است. چرا ساکتید؟...
11:05 خاتمی میگوید در را باز کنید تا دانشجویان داخل بیایند ولی راهپله همچنان مسدود است. زیرزمین داد و بیداد است. تلار دو در از پهلو هم دارد که با راهپلهای به زیرزمین باز میشوند. ازدحامی است، سپاهیها اینجا نتوانستهاند مانع شوند. در را باز میکنند و هجوم جمعیت. بین همان ده پانزده نفر اول وارد میشوم.
11:15 بعد از کلی دردسر شانسی صندلیی در ردیف دهم پیدا میکنم. شاید در سالن هزار نفری باشد و همان تعداد هم بیرون.
خاتمی
همه فریاد میزنند اینانی که نشستهاند دانشجو نیستند (اکثراً قیافه بسیجی داشتند) یکیشان اشتباهی میکند و میگوید ما دانشجو هستیم و کارت خود را در میآورد، دانشگاه امامحسین.
یاردبستانی میخوانند. خاتمی ساکت است. همه (بجز دانشجویان دانشگاه امام حسین) یکدست و هماهنگ میخوانند، حتی مجری جلسه.
نماینده امور صنفی و نماینده انجمن اسلامی وقت صحبت دارند. نماینده انجمن در آخر صحبت میگوید: «آنروز از آقای رمضانزاده پرسیدیم چرا یارانهها را حذف نمیکنید؟ گفت جرأت نداریم. آقای خاتمی جرأت ندارید چون امیرکبیر نیستید، چون مصدق نیستید. چون اصلاحات را از درون حکومت شروع نکردید و قدرت شاهزادهها را کاهش ندادید...
«درود بر مصدق، درود بر مصدق»
«مجلس فرمایشی انحلال انحلال»
...آقای خاتمی نگذارید انتخابات ریاستجمهوری حمام فین کاشان شود. نگذارید مرگ اصلاحات شود.»
نوبت به خاتمی میرسد. بخاطر ازدحام و مسایل رخ داده عذر میخواهد.
«بسه دروغ، بسه دروغ»
«مرگ بر دیکتاتور مرگ بر دیکتاتور»
«خاتمی تو به ما پشت کردی»
«رفراندوم رفراندوم این است شعار مردم»
عصبانیش میکنند. فریاد میزند آرام باشید. «شما حرفهایتان را زدید حالا من باید پاسخ دهم. اگر ساکت نباشید میگویم همهتان را بیرون کنند. شما به قدرت نرسیده نمیتوانید همدیگر را تحمل کنید، خدا نکند روزی به قدرت برسید. اگر نمیخواهید حرف بزنم خوب من هم میروم.»
سکوت... سخنرانیش را شروع میکند.
قدرت منسوب به اسلام اگر مورد تایید مردم نباشد مشروع نیست...
بعد از درگذشت امام باز بینشهای محافظهکارانه بر جامعه حاکم شد و نتوانستند مقابله کنند...
من در مقابل ارزشهایم عقبنشینی نکردم، در مقابل نظامی که به آن معتقدم عقبنشینی کردم...
اشکال در بهرهبرداری نکردن از ظرفیتهای معطل مانده قانون اساسی است نه در خود قانون اساسی.
یادتان نرود در مقابل رئیسجمهور ایستادهاید و آزادانه هر چه میخواهید میگویید. فکر میکنید کم دستاوردی است؟...
به راحتی از دولت انتقاد میکنید ولی اگر از قوم قضائیه انتقاد کنید میدانید چه برخوردی میشود...
دولت میتوانست بگیرد، ببندد. از هیچکس شکایت نکردم...
تاریکخانه دستگاه اطلاعات امروز با سعه صدرترین دستگاه دولت است...
حالا هم میگویم راه درست حرکت کردن درون نظام است...
گول آنها که امتحان خود را بد پس دادهاند و آن سوی آبها نشستهاند نخورید...
مردمسالاری جز از سازگاری با دین ممکن نیست...
اگر بنا بر طلبکاری باشد من طلبکارم، نه از مردم ولینعمت، از کجاندیشان متعصب که نگذاشتند کار کنیم و از گروهی از اصلاحطلبان که تجربه انقلاب اسلامی و مشروطه را تکرار کردند و تمام مطالبات مردم را در حرکت سیاسی خلاصه کردند و ما را ضعیف کردند...
اصلاحطلبان تا دیر نشده بنشینند، صحبت کنند و ببینند کجا ره به خطا بردهاند...
نمیخواستیم انتخابات مجلس را برگزار کنیم. رهبر شرایط ما را قبول کرد ولی شورای نگهبان در انتخابات مجلس هفتم به نظر رهبری وقعی نگذاشت. رسید به آنجا که یا باید انتخابات برگزار میشد یا کشور به آشوب کشیده میشد...
در جامعهای که یک ملیون نفر زیر خط مطلق فقر هستند نمیشود یارانهها را حذف کرد...
حرفهایش را تمام میکند. میگوید وقت تنگ است.
تمام
در سکوتی نسبی سالن خالی میشود. همه مدتی در مقابل دانشکده صبر میکنند و بعد متفرق میشوند. گروهی به درب اصلی میروند و پشت نردهها شعار میدهند. شاید چیزی در حدود چهارصد نفر. مدتی میایستم ولی میبینم رهبر که سهل است یک نظمدهنده هم ندارند. از درب غربی خارج میشوم.
