echo "\n"; ?>
عصر همراه گروهی از دوستانم دو ساعتی میهمان دکتر سروش بودیم. منزل دکتر سروش با وجود اینکه در منطقه نسبتاً اعیاننشینی است بسیار ساده و بیتکلف بود، نه زرق و برقی، نه تجملی، چند تکه فرش ساده و مبل معمولی و چند عکس خانوادگی بر در و دیوار. دو پسرش هم همراه ما پای صحبت پدرشان نشستند و همانطور که میگویند فرزند بزرگ دکتر، سروش دباغ، کپی جوان خود دکتر به نظر میرسید. برایم جالب بود که دکتر سروش اول خواست همه خود را معرفی کنند. بعد از آنکه همه پرسشهایشان پرسیدند آرام با کلامی شیوا پاسخ داد. من تا امروز صدایش را نشنیده بودم، صحبتش هم مانند نثرش شیرین است. در طرز برخوردش هیچ تکبری حس نکردم.
دین چندان مسأله من نیست و چندان دقیق مباحث روشنفکران دینی را دنبال نمیکنم و اگر هم هر از گاهی مقالهای بخوانم بیشتر از سر کنجکاوی است تا نیاز. برای همین در جلسه چیزی نپرسیدم و به پرسش و پاسخهای دوستان و دکتر گوش دادم. گویا قرار است متن جلسه را (یا بخشهایی از آن را) در سایت خود دکتر سروش بگذارند. باز حرفهایی را که برایم جذابیت داشت اینجا نقل به مضمون میکنم و البته فکر میکنم بیشتر به درد افرادی مثل خودم بخورد تا کسانی که مطالعات دکتر سروش را از نزدیک دنبال میکنند.
بحث اول انجمن حجتیه بود. پرسیدند آیا واقعیت دارد این انجمن باز فعال شده است و حتی در انتخابات سال قبل نقشی مؤثر داشته است؟ دکتر پاسخ مفصلی داد، از گذشته انجمن حجتیه قبل از انقلاب که شکل گرفتند تا با بهائیت مقابله کنند و افرادی تربیت کرده بودند که تخصصشان جدل با بهائیون بوده، از شیوههای نفوذشان به مجامع بهائی، از ایمانشان به اینکه بهترین کار در آن عصر عضویت در حجتیه بوده، از جدا دانستن دین در حکومت به دلایل سنتی که امام زمان خود باید بیاید حکومت کند و ما را چه به حکومت. میگفت سالهاست دیگر با آنان ارتباطی ندارند ولی با توجه به جو حاکم بر آن انجمن و نوع انسانهایی که در حجتیه بودند بسیار بعید میدانست که آن انجمن به فعالیتهای سیاسی، آن طور که شایع است، پرداخته باشد.
بخش دوم صحبتهایش در مورد مهدویت بود. تا آنجا که من فهمیدم دکتر سروش از مسأله مهدویت گذر کرده است و میگفت هیچ دلیل تاریخی بر قضیه غیبت در دست نیست و تمام دلایل کلامی است. از طرفی این مسأله با خاتمیت در تضاد است. میگفت شیعه امامان را به مرتبه پیامبر رسانده است و فقط از اطلاق لفظ پیامبر خودداری میکند و این نافی خاتمیت است. او هر چند قائل به تجربه نبوی و امثالهم است ولی معصوم بودن امامان را انحراف میدانست. اعتقاد داشت نفی مهدویت به ایمان و توحید کسی ضربه نمیزند و در بهترین حالت مهدویت یک حالت نمادین دارد که اعتقاد به آن یک مسأله شخصی است. بحث حدیثهای متواتر پیش آمد و گفت حداکثر دو سه درصد حدیثهای نبوی متواتر و قابل اعتماد هستند و برای احادیث نقل شده از امامان هیچ اعتباری قائل نبود و بر این تأکید داشت احادیثی که اسامی امامان را یک به یک عنوان میکند را بیاعتبار میدانست. میگفت برای همین مسأله مهدویت مورد سب و لعن قرار گرفته است و همین رسم را در شیعه تقبیح مینمود که آمدند این رسم سب و لعن را راه انداختند و امروز وقتی عالمی به خارج میرود مورد سؤال قرار میگیرد که چطور شما عایشه، همسر پیامبر و امالمؤمنین را ناسزا میگویید و آنجا مجبور میشوند حاشا کنند و وقتی برمیگردند اینجا نیز آن عقبنشینی را حاشا میکنند و این فقط در مملکت ماست که خود حرف غلط میگوئیم و برای خودمان کف میزنیم، انگار آنسوی مرز چیزی وجود ندارد.
قسمت آخر جلسه در مورد دیگران بود. پرسیده بودند آن برخورد با دکتر نصر که «روزگاری از دفتر فرح پهلوی با تلسكوپ اشراق به دنبال امر قدسی در آسمان حكمت خالده می گشت» صحیح بوده است و اینها آیا یک سری تسویه حسابهای شخصی نیستند که دکتر قاطعانه رد میکرد و میگفت با دکتر صدر هیچ مسأله شخصی ندارد و اوست که با قصد سیاسی میخواهد به کشور بازگردد (و یا در حقیقت دارند علمش میکنند) و میگفت که جوابیهای بر مقاله بابک احمدی (در آخرین شماره نشریه مدرسه) خواهد نوشت که آنجا صورت مسأله عوض شده است. بحث به بسیاری کشید، از فردید یاد میکرد که حداقل چیزی که در موردش میشود گفت این است که آدم کژی بود و میگفت اندیشهاش هنوز جان دارد و پیروانش هم مانند خود فردید هستند. از حداد عادل که اوایل انقلاب به سروش پناه برده است که خسته شدم از بس توهین کردند که تو (حداد) شاگرد نصر هستی تا امروز که خود حداد زمینهساز بازگشت نصر است. از روحانیون مدعی گفت که خیال میکنند مباحث مدرن را میفهمند ولی تهیدستانی بیش نیستند و کارشان پریدن به این و آن است و هیچ چیز تولید نمیکنند و حتی اگر بخواهند هم حداکثر تفسیری ساده بر یکی دو روایت خواهد بود.
زبانش تند است و اگر لازم باشد میتواند با کلام کسی را خرد کند ولی حتی وقتی تندترین نقدها را از عقاید یا انسانهای به زبان میآورد برافروخته نمیشد، حداکثر از سر تأسف سری تکان میداد. از آن سبک سخنورانی نبود که شنونده برایشان حکم گونی برنج دارد، به خاطر میسپرد که چه کسی چه پرسیده و وقتی حین بحث به بخش مورد سؤال کسی میرسید رو به همان فرد میکرد و پاسخ میداد. به زودی به خارج بازخواهد گشت که گویا اینجا عرصه را برایش بسیار تنگ کردهاند.
از صحبتهایش، منطقشان و طرز نگریستش به مسائل استفاده بردم، هرچقدر هم که خاستگاه فرهنگیم و چهارچوبهای فکریم متفاوت با او باشد.
عصر مراسم بزرگداشت رضا سید حسینی در خانهی هنرمندان برگزار شد. انتظار نداشتم چنان استقبالی شود، تالار گفتگو لبریز از آدم بود و مجبور شدم تمام دو ساعت را سرپا بایستم. از اهل ادب هم بسیاری آمده بودند، از صالح نجفی و بهاءالدین خرمشاهی گرفته تا مدیا کاشیگر و بابک احمدی و اکبر گنجی. مراسم به همت علی دهباشی سردبیر بخارا برگزار شده بود و هر کس که رفت و نطق کرد از او هم تشکر کرد که «در نبود حمایت دولتی و نهادهای مدنی یکتنه برای اعتلای این فرهنگ تلاش میکند.». چند نفری سخنرانی کردند و چند نفری منجمله سروش حبیبی و عبدالله کوثری پیام فرستاده بودند. دهباشی نقلی کرد از خاطرات مکتوب سید حسینی، از آنروز که پرویز خانلری در بیمارستان فوت کرده بود. جمله آخرش به یاد ماندنی بود: «...فکر نمیکردم خانلری بمیرد ولی مرد.»
آخر مراسم خود سید حسینی صحبت کرد. ار خاطرات کودکیش در اردبیل گفت که چگونه در عوالم کودکی برای اولین بار شعری را از ترکی به فارسی ترجمه کرده بود و رفته بود روی میز سردبیر نشریهای گذاشته و در رفته بود و فردایش در کمال تعجب در مجله ترجمهاش را دیده بود. از فرهنگ آثار گفت که چگونه ناراضی بوده که نسخهای که داشتند سالهای اخیر را پوشش نمیداده و از اتفاق همان روز که چند سال قبل به پاریس رسیده بوده ویرایش جدید فرهنگ آثار منتشر شده و «دیدم دریدا و فوکو و همهی این اجغ وجغ را دارد، خیالم راحت شد. خریدم و آوردم و گفتم آقا از اول.»
دست آخر چند بیتی از حیدربابا (دیوان ترکی شهریار) خواند، شعری آنقدر زیبا که حیفم آمد کاغذ و قلم نداشتم یادداشت کنم. حتماً پیدایش خواهم کرد.
دمنوشت: پیدایش کردم.
دیروز در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به همت نشر ماهی جلسهای با موضوع هانا آرنت با سخنرانی خشایار دیهیمی برگزار شد. ما از طریق امیرمهدیخان حقیقت از واقعه باخبر شده، تشریف بردیم. سخنرانی برای من که چندان اطلاعاتی دقیقی در مورد افکار هانا آرنت نداشتم بسیار مفید بود، روش بیان و لحن جناب دیهیمی هم بسیار شنیدنی. یادداشتهایی برداشتم، برای آنکه گمشان نکنم و نیز بلکه به کار کسی بیاید اینجا میآورمشان. همه جملات نقل به مضمون هستند و همگی بیانگر دیدگاههای هانا آرنت هستند و نه خشایار دیهیمی.
«اندیشه من از اندیشیدن به تجربههای خودم نشأت گرفته است.»
«در سیستمهای توتالیتر مسأله این است که چگونه باید زیست تا شأن انسانی از دست رفته را دوباره بدست آورد.»
«مهاجران بیهویت یادگار جنگ دوم هستند، مهاجرانی که هویت اصلی خود را از دست دادهاند و هرگز هویت کشور مقصد را نتوانستند بپذیرند.»
«راه دیگری برای زندگی کردن، مطرود آگاه بودن است، یعنی خارج از ارگانیسم بودن و تلاش کردن برای اصلاح ارگانیسم.»
«اگرچه سرنوشت مسألهای انفرادی است، اما مسیر منتهی به سرنوشت نباید به تنهایی پیموده شود.»
«بار منفی اجتماع از آنجا ناشی میشود که در اجتماع دغدغه معاش است و نه معنی، حق سیاست خورده میشود.»
«عالیترین ضلع مثلث اعمال انسانی (والاتر از زحمت (کار با طبیعت) و کار (دخل و تصرف در طبیعت) حرکت است، یعنی ارتباط انسان با انسان، مثلاً سیاست.»
«سیاست رابطهای است میان افراد برابر، هرچند لزوماً قرار نیست همه به یک نتیجه واحد برسند.»
«غرض از افراد برابر، برابری از لحاظ سیاسی (حقوقی) است و نه اجتماعی و اقتصادی. برابری سیاسی قطعاً منجر به نابرابری اجتماعی و اقتصادی خواهد شد.»
«حوزه عمومی و حوزه خصوصی حق تجاوز به حریم یکدیگر را ندارند، میتوانند فقط تعامل داشته باشند.»
«کنج خلوت دل باید محفوظ باشد.»
«محل افتراق جمهوریخواهی و لیبرالیسم مسؤولیت مدنی است، لیبرالیسم حس مسؤولیت در افراد برنمیانگیزد.»
«شاهفیلسوف افلاطون در تضاد با مسؤولیت مدنی است.»
«برای بدست آوردن حق داوری بایستی مسؤولیت مدنیتان را قبول کرده باشید.»
«تلخترین موضوع در محاکمه آیشمان نفی انسانیت بود، این ابتذال شر است.»
«مسؤولیت مدنی نباید نامرئی شود.»
«حیثیت اخلاقی باید مرئی باشد که اعمال کورکورانه انجام نشوند.»
«در جامعه مصرفی کنونی سیاست به اقتصاد نتزل پیدا میکند: تأمین معاش حیوان زحمتکش (انسانی که فقط زحمت میکشد و نه کار یا حرکت).»
«دیکتاتور برای مسلط شدن نیاز به اتمیزه کردن جامعه دارد، تبلیغ میکند شما فرد هستید و باید سرتان به کار خودتان باشد، ارتباط حوزه عمومی و خصوصی قطع میشود، جامعه بیاعتنا میشود و مشکلات، فردی میشوند.»
«انقلاب حرکتی است برای دایر کردن سیاست در جایی که سیاست تعطیل است. ولی انقلابها به دلیل حضور غالب تودههای فقرزده از حوزه سیاست به حوزه اقتصاد و اجتماع منحرف میشوند و باز سیاست تعطیل میشود.»
«در اتوپیای مارکس نیازی به سیاست نیست، این یعنی لغو انسانیت و احیای حیوانیت.»
«فقط کسانی سیاست میورزند که لذت بردن دیگران برایشان خوشایندتر از لدت بردن خودشان است.»
«زندگی پر است از آغازهای تازه، اگر دربیابیدشان.»
هانا آرنت یک آلمانی یهودی بود. شاگرد هایدگر بود و رابطهشان از شاگرد و استادی گذشته و به عاشق و معشوقی رسیده بوده است. هایدگر در نامهای اعتراف کرده که بسیاری از اندیشههای بازگو شده در مشهورترین کتابش «هستی و زمان» دستاورد مباحثاتی بوده که با هانا آرنت داشته است. در جنگ دوم یکیشان در صف حامیان نازیسم قرار گرفت و دیگری در صف مخالفان. هانا آرنت از آلمان گریخت و درنهایت ساکن آمریکا شد. هانا آرنت را «فیلسوف آغازهای تازه» نامیدهاند، «فیلسوف امید» هم.
خشایار دیهیمی در مورد هانا آرنت کتاب «فلسفه سیاسی هانا آرنت» را ترجمه کرده است و فصلی از کتاب «فیلسوفان سیاسی قرن بیستم» که باز ترجمه دیهیمی است به معرفی هانا آرنت پرداخته است.
آنجا گفتند مشروح سخنرانی در یکی از روزهای همین هفته در روزنامه اعتماد چاپ خواهد شد.
آگاهان آگاهند که ما وقتی وحدت میکنیم (که البته کم پیش نمیآید، از بس که موضوع برای وحدت کردن وجود دارد) به این راحتیها ولکن معامله نیستیم، بالاخص اگر وحدت با دکتر معین باشد. دیروز عصر باز وبلاگنویسان جلسهای داشتند با حضور دکتر معین. به ما هم فرمودند و رفتیم. تا آنجا که دستگیر ما شد هدف از جلسه بیشتر برگزاری جلسه صنفی بود و غرض سیاست و مشابهاتش نبود که میگویند صنف یحتمل پدر و مادر دارد. میهمان ویژه دکتر شیرزاد بود و کمی درباب هسته و بمب و غیره روشنمان فرمود و خلاصه فرمایشاتش این بود که در موضع بازنده هستیم و نه برنده و یا حتی پیشنهاددهنده. فرنازبانو یک لیست بسیار بسیار بلندبالا (حتی بلندبالاتر از داد و هواری که پرستوبانو در وبلاگش راه انداخته است) خواندند در باب هشتم مارس و برنامههایی که NGOهای مختلف قرار است برگزار کنند.
آرشخان، مدیر جلسه چند موضوع برای بحث پیشنهاد فرمودند (که طبعاً وحدت فرمودیم که جلسات دستور داشته باشد و هر بار نرویم بفرماییم آقا ما آمدیم، خوب حالا از چه بگوییم؟). مباحث حول فیلترینگ و اینترنت ملی و ایجاد معاونت وبلاگها در ارشاد بود که خلاصهاش این شد که فیلترینگ از لحاظ تکنولوژی بسیار هزینهبر است و تخصص میخواهد و محال است فیلترینگ این مملکت به ابعاد فیلترینگ چین و کره برسد و منظور تا قیامت راه داریم فیلترینگ را دور بزنیم. پروژه اینترنت ملی هم هدف دیگری دارد و آن تلاش برای جلوگیری از تکرار اتفاقات چندی قبل است (که چند هاست کلیدی مؤسسات دولتی ایران را در آن ور اقیانوس اطلس خواباندند) و همین. معاونت را هم کسی فکر نمیکرد به مرحلهی جدی برسد که حکومت آرام آرام به منافع وبلاگ پی برده و بعید است برای محدودکردنش تلاش کند. کسی نقل کرد که در قم فرمودهاند هر وبلاگ یک منبر است.
این از گزارش ماوقع. عرض میشود در آن میانه دکتر معین پیشنهاد بسیار جالبی داد که در هیاهوی ملت گم شد. پیشنهاد ایشان این بود که بلاگرها بیانیه یا میثاقنامه مانندی در باب آزادیهای دنیای مجازی آماده کنند (چیزی ماننده اعلامیه حقوق بشر، البته نه در آن حد)، جماعت فکر کردند این یعنی نوعی ضابطهمند کردن و داد و هوار راه انداختند. ولی منظور بیشتر یک ژست بود که چه ایرادی دارد از کشوری که کیفیت آزادی بیان در آن در پایینترین حد ممکن است یک چنین اعلامیهای به یونسکو پیشنهاد شود و به عنوان یک حرکت سمبولیک میتواند بسیار مورد توجه قرار گیرد. اگر اشتباه نکنم دکتر معین یکی از سه نمایندهی یونسکو (یحتمل میشود همان chairman) در ایران هستند و یک چنین پیشنهادی از جانب ایشان نشاندهندهی این است که واقعاً امکان یک چنین کاری وجود دارد. من به شخصه فکر میکنم یک چنین کاری عملی است و اگر وقت کنم خیال دارم قضیه را پیگیری کنم.
در حاشیه خبر چندانی نبود. دکتر خانیکی مطابق معمول یک سر تشریف آوردند. ملت زیاد بودند و عاملان نفوذی مطبوعاتی جماعت نیز هم. اصولاً خیال داریم پیشنهاد دهیم این خبرنگار جماعت را حتی اگر بلاگر باشند راه ندهند که جو را مسموم میکنند، خیال میفرمایند آنجا هم هیات تحریریه است. کمی سربهسر جماعت گذاشتیم، کمی از محضر جناب برجیان فیض بردیم و آمدیم. والسلام.
دمنوشت: اگر کسی مایل است در این جلسات که گویا قرار است دو ماه یکبار برگزار شوند شرکت کند یک عدد ایمیل به حنیف بفرستد.
دمنوشت دوم: راپورتهای دیگران: آی آدمها، گردباد، من ایرانیم، مانامهر، کارتونهای هادی حیدری، کوچه، رازنو، مرشد و مارگریتا
دمنوشت سوم: یک عدد میرزا پیکوفسکی از دید هادی حیدری:
صبح دانشگاه تهران داد و بیداد بود. از صبح ساعت ده تجمعی برای اعتراض به تغییر ریاست دانشگاه تهران مقابل کتابخانه مرکزی برگزار شد. داخل دانشکده تکه کاغذهایی پخش کرده بودند که بیایید تجمع؛ اکثر کلاسها حتی در دانشکده فنی امیرآباد تعطیل شده بودند. من کمی دیر خبردار شدم و حدود ساعت دوازده رسیدم ولی فکر میکنم قسمت اصلی بلبشو را دیدم. حدود هزار نفر مقابل کتابخانه مرکزی جمع شده بودند و شعار میدادند «زئیس انتخابی، استعفا،استعفا» «دانشجو میمیرد، ذلت نمیپذیرد» «اساتید باغیرت، حمایت، حمایت» و مشابهات. یکی دو پلاکارد هم بود «دولت نظامی، رئیس روحانی». داخل کتابخانه مراسم تودیع دکتر فرجیدانا و معارفه آیتالله زنجانی بود. وقتی دکتر فرجیدانا بعد از اتمام مراسم از ساختمان خارج شد دانشجویان برایش راه باز کردند «فرجی، دوست داریم». همه منتظر بودند زنجانی بیرون بیاید و حتی یک دو معمم دیگر را با او اشتباه گرفتند. وقتی زنجانی از ساختمان خارجی شد با هو و سوت به استقبالش رفتند و تقریباً راه خروج نمیدادند «زنجانی حیا کن، ریاست رو رها کن» زنجانی و همراهانش بالاخره راهی به بیرون پیدا کردند و به سمت در غربی دانشگاه رفتند، جماعت هم همچنان سوتزنان و شعارگویان به دنبالشان. این تعقیب و گریز تا درب غربی دانشگاه ادامه یافت و در نهایت با خارج شدن زنجانی از دانشگاه و پناه گرفتنش در دفتر نهاد نمایندگی رهبری در آنطرف خیابان 16 آذر تمام شد. همه همانجا پشت میلههای دانشگاه ماندند و سرود خواندند. بعد هم تصمیم گرفتند برگردند مقابل کتابخانه مرکزی، «استقلال، آزادی، رئیس انتخابی». از آنجا به بعدش را بر خلاف میلم نتوانستم بمانم و رفتم. بیرون دانشگاه همهچیز آرام به نظر میرسید.
پینوشت: به اعتقاد من شعارها یکی از ماندگارترین نشانههای جنبشها هستند، کمی شعار با سس فرانسوی بعد از شام خوشایند است.
عصر در کاخ نیاوران مراسم اهدای جوایز داستانهای 88 کلمهای برگزار شد، مراسم به یاد جمالزاده بود. سایتشان هنوز چیزی در این مورد ننوشته است که لینک بدهم و در ضمن نام نفر اول که داستان بسیار زیبایی نوشته بود را بیاورم. بیانیه هیأت داوران جالب بود، میگفتند از هزار و دویست داستان رسیده از پانصد شرکت کننده هشتاد و چهار درصد به نوعی به مرگ و خودکشی مربوط میشدند. جواد مجابی این مرگ اندیشی نسل جوان را آژیر خطری میدانست که «مرغ مرگاندیش گشتیم...»
مهمان ویژهشان نجف دریابندری بود. نسبت به سال قبل که در مراسم یادبود کیومرث صابری فومنی دیده بودمش بسیار حال احوال بهتری داشت. خاطرهای نقل کرد از دیدار رضا سید حسینی با زندهیاد جمالزاده «قرار گذاشتیم که به دیدنش برویم. وقتی رسیدیم دیدیم بیرون عمارتش نشسته است روی صندلی و ما هم آنجا روی نیمکتی نشستیم و بالا به آپارتمانش نرفتیم که هوا خوش است. نیم ساعتی حرف زدیم و بعد جمالزاده گفت من باید بروم چرتی بزنم و ما هم گفتیم پس ما مرخص میشویم، گفت همین؟ کار دیگری ندارید؟ گفتیم که نخیر و ما فقط آمده بودیم شما را ببینیم. گفت من چون شما را نمیشناختم نگران مانده بودم که نکند از اراذل و اوباش باشید و به قصد قتل من آمده باشید و برای همین یادداشتی برای پلیس سوئیس نوشته بودم. دست در جیب کرد و تکه کاغذی به ما داد که روی آن به فرانسه خطاب به پلیس نوشته بود که عصر دو نفر از اوباش ایرانی آمدند من را کشتند و رفتند، چون ایشان را ندیدهام نمیتوانم مشخصاتشان را ذکر کنم فقط میدانم آمدهاند و این عمل را انجام دادهاند و این یادداشت برای این است که بتوانید ایشان را پیدا کنید...»
پینوشت: روایت برگزارکنندگان
وقفهی پیش آمده در ارایهی راپورتهای کارگاه احزاب تقصیر من نبود. تقصیر این کاغذپارهها بود که همگی با هم گم شده بودند و دیشب از غیبت بازگشتهاند. بقیه را هم در چند روز آینده مینویسم.
محمدعلی عمویی به نمایندگی از حزب توده در دو جلسه در مورد تجربه حزب توده سخنرانی کرد. پیرمردی بود محکم و باصلابت. انگار نه انگار که نیمی از عمرش را در زندان گذرانده بود و امروز هم که آزاد است حکمش پابرجاست ولی زندابانانش از رو رفتهاند فرستادهاندش خانه. انتظار داشتم اندک پشیمانی در سخنانش حس کنم ولی وقتی پرسیدم هنوز به بر درستی عقاید جوانی خود اصرار میکنید گفت هنوز یک مارکسیست لنینیست هستم. برای سخنرانی بر خلاف دیگران تنها آمد و بسیار با حوصله بحث میکرد، خوشش میآمد که فرصتی دارد از خود و رفقایش دفاع کند و «تاریخ خونین» حزب توده را روایت کند.
«حزب توده ریشه در حزب کمونیست ایران دارد. این حزب در سال 1299 در انزلی اولین کنگره خود را برگزار کرد و بین 1308 تا 1310 قلع و قمع شد. در سال 1313 دکتر تقی ارانی از آلمان به ایران بازگشت و توانست با کمک دوستان و همفکرانش که بعدها به 53 نفر مشهور شدند فعالیت علنی و مخفی را تلفیق کند که هنریست در جوامع بسته. مجله دنیا را چاپ کردند و نظرات مارکسیستی خود را لفافه بیان کردند و به عنوان فعالیت علنی حزب پانایرانیست را داشتند. قوام نیز در مقابل این حزب، حزب دموکرات را علم کرد. اصولاً از ابتدا قرار نبود حزب توده مارکسیستی شود. در کشورهای مسلمان مطالبات کمونیستی با نام دیگری باید ارایه شوند، و چنان نیز شد. نشریههای زیادی داشتیم، روزنامه مردم، هفتهنامه رهبر، مردم ماهانه. سازمان جوانان رزم را و سازمان کارگران ظفر را داشت. دورهی جدید دنیا نیز در کنارمان بود.»
«موضع حزب در مورد نفت شمال یک اشتباه بود. ما شیفتهی شوروی بودیم، امروز تجربهی نیم قرن را داریم، آن موقع نداشتیم. ولی باز وابستگی به مسکو را قبول نداشتیم. ما همبستگی میخواستیم.»
«قوامالسلطنه هرگز ملی نبود، او فقط سیاستمداری ماهر بود.»
«اعضای کمیتهی مرکزی حزب وقتی مراجعه افسران به دفتر حزب را دیدند سازمان افسران را تشکیل دادند که من هم آن موقع عضو شدم. تمامی این افسران افرادی پاک و باسواد بودند و از بهترین افسران پادگانها بودند. روزی که برای دستگیری من آمدند مافوق من باور نمیکرد که عمویی جزو بهترین افسران ماست، چطور ممکن است و آنها گفتند هر کجا که میرویم تودهایها را دستگیر کنیم میبینیم جزو بهترینها هستند.»
«سقوط آذربایجان و کردستان منازعاتی داخلی در حزب ایجاد کرد. برخی معترض به تصمیمگیریها کمیته مرکزی بودند، بیشتر این اعتراضها نیز هدایتشده بودند. در همان زمان بود که اردشیر آوانسیان کلاسهای فوقالعادهای علاوه بر کلاسهای معمول حزب تشکیل داد و همین کلاسها باعث کمونیستی شدن حزب شدند. خلیل ملکی که عضو کمیته تفتیش بود و توانسته بود به کمیته مرکزی نفوذ کند پیشنهاد انحلال سازمان افسران را داد، بهانه هم آموزشهایی بود که سازمان افسران به ارتش دموکراتهای آذربایجان داده بود. سازمان افسران منحل شد و آنکتهای ما را پس دادند. اما گروهی به رهبری روزبه ماندند و سرخود محمد مسعود سردبیر مرد امروز را ترور کردند. بعد از آن تصفیههای درونی شروع شد که در نهایت به ضرر حزب تمام شد. گروهی منجمله ملکی و آلاحمد انشعاب کردند و بیانیه دادند. در بیانیه اول از شوروی تعریف کردند ولی بعد از آنکه رادیو مسکو انشعاب آنها را محکوم کرد حزب توده را وابسته به شوروی خواندند. این انشعاب لرزه بر بدنهی روشنفکری حزب انداخت ولی بر بدنهی کارگری هیچ اثر نگذاشت. نفع این انشعاب تصفیه حزب بود.»
«سال 27 اطرافیان شاه نقشه ترور را کشیدند و گفتند اگر موفق شویم که برادر لایقتر شاه را به قدرت میرسانیم و اگر موفق نشویم به این بهانه حزب توده را سرکوب میکنیم. همین شد که حزب را غارت کردند و حزب تجدید سازمان به صورت مخفی کرد و احزاب سایهای چون صلح و ضد استعمار داشت.»
«جبهه ملی از همان ابتدا یکدست نبود. از آن 17-16 نفر در مرداد 32 فقط 6-5 نفر باقی مانده بودند. بقایی خائن به جبهه ملی بود. سخنور بود و بسیج کننده اوباش بر علیه حزب توده. بعد از 30 تیر علیه مصدق نیز شد. مشکل بقایی جاهطلبی بود. در مورد مخالفت حزب توده با جبهه ملی در داخل حزب نیز انتقاداتی بود. میگفتیم درست است اطرافیان مصدق افرادی مشکوک هستند ولی این توجیه آن برخورد نیست. مصدق نیز با ما سر جنگ نداشت، وقتی در تظاهرات میدان بهارستان حزب توده مردم به گلوله بسته شدند و ما سه شهید دادیم مصدق گفت که من دستور ندادهام.»
«در مورد ملی شدن صنعت نفت حزب توده فقط نفت جنوب را میگفت و مصدق تمام نفتها را. البته در داخل حزب نیز گروهی طرفدار شعار مصدق بودند. بعدها حزب نیز موافق شعار مصدق شد. وقتی دوستان قدیمی مصدق زیر پرچم کاشانی و بقایی به دشمنی با مصدق پرداختند حزب احساس وظیفه کرد و توطئههای ایشان را افشا کرد و حتی مدارکی علیه بقایی جمع کرد به مصدق تحویل داد.»
«بعد از اعتصاب گروهان چهارم سازمان افسران دوباه شکل گرفت. مسجل شده بود که کودتایی در جریان است. خبر کودتا شب 25 مرداد به حزب رسید و حزب خبر را بدون رعایت سلسله مراتب به مصدق رساند و وقتی نصیری به درب خانه مصدق میرفت او خبر داشت و همانجا به شجاعیان دستور داد نصیری را دستگیر کند. شجاعیان مرد بزرگی بود، تنها یگانی بود که در 28 مرداد جنگید و در نهایت به خانهی من پناه آورد. ما در 16 مهر 1331 از مصدق تصفیه ارتش را خواستیم ولی او نیمه تصفیه کرد. اخراجیها سازمان افسران بازنشسته را تشکیل دادند که مدام در حال طرح توطئه بود.»
«در زمان دولت مصدق به اسم حزب توده به مذهب حمله کردند و وجهه حزب را خراب کردند تا آنجا که 600 نفر از حزب توده را دستگیر شدند. در 27 مرداد سخنان اندرسون بر مصدق موثرتر از حرفهای فاطمی و حزب توده بود. مصدق خود دستور داد مردم به خانهها بروند. روز کودتا ما خبر داشتیم ولی با آمدن حزب توده به میدان مردم نمیآمدند.»
«بعد از کودتا سازمانهای حزب یکی پس از دیگری لو رفتند. 20 مرداد 1333 ابوالحسن عباسی از دوستان روزبه را با یک چمدان اسناد دستگیر کردند. او تا 3 شهریور زیر شکنجه مقاومت کرد، هر چند در نهایت اعترافات او ما را لو داد. چیزی در حدود 500 نفر حکم اعدام داشتیم، 6 نفر را اعدام کردند و به بقیه حبس ابد دادند. بعد از آن حزب دیگر نتوانست تجدید قوا کند. ساواک نیز چند نفر را اجیر کرده بود. آنان از طریق تاسیس سازمان هواداران حزب توده بقیه را گیر انداختند، حتی دادمنش را در بغداد گول زدند و حلقههای باقی مانده را از طریق وی شناختند.»
شنیدن تاریخ حزب توده از زبان یکی از خودشان جالب بود. بسیاری از حقایق را نگفت یا تحریف کرد. اعتقاد داشت حزب هیچ وقت به ایران خیانت نکرد. در مورد دیگران نیز اظهارنظرهایی جالبی کرد. شعاعیان را تند میدانست و بازرگان را دارای ذهن کند نسبت به جامعهشناسی میدانست. با هیجان روایت میکرد، کشتههاشان را شهید مینامید. وقت نکرد در مورد بعد از انقلاب چیزی بگوید، قرار گذاشتند بروند سراغش تا بگوید که چه شد. پیرمرد کلهشق.
در راستای کارگاههای احزاب، محمد نعیمیپور به نمایندگی حزب مشارکت آمده بود تا از تجربه حزب بگوید. حرفهای چندان مهمی نزد برای همین یادداشت کم برداشتم، سخنرانیاش بیشتر شبیه به یک دفاع نیمبند از روال تشکیل حزب و تصمیماتش بود. به انتقادها گوش میکرد و کمتر از پاسخ دادن طفره میرفت، حداقل در ظاهر انتقادپذیرتر از دیگر سیاسیون به نظر میآمد. متن پایین بسیار خلاصه شده و مطابق معمول نقل به مضمون است.
«سابقه کار جمعی مؤسسان حزب مشارکت به سال 68 بازمیگردد. آن زمان ما که حدود چهل پنجاه نفر بودیم یک سری کلاس تئوریک برای خود تشکیل دادیم و آنجا بر سر مباحث مختلف بحث میکردیم. فایده این کلاسها یک صدا شدن آن گروه بود. یعنی هر کس که مبانی فکریش با ما سازگار نبود همان موقع جدا میشد و نداشتیم کسی که بعداً بگوید عقایدم با شما متفاوت است چون بر روی هر کدام از آن اصول قبلاً مفصل بحث شده بود.
بعد از دوم خرداد مسؤولین ستادهای خاتمی تصمیم گرفتند دور هم جمع شوند و جبههای برای حمایت از وی راه بیاندازند ولی بسیار در زمینه کار حزبی مبتدی بودند. ما با شرط و شروطی وارد جبهه شدیم و یک مرامنامه حداقلی که بیشتر اثر گرفته از برنامهی دوازدهگانه خاتمی بود منتشر کردیم. مرامنامه حداقلی بود تا بتوانیم یک جبهه فراگیر تشکیل دهیم و اتفاقاً بسیار مؤثر بود و حتی تا امروز هم مشکلی از بابت حداقلی بودن نداشتهایم. بر سر تعیین نام جبهه بحثهای زیادی انجام شد و بالاخره تصمیم گرفته شد نام جبهه به جای جبهه مشارکت، جبهه مشارکت ایران اسلامی باشد.
در زمینه رهبری حزب نخواستیم سیستم سانترالیزم دموکراتی باشد، به جای آن بر کنگره تاکید کردیم و هر کنگرهی ما بیانیهی مفصلی منتشر میکند که قبل از کنگره نوشته شده است و برای بحث و کسب نظر به اعضای حزب فرستاده شده.
بعد از تشکیل حزب شاخهها و کمیتههایی برای مواردی چون جوانان ایجاد کردیم. حزب در مدت زمان بسیار کوتاهی تبدیل به یک تشکیلات سراسری شد به گونهای که به جرات میتوانم ادعا کند بعد از حزب توده فراگیرترین حزب تاریخ ایران هستیم (البته حزب رستاخیز و حزب جمهوری اسلامی را در نظر نمیگیریم) شورای اول را ائتلافی بردیم که تجربهای ناموفق بود ولی بعد از به خصوص برای انتخابات ریاست جمهوری سال 80 بسیار حرفهایتر عمل کردیم. در مورد انتخابات 84 نیز حرفهای عمل کردیم ولی بسیج از ما بهتر کار کرد، هرچند کارشان غیرقانونی بود.»
«منابع مالی ما بسیار کم هستند و از لحاظ مالی مشکل داریم. هنوز بابت همین انتخابات گذشته بدهکار هستیم. منابع مالی ما حق عضویت اعا است و گهگاه هم کمکهای مردمی.»
«یکی از مشکلات حزب این است که زیادی روشنفکر است.»
«یکی از کارهایی که حزب باید انجام دهد خروج از نخبهگرایی است.»
«به نظر ما کارگزاران بیشتر یک گروه اقتصادی هستند تا یک حزب سیاسی.»
دفتر مطالعات و تحقیقات دانشجویان دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه با همکاری تشکل غیردولتی چهارسوق سری کارگاههایی تحت عنوان «تجربه احزاب در ایران» برگزار میکند. از تمامی احزاب اثرگذار دعوت کردهاند که از تجربهی کار حزبی خود بگویند. حتی از حزب توده و حزب مؤتلفه دعوت کردهاند و آنها نیز قبول کردهاند. یادداشتهایی که برداشتهام را به تدریج اینجا میگذارم، اگر روزی هم متن کامل سخنرانیها بدستم رسید آنها را هم اضافه میکنم.
محمد عطریانفر از حزب کارگزاران اسلامی برای سخنرانی در مورد تجربه این حزب دعوت شده بود. عطریانفر مردی بود قاطع و محکم، به نظر میآمد هیچچیز نمیتواند باعث شود خونسردیاش را از دست بدهد. آرام تاریخچهای از حزب را گفت و با مهارت بسیار از جواب دادن به سؤالهایی که نمیخواست امتناع میکرد. تکنوکرات سیاستمدار در کوره جمهوری اسلامی خوب گداخته شده بود، نمونه تمامعیار سیاستمدار ایرانی. مانند همیشه یادداشتها نقل به مضمون هستند.
«دولت اول سازندگی تبلور افزایش امید به زندگی بود. در دولت دوم مطالبات سیاسی مردم به تدریج رخ نمود. همین مطالبات سیاسی باعث شکل گرفتن گروههای جدیدی شد.
تا سال 73 تکنوکراتها ابزار دو اردوگاه چپ و راست بودند. هر اردوگاه تکنوکراتهای خود را داشت. در سال 73 در آستانه انتخابات مجلس پنجم ما به عنوان گروهی از همین تکنوکراتها به این نتیجه رسیدیم که میتوانیم نقش سیاسی بیشتری ایفا کنیم. آقای هاشمی در ابتدا علاقهای به این مقوله نداشت ولی برعکس رهبر معتقد به این حرکت بود. بالاخره آقای هاشمی قبول کرد و به روحانیت مبارز پیشنهاد کرد از لیست سی نفره خود پنج نفر را به تکنوکراتها اختصاص دهند ولی ایشان استعداد سیاسی از خود نشان ندادند و قبول نکردند.
با تایید رهبری این اندیشه به نام جمعی از خدمتگذاران سازندگی اعلام حضور کرد. این جمع تشکیل شده بود از ده نفر وزیر، شش نفر معاون و یک شهردار. بعد از اولین بیانیه با اقبال گستردهای روبرو شدیم. جناح راست به شدت مخالفت کرد و جناح محذوف چپ استقبال. در عین حال هاشمی با فعالیت ما موافق شد و به عکس رهبری مخالفت کرد و با یک نامه خواستار خروج وزیران از جمع شد که چنان نیز شد. حتی تصمیم به متلاشی شدن داشتیم که بنا بر توصیه هاشمی در صحنه ماندیم. حتی کار به آنجا کشید که مجلس چهارم اعتراضنامهای بابت ستایش ما از مدیریت هاشمی در مجلس سوم صادر کرد.
برای شرکت در انتخابات مجلس پنجم با مخالفت شورای نگهبان روبرو شدیم. دکتر نوربخش از طرف ما با شورای نگهبان مذاکره کرد و در نهایت ایشان قانع شدند ولی برای لاپوشی این شکست از ما خواستند نام حزب را تغییر دهیم و با نام دیگری وارد عرصه انتخابات شویم.ما نیز نام حزب کارگزاران اسلامی را انتخاب کردیم.
بسته شدن لیست ما شروع دعواهای سیاسی بود. حزب با جذب نیروهای تکنوکرات و جوان سازمانی فراگیر شده بود و در بسیاری از مراکز استان دفترهایی دایر کرده بود. جناح راست از ترس شکست نامزد اصلیشان ناطق نوری (که در صورت وقوع شکست بسیار سنگینی بود) پیشنهاد داد لیست مشترک ارایه کینم که با مخالفت حزب روبرو شد. ایشان نیز شروع کردند به تخریب آقای هاشمی. هاشمی نیز در پاسخ شروع به افشاگری کرد و مشروح مذاکراتش در زمانی که پیشنهاد لیست 5-25 داده بود را بازگفت. در نهایت تحت فشار شدید مجبور شدیم قبول کنیم ده نفر مشترک داشته باشیم. آقایان اصرار داشتند نام ناطق نوری در لیست قرار گیرد که پس از بحثهای فراوان مجبور شدیم. عبدالله نوری به عنوان اصلیترین نامزد لیست ما به نشانه اعتراض انصراف داد ولی بنا بر توصیه اکید رهبری مجبور شد به لیست بازگردد.
انتخابات برگزار شد و از مجموع 270 کرسی 95 کرسی بدست آوردیم. نفر اول فائزه هاشمی و دوم ناطق نوری بود ولی معلوم نشد به چه دلیلی جای این دو نفر عوض و اعلام شد. بدین تریب حزب فراکسیونی نیرومند در مجلس داشت. بر سر ریاست مجلس رقابتی بین ناطق نوری و عبدالله نوری در گرفت و پیشبینی میشد عبدالله نوری به سادگی کرسی ریاست را بدست آورد. این بار هم توصیه بزرگان عبدااله نوری را مجبور به انصراف کرد ولی این بار عبدالله نوری منابع این فشار را اعلام کرد و بعد انصراف داد. با وجود اینکه ریاست را از کف دادیم ولی بسیاری از کمیسیونها را گرفتیم.
انتخابات بعدی ریاست جمهوری بود و آغاز بیداری چپ. روحانیون مبارز به سراغ موسوی خوئینیها رفتند ولی او قبول نکرد. جناب خاتمی نیز به هیچ عنوان زیر بار نمیرفت تا آنکه با این سخن که حداقل اقلیتی قوی داشته باشیم قبول کرد. کارگزاران بالطبع باخت در انتخابات را نمیخواست و در آن مقطع هیچکس شانسی برای برای خاتمی قائل نبود. لذا به سراغ دکتر حبیبی رفتیم و پس از قبول نکردن وی از خاتمی حمایت کردیم. بسیار به رخ ما کشیدند که دقیقهی نود پیوستید ولی اینگونه نبود. کارگزارن دومین گروه سیاسی جاندار بود که از خاتمی حمایت کرد. (در اینجا ضبط را خاموش کرد) این تاکنون جایی درج نشده است. در همان روزها آقای خاتمی به من زنگ زد که با شما و آقای کرباسچی کار دارم. در ملاقات همان حرف مشهورش را زد که مگر پفیوز دیگری نبود که سراغ من آمدید؟ به شوخی گفتیم نبود. گفت من به پشتگرمی عبای پوسیده روحانیون مبارز وارد انتخابات نمیشوم. شرط من حمایت شما است. (ضبط روشن میشود) اینگونه بود که خواست خود آقای خاتمی حمایت کارگزاران از ایشان بود. 76 در ادامه اندیشه نوگرایانه تکنوکراتها بود که از 74 شروع شده بود و در 76 به اوج رسید. البته هیچ کدام از گروههای سیاسی حتی خود خاتمی سهم چندانی در حماسه دوم خرداد نداشتند.
در کابینه علیرغم نیت اطرافیان خاتمی چند کارگزار حضور داشتند، البته مشارکت سهم زیادی در پایداری موقعیت خاتمی داشتند. دو سال طول کشید تا برای خاتمی روشن شود در کشورهای جهان سوم توسعه از توسعه اقتصادی نشات میگیرد.»
در جلسه قبل از آن محمد نعیمیپور از حزب مشارکت گفته بود حزب کارگزاران یک گروه اقتصادی است نه یک حزب سیاسی. عطریانفر پاسخ داد «ما یک گروه اقتصادی نیستیم. حتی من به خودمان این نقد را وارد میدانم که چرا کار اقتصادی نمیکنیم. یک حزب باید بتواند پول اجاره ساختمان خود را بدهد، برای تبلیغات پول داشته باشم.» که کنایهای بود به حزب همیشه بیپول مشارکت.
«کارگزاران حزب نیست. دلیل توقف فعالیتش نیز همین است. اگر بخواهد دوباره فعال شود باید روال منطقی حزب شدن را طی کند. ما چون خود در حکومت بودهایم و مشکلات را دیدهایم میفهمیم چرا خاتمی از نوری یا کرباسچی حمایت نکرد. خاتمی امروز به کارگزاران نزدیکتر است تا مشارکت.
باقی ماندن اندیشه کارگزاران بعد از هشت سال دلیل اصالت اندیشه است، البته مشارکت نیز اینگونه است.»
عصر مراسم خداحافظی با رئیسجمهور برگزار شد. شاید تالار وزارت کشور تا به امروز اینهمه چهره دولتی و فرهنگی را با هم ندیده بود. برنامهای بود سه و نیم، چهار ساعت که اکثر آن اختصاص داشت به سخنرانیها، در آخر سه ربعی هم خاتمی صحبت کرد. گردن حقیر یک کارت انداخته بودند که رویش نوشته بود راهنما و در نتیجه نشد آن طور که میخواستم بنشینم یک گوشه مثل همیشه یادداشت بردارم و در نتیجه هر چه مینویسم از حافظه است و نقل به مضمون.
قبل از سخنرانیها گروه کر دو آهنگ اجرا کرد. گروه از حدود سی زن و مرد تشکیل شده بود و آوازشان بسیار گوشنواز. نمیدانم چنین اجراهایی معمول است یا نه ولی من تا بهحال در این مملکت نشنیده بودم.
بین سخنرانان از همه زیباتر متنی بود که هوشنگ مرادی کرمانی نوشته بود و پشت تریبون قرائت کرد، اگر از جایی بتوانم پیدایش کنم حتماً اینجا خواهم گذاشتش:
«برای من دو کار خطرناک به نظر میآید. یکی رانندگی است و دیگری سخنرانی. سربالایی دارد، سرپایینی دارد، ترمز دارد، گاز دارد، ورود ممنوع دارد، یکطرفه دارد، پارک ممنوع دارد، جریمه و حکم دارد، گردش به راست و چپ دارد آن هم با راهنما و بیراهنما. حالا من را نشاندهاند پشت رل سخن گفتهاند این مسافر خوشاخلاق ]خاتمی[ را باید برسانی سر چهارراه، من هم هی قاطی میکنم و بهجای گاز ترمز را فشار میدهم.»
«بعضی از ما اهل ادب خود به خود ارشاد شده بودند، برخی هم بودند که با کمی سعی تلاش بالاخره ارشاد شدند. گروهی هم بد ارشاد بودیم، بد ارشاد چیزی است مثل بدقلق، ما را موفق نشدند ارشاد کنند ولی آقای خاتمی پذیرای همهی ما بود.»
آدمهای زیادی آمدند و رفتند. بالای سن میرفتند و تمجید بود که از بلندگوها میبارید، گهگاه انتقاد هم. بعد از تمام سخنرانان نوبت خود خاتمی بود. از استبدادزدگی این ملت گفت. گفت استبدادزدگی بدتر از استبداد است چون ملت استبدادزده خود به دنبال مستبد میگردند که بر ایشان ظلم روا دارد. از مخالفانش که «مخالف را معاند و معاند را برانداز میدانستند و هر برخوردی را برانداز جایز» از امام یاد کرد که «برخورد تندی که امام با این مقدسنمایان که برداشتهای غلط خود از اسلام را اسلام راستین میدانستند داشت حتی با شاه نداشت» و شکایت داشت از رسانههای فراگیر که «کاش فقط عیبهایمان را میگفتند، اینان افتخارهای ما را هم عیب نشان میدادند» از بحرانهایی که در نبودش ایجاد میکردند «نشد ما به سفری خارجی برویم و آنجا در حین تلاش برای اعتلای نام ایران و اسلام اینها با ایجاد بحران برایمان اعصابخردکنی ایجاد نکنند» از برخی دوستان اصلاحطلبش «این آقایان میگفتند ما مینشینیم خانه شما بروید بجنگید هر وقت پیروز شدید و همه جا امن و امان شد ما میآییم»
خاتمی از دستاوردهایش هم گفت «بله در ایران سانسور وجود دارد ولی حداقل ما سانسور را محدود و ضابطهمند کردیم. رضاشاه به مدرس نامهای نوشته بود که آقا پا از روی دم بردار. مدرس هم پاسخ داده بود که حضرت اشرف محدودهی دمشان را مشخص کنند که ما هم پا رویش نگذاریم... حالا ما هم حداقل محدودهی دم را مشخص کردهایم.»
عبایی نازک و سفید داشت. با ریش سفیدش مانند سفیر صلح بود. پشت تریبون محکم میایستاد و به حق از روی چند یادداشت و نه یک متن نوشته شده بسیار با تسلط سخن میگفت. برای سخن گفتن به روی تریبون خم میشد و وقتی میخواست صفحهی بعدی یادداشتها را بین کاغذهای نامرتبش پیدا کند یک پایش را عقب میکشید و سعی میکرد در نور پروژکتور صفحه را پیدا کند. گهگاه هم پای خسته اش را کمی خم میکرد تا خستگیاش در رود. «ممکن است کمی دیر شود ولی باز میخواهم این حرفها را بزنم چون امروز جای زدن این حرفها است.»
یکی فریاد زد «گنجی چه» خاتمی گفت «یکی از همان دوستان اصلاحطلب که... ولی نه جای گفتن اینها نیست. آن آقا خودش نمیخواهد همکاری کند.»
سید وقتی حرفهایش تمام شد تشکر کرد و از سن پایین آمد. همهی سالن به پا خاستند حتی دکتر سحابی که حین سخنرانی خاتمی خسته و متفکر به نقطهای روی دیوار سالن نگاه میکرد. سید از سالن به سختی بیرون رفت، به نظرم آمد که خودش هم چندان شتابی ندارد. احساس تلخی بود.
آن سوی سالن دکتر معین که از نشستن بین بزرگان خودداری کرده بود و رفته بود بین مردم نشسته بود سرش بسیار شلوغ بود، آنقدر که انگار نه انگار دیگر کاندیدا نیست و انتخابات با شکستش به اتمام رسیده است. با همان لبخند همیشگیاش با مردم حرف میزد و با نگاهش خاتمی را بدرقه میکرد.
خداحافظ آقای رئیسجمهور و سلام آقای خاتمی...
امروز جلسهی گفتگویی در انجمن مطالعات توسعه گفتمان حقوقی با شرکت پروفسور مایکل ایگناتییف و دکتر رامین جهانبگلو برگزار شد. موضوع جلسه حقوقبشر و لیبرالیسم بود. این مساله که اینجانب آنجا چه میکردم و چه ربطی به ما داشت خارج از بحث میباشد.
« ايگناتیيف استاد حقوق بشر دانشگاه هاروارد است که به ايران آمده و در روزهای اخير، سخنرانیهايی در خانه هنرمندان ايران و کرسی صلح و حقوق بشر يونسکو انجام داده است. او را در غرب به عنوان متخصص انديشههای آيزايا برلين و نيز به عنوان کارشناس حقوق بشر میشناسند. در زمان حکومت طالبان به افغانستان سفر کرد و در آنجا گفتوگويی با زنان افغان ترتيب داد. مدتها نيز در روزنامه نيويورک تايمز فعاليت روزنامهنگاری داشته است. ايگناتیيف شهروند کانادا است. » (به نقل از روزنامهی شرق)
پروفسور ایگناتییف شخصیت بسیار صمیمی و آرامی داشت. شمرده حرف میزد و بسیار با علاقه به سوالات جواب میداد. به نظر میآمد از سفرش به ایران راضی باشد. ایگناتییف در اصل یک ژورنالیست بوده است و کار خبرنگاری را از هجده سالگی شروع کرده است و بعدها به زمینهی حقوق بشر علاقهمند شده و دکترای خود را در این زمینه گرفته است. در کنار تمام اینها چند رمان نیز نوشته و چند جایزه معتبر داستاننویسی نیز نصیبش شده است. خودش میگوید نمیداند تمامی این زمینهها چه ارتباطی با هم دارند ولی اعتقاد داشت فصل مشترک تمامی آنها «آموزش» است، چیزی که در خونش وجود دارد. در زمینهی حقوق بشر وی بیشتر به جنبهی سیاسی آن علاقمند بود تا مسایل حقوقی.
دکتر جهانبگلو در این جلسهی خاص بیشتر نقش مترجم را بر عهده داشت و به گفتهی خودش همه آمده بودند سخنان پروفسور را بشنوند و نه سخنان او را. پراکندگی موضوعات یادداشتها به این دلیل است که سوالهایی که پروفسور میشد از زمینههای متفاوتی بود.
«هر کشوری در زمینههای اجتماعی باید تعریفهای خود را داشته باشد. دموکراسی، سکولاریسم و حقوقبشر در ایران و آمریکا بسیار متفاوت تعریف میشوند. در فرانسه به آموزش سکولاریسم معتقد هستند و با حجاب مخالف هستند و این از دید حقوقبشر آمریکایی عادلانه نیست.»
«در لیبرالیسم قدرت سیاسی، قدرت اقتصادی و قدرت فرهنگی در بخشهای مختلف جامعه گسترانده شدهاند و هرگز دو مورد از این قدرتها در دست یک بخش جامعه نیستند. هر صاحب قدرتی توسط دیگران مورد نقد قرار میگیرد. منظور قدرت بین رئیسجمهور، قوهی قضائیه، مردان مذهبی، سکولارها و ... پخش شده است.»
«در لیبرالیسم هیچ کس نمیتواند بگوید حقیقت نهایی را میداند.»
«حقوقبشر حقوقی هستند که شما دارید چون انسان هستید.»
«حقوقبشر میتوانند از کسانی که حقوق شهروندی آنان سلب شده است (مانند زندانیان و یا پناهندههای اجتماعی که در کشور میزبان حقوقی ندارند) دفاع کند و نیز به انسانها کمک کند تا حقوق شهروندی خود را از دست ندهند.»
«متاسفانه امروزه این حقوق شهروندی است که میتواند از شما دفاع کند نه حقوقبشر.»
«مطبوعات در حمایت از حقوقبشر نقش بسیار مهمتری از دادگاهها دارند.»
«دموکراسی میتواند به حقوقبشر ضربه بزند. انتخابات پوپولیستی خطر بسیار بزرگی برای حقوقبشر هستند.»
«مجازات اعدام نقطه برخورد دمکراسی و حقوقبشر در ایالات متحده است. مجازات اعدام پشتوانهی بسیار محکم دموکراتیکی را در آمریکا دارد.»
«بر طیق قوانین اعدام دولت میتواند جان انسانها بگیرد. این در تناقض با حقوقبشر است. جان از طرف دولت داده نشده است که از طرف او نیز گرفته شود.»
«بهترین دلیل برای توقف مجازات اعدام احتمال وقوع اشتباهات است.»
«برای رعایت حقوقبشر سیستم حکومتی باید چیزی شبیه به لیبرالدموکراسی باشد.»
«به اعتقاد من لیبرالیسم بومی در ایران با سیستم جمهوری اسلامی ممکن نیست. شاید در جمهوری با مردان مذهبی ممکن باشد ولی نه با جمهوری اسلامی.»
«شما تا وقتی برای برقراری عدالت برای مردم عادی آن هم با هزینه کم زمینه ایجاد نکنید نمیتوانید انتظار داشته باشید در کشور دموکراسی برقرار شود.»
«از انتخابات چند روز پیش چنین بر میآید که بین شما و جامعهی ایران فاصله افتاده است.»
«نفت بزرگترین مشکل شما برای برقراری دموکراسی است. بروید اقتصاد بخوانید و کشورتان را از چنگال نفت نجات دهید.»
«حقوقبشر در کنار اینکه به زبان سکولار نوشته شده است تضمین کنندهی آزادی مذهبی است.»
«شما اگر برای آزادی خود بجنگید و نه برای آزادی مردم هرگز پیروز نخواهید شد.»
«من قهرمان نیستم. کار من تعلیم قهرمان بودن به شما است. برای همین میگویم باید برای دموکراسی و حقوقبشر بجنگید. حکومت همیشه از حقوقبشر میترسد.»
همپیمان ما از آن دسته دوستانی است که اگر بفرماید ماست سفید است میفرماییم سیاه است ولی از سر لجبازی وگرنه بی تحقیق بسته باور میفرماییم که سفید است. ایشان در سخنرانی مصطفی تاجزاده در تبریز تشریف داشتهاند و راپورتی نوشتهاند که نقل میشود. در مورد رسمالخط اینکه ما هر چند معترضیم ولی چون آقا به این رسمالخط ایمان دارد همان طور آورده شده است. اصولاً ما با همین آقا یک عدد مجله دانشجویی هم چاپ کردیم ولی در طول حیات آن مجله هم نتوانستیم همدیگر را قانع کنیم.
سخنرانی مصطفا تاج زاده
تبريز، تالار معلم، يک شنبه 22 خرداد 84، ساعت 19 تا 21
در طول تأخير ده دقيقهای، ترانهی دوباره میسازمت وطن در سالن پخش شد. يک پوستر در سالن بود روی سن، آن هم متعلق به ملی- مذهبيون و نهضت آزادی. بعد از مقدمات سرود ملی و قرآن و مجری، ای ايران هم پخش شد. نکتهی بیمزه اين بود که از هزارنفری که سالن را پر کرده بودند، غير از 10-12 نفر انتظامات جوان سالن که ايستاده همخوانی میکردند، تک و توکی از جا بلند شدهبودند. باقی با ترس همديگر را نگاه میکردند. ترديد از جابرخاستن به احترام «ایايران» آن هم برای کسانی که در يک نشست انتخاباتی شرکت کرده بودند معنادار بود. صدای زنگ موبايلها هم البته جالب بود. به عمد يا اتفاقی وسط جلسه صدای انواع سرودهای انقلابی نصفهنيمه میآمد و بعد يکی میگفت: «الو؟»
برادران انصار هم حضور داشتند. فقط سه چهار نفر کلهگندهشان را شناختم، همانهايی که بعد فهميدم سخنرانی ابراهيم يزدی را در محل ستاد يار دبستانی به هم زدهبودند. نشستهبودند و منتظر علامت سردستهشان که آخرسر علامت هم نداد.
کريم عابدی، معاون سابق استانداری آذربايجان شرقی و رييس ستاد انتخاباتی دکتر معين در آذربايجان شرقی کمی حرفهای تکراری زد، ضرب و شتمهای اخير را محکوم کرد و دست آخر در معرفی تاجزاده از او به عنوان «اصلاحطلبی سمج و تأثيرگذار» ياد کرد.
7:35 تاجزاده پشت تريبون آمد. در بين تشويق حضار صدای «درود بر بازرگان» هم به گوش رسيد. البته طرف از آنهايی نبود که دستکم به احترام ایايران از جا بلند شده باشد.
تاج زاده گفت:
(از تبريز میگويد)
- در هيچ شهری جز تهران، به اندازهی تبريز در جلسات سخنرانی و غيره خصوصی و عمومی شرکت نکردهام. دليلاش اين است که بر اساس مطالعات من هرگاه نهضتهای آزادیخواهانهی ايران را بررسی کنيم، تبريز در اين نهضتها نقش ريشهای داشته. مشروطه بیتبريز مثل انسان بیقلب است. تبريز برای هر ايرانی سمبل توسعه (اولين مدرسه، چاپخانه، روزنامه...) و نهضتهای سياسی (مشروطه، ملی شدن صنعت نفت و انقلاب اسلامی) است.
- «اگر تبريز حرکت کند، ملت ايران حرکت کردهاست.»
(تاريخ مرور میکند)
- دولتهای اصلاحی در تاريخ ايران همواره با بحرانسازیهای مافيای قدرت و ثروت مواجه بودهاند.
- نبايد شعار «اجازه بدهيد همهچيز يکپارچه شود» جای اصلاحات را بگيرد.
- اگر صدارت اميرکبير به جای 3 سال، 30 سال بود، با وجود تمام بحرانها، ما امروز بالاترين کشور در آسيا میبوديم. تحولات مهم ايران اتفاقن در همان دورانی اتفاق افتاد که بحرانها عليه اميرکبير بسيار شديد بود. در مورد مصدق هم همينطور. در نتيجه ما به حضور شخصيتهای بزرگ در مصادر مهم نياز داريم.
(يک بحث دراز در مقايسهی دولت رفسنجانی و خاتمی کرد با تأکيد بر روابط خارجی، فساد در دستگاه امنيتی و اقتصاد – در هر سه مورد دولت خاتمی برتر ارزيابی شد.)
- تلاش کردند بالهای اصلاحات را قطع کنند: دانشگاه را منفعل کردند، مطبوعات را توقيف.
- اينها از دورهی مصدق ياد گرفتهاند که هرگاه ملت در صحنه بيايد، اصلاحات پيروز است و هر گاه ملت خانهنشين شود اقتدارگرايان.
- تفاوت سال 31 با 32 اين بود که مردم دلسرد شدند و خانهنشين. غفلت تاريخی پدران ما در 28 مرداد 32 باعث شد که 25 سال طول بکشد تا تاوان غفلت يکروزه را بپردازيم.
- بعد از 28 مرداد کسانی بيشتر دم از مصدق میزدند که قبل از آن به شدت انتقاد میکردند. تغيير فضا را تازه فهميدهبودند.
- امروز حتا نظاميان در عرصهی انتخابات مجبورند دم از دموکراسی بزنند.
- حتا آنان که میگفتند «سياست يک مسير يکطرفه است، فرمان ندارد، ترمز بريده است» امروز از مذاکره با امريکا حرف میزنند.
- ضد اصلاحات میداند که رأی 85 درصد مردم را ندارد اما، برای به دست آوردن همان 15 درصدی که هميشه حامی اقتدارگرايان بودهاند ناچار است اينطور حرف بزند.
- تحول در عرصهی نظری انجام شده و زمينهی گام دوم اصلاحات در عرصهی عملی رسيده است.
- برای اولين بار، از مشروطه تا به حال، تداوم يک دولت اصلاحی بيشتر از سه سال در ايران ممکن شده است و ما علی رغم اينکه بسياری دلسرد شدهاند، با اين تحليل به ميدان آمدهايم.
- اين ملت از ما جدا نشدهاند که به شما (اصولگرايان) بپيوندند. از ما جدا شدهاند چون اعتراض دارند که ما نتوانستهايم حقشان را از شما بگيريم. ملت میگويند اين کم است و ما بيشتر میخواهيم.
- امروز محافظهکاران در ادبياتشان حقوق بشر ديگر توطئهی استکبار جهانی نيست، در برنامههايشان قرار گرفتهاست.
- مجبور شدهاند گفتمان ما را بپذيرند.
( در مورد دکتر معين حرف میزند و نحوهی ورود به انتخابات)
- ما با معرفی يک چهرهی دانشگاهی خواستيم تحقير دانشگاه را غيرمستقيم پاسخ دادهباشيم و دانشگاه دوباره اقتدار سياسی خود را به دست بياورد.
- قبل از رسيدهگی به صلاحيت برنامههایاش را اعلام کرد. عدهای گفتند تا 18 تير چراغخاموش برويد، گفتيم نه. (معنی حرفاش را نفهميدم. مگر میتوانستيد تا 18 تير صبر کنيد؟!)
- ردصلاحيتشدهها توسط جنتی را به عنوان همکار معرفی کرد.
- اعلام کرد که به نقض حقوق بشر پايان خواهد داد.
- ما میتوانيم برنامههایمان را اجرا کنيم چون پشتوانهی ما افکار عمومی است.
- معين فاقد صلاحيت نيست که نياز به حکم حکومتی داشته باشد. جنتی فاقد صلاحيت است که نياز به حکم حکومتی دارد. (تشويق شديد حضار)
- ما اجازه نخواهيم داد ميزان، رأی جنتی باشد.
- مشکل ما هميشه قانون بوده است. پدران ما میخواستند زندهگی قابل پيشبينی باشد و هر کس در چارچوب قانون حرکت کند از امنيت و حمايت قانون برخوردار باشد. میگفتند: نبايد جامعه بر اساس سليقهی سلطان اداره شود.
- در صدمين سالگرد مشروطه، ما حقوق بشر را به قانون اضافه میکنيم تا حقوق محور انديشهی همه باشد. هم به لحاظ گفتمانی حقوق بشر نهادينه شود، هم به لحاظ عملی جبههای تشکيل شود تا در جامعهی مدنی هم نيرويی از آن پاسداری کند.
(البته طوری حرف میزند که انگار به همين راحتی است. ملت حال میکنند و مدام کف میزنند:)
- ما آمدهايم به تعطيلی فلهای مطبوعات در ايران برای هميشه خاتمه بدهيم.
- پروندهی زندانيان سياسی برای هميشه بسته شود.
- دموکراسی در خانه، صلح در جهان
- به انتخابات آزاد جنبهی عملی بدهيم. مادر همهی آزادیهای ديگر انتخابات آزاد است. با انتخابات با نظارت استصوابی مخالفت خواهيم کرد. اگر رد صلاحيت کسی غيرقانونی بود، رييسجمهور به وزارت کشور دستور میدهد ناماش را در فهرست کانديداها قرار دهند و در معرض رأی مردم بگذارند. ببينيم اگر رأی آورد کسی جرأت مقابله دارد يا نه.
- قرار بود تا 27خرداد بخندند بعد چکمه نشان بدهند ولی ظاهرن زود شروع کردهاند. به شدت از اصلاحات نگراناند.
(و کلام آخر که از تاريخ 18 سالهی کسروی روايت کرد و آخر گفت: )
امروز اصلاحات به کمک نياز دارد. من آمدهام که اعلام کنم: «تبريز! به پا خيز! و دستياری به اصلاحات بده.»
پس از ميان برنامه و اجرای عاشيقآواسی، پرسش و پاسخ کتبی کوتاهی از 8:40 تا 9 برگزار شد.
اولی اقتصادی بود و برنامههای کلی و ...
دومی دربارهی نحوهی استفاده از نيروهای محذوف جامعه بود که پاسخ داد و در خلال آن گفت:
«ما میخواهيم خودی و غير خودی دفن شود و حقوق مبنا قرار گيرد. ما وظيفهی خود میدانيم دعوت کنيم گرچه بخشی از نيرهای محذوف مايل به ورود به کار اجرايی نيستند. مهم اين است که سد شکسته شود و دولت وحدت ملی تشکيل شود. شرط کلی آن اعتقاد به برنامهی اصلاحی و آمادهگی برای پرداخت هزينه است.
سومی اين بود که چه تضمينی داريد انتخاب وزرا بدون اعلام نظر باشد.
گفت که با توجه به تجربيات 8 ساله، از قبل تيم را معرفی کردهايم و رأی مردم به معين، رأی به تيم او است و از اين استفاده میکنيم و کوتاه نخواهيم آمد. مقايسهای کرد بين مجلس پنجم و هفتم و اينکه کارهای بيسار بزرگی در همان مجلس پنجم مخالف اصلاحات روی داد. از رأی اعتماد تا انتخابات شوراها. گفت که امروز مجلس هفتم به مراتب ضعيفتر از مجلس پنجم است و جرأت مخالفت در مقابل رييس جمهور را ندارد. اين مجلس با انتخابات نمايشی آمدهاست. و ادامه داد که «هرجا جواب نگرفتهايم ناشی از قدرت آن طرف نبوده، ما خطا کردهايم.»
چهارمی در رابطه با تبعيض قوميتی بود.
جوابهایاش کلی و بر اساس قانون اساسی بود همانهايی که هميشه گفته شده. به اعتقاد من آذریزبانها را چندان خوشنيامد. مثل دکتر معين که چند وقت پيش در همين تبريز يک کلمهی «خرده فرهنگ» از دهاناش پريد و داد و بیداد پانترکها را در آورد. اگر دو کلام ترکی ياد میگرفتند هر کدام، بهتر بود.
پنجمی اين بود که چه تضمينی هست تقلب نشود.
گفت که «هيچ تضمينی نيست، جز حضور مردم. اينها کسانی هستند که هر جا احساس خطر کنند با يک حکم شرعی هر جنايتی میکنند. اگر ملت نيايند هر کاری میکنند ولی آنجا که افکار عمومی شکل میگيرد و خود را نشان میدهد، کنار میروند.»
مثال زد که از محکومين اين سالها حکم آغاجری از همه سنگينتر بود و کسی که زوتر حکماش شکست هم آغاجری بود. دليلاش فشار دانشگاهها بود و افکار عمومی.
در پايان اعلام شد زهره آغاجری چهارشنبه 6-8 عصر