چند نکته برایم جالب بود. وقتی همه به راهپلهها هجوم میآوردند آن جوانکهای سپاهی فریاد میزدند این چه وحشیگری است؟
آنجا که خاتمی گفت مردمسالاری جز از سازگاری با دین ممکن نیست همه دست زدند. کم چیزی نیست که این همه دانشجو برای چیزی که اکثراً به آن اعتقاد ندارند دست بزنند. شاید نشانی از سطحی بودن جنبش عظیم دانشجویی این روزها باشد. اگر دقت کنید از این تضادها بسیار خواهید دید.
وقتی خاتمی عصبانی شد گروهی گفتند ظرفیتش تمام شده است و شعارها عصبانیش کردهاند. وقتی در مورد مجلس صحبت میکرد و گروهی شعار «جنتی تو دشمن ملتی» سر دادند خاتمی ابتدا تصور کرد میگویند خاتمی تو دشمن ملتی. با خنده گفت باشد من دشمن باشم. ولی آرام باشید.
آنقدر فریاد زد که صدایش گرفت. ولی خاتمی باز هم فریاد میزد.
خاتمی هنوز رئیسجمهور من است. افتخار میکنم که هشت سال رئیسجمهور کشورم بود. میدانم در اقلیت هستم ولی روزی میرسد که تاریخ از او اعاده حیثیت کند.
خاتمي رييس جمهور من نيست و تاريخ نيز بيرحمتر از آن چيزي است که امروز در بين دانشجويان ميبينيد. چون دهان تاريخ بسته نيست.
سلام و دست مریزاد .
خبر عالیی بود .سیاسی شده ای و یاد ما نمی کنی . لینک چند سایت خبری را به لینک دونی اضافه کن در ضمن روز دانشجو را هم تسلیت عرض می کنم.
Thanks for the report. It is sad! It is sad that our University students, who are fighting for a civil society, have forgotten the very basic of civilized dialogue. I know he was weak president, I know students were angry, but that doesn't justify their rude aggressive attitude towards Khatami. It is sad.
boro baba ahmagh-e aghab oftade
He is also my preseident. I have lots of complains about him, but still I have elected him, I was confident about my choice and I'm sure he was the best choice we had at that time. Maybe our expectations were too high. This is not his fault. I agree that he could have done better, but this is not the way we have to react. I'm realy sorry and think that the problem is our own cultur and unflexibility, not khatami
با بند آخر وحدت ميكنم.
I am Student in Mac Gui Montreal,I should say students who insult khatami are not students are Lompin sa bad as Bassiji called them Vahshi!!!this is so sad that those students still are in Univercity after eight years!!!they are what!??jerk
درود. با بند آخرت کاملا موافقم. ما همیشه در طول تاریخمون باید دهها سال طول بکشه تا قدر بزرگان و وطندوستانمون رو بدونیم. شاد باشی.
هفت سال پيش ، وقتی در روزنامه شعر يک هموطن لر را که در وصف آقای خاتمی گفته بود : خاتمی منتخب ماست اگر بگذارند ؛ خواندم ، هيچ وقت فکر نمی کردم کار به جايی برسد که حالا خود اين مظلوم - آقای خاتمی - در مقابل کسانی قرار بگيرد که همه چيزشان را مديون او هستند . خاتمی درست گفت : شکر خدا دوران من به سر آمد . ای وای به حال ما که پس از او در خفقانی خواهيم بود که تازه قدر خاتمی را خواهيم فهميد . اما آنگاه نمی توان چرخ زمانه را به عقب راند .....
آخرين عبارت نوشتهات، گوياي حرفهاي بسياري است از تو و انديشههايت. مرا سر شوق آورد. پايدار باشيد.
با جمله آخرت شدیدآ موافقم. جانا سخن از دل ما می گویی
aakh gofti az in tazadha va sathi boodan...daaghe dele man taaze shod
ديروز دانشجويان ، سندي به تاريخ ارايه دادند که اگر دانشجوي ايراني به آزادي بيان برسد ، نماينده خودش را ْهــــو ْ مي کنــد...!
اي ول!
بند آخر حرف دل من هم هست.من حتي از نظر شخصي به او مديونم.حتي پايان نامه مهندسيم را هم به او تقديم كردم و بهترين نقاشي عمرم را هم از چهره او كشيده ام . هر چند دوست داشتم بيشتر از اين نقش بازي كند اما برخلاف نظر خيلي ها خاتمي بيش از انتظار اوليه من از او طرف مردم را گرفت.
سلام راستش منم خاتمي و دوست دارم هيچ کدوم اينايي که اومدن کاري واسه ما نکردن ولي لااقل خاتمي مهربونه يه وجهه و شخصيت خوبي داره واقعيتشم اينه که وقتي قدرت دستش نيست چيکار ميتونه بکنه
ghashang va jaleb bood
hamchonin manteghy
I'm agree with your idea and proud of the president voted for.
We will call his name in next 20 years and our children will ask they president to be like Mohammad Khatami, like now we ask him to be like Mohammad Mosadegh!
با بغضی که گلویم را گرفته بود و خاطرات 8 سال گذشته مطلبت را تمام کردم نمی دانم دلم به حال خودمان می سوخت یا خاتمی ؟ این نیز بگزرد...
تمام کامنتهای زیر بجز کامنت اول مربوط به آذر سال 1383 میباشند که از وبلاگ قبلیم به اینجا منتقل کردهام، برای همین تاریخشان غلط است.
با اينكه بعد از شش ماه خواندمش ! با اين حال عالي بود .
منم جزو همون گروه كه آخر حرفات گفته بودي اضافه كن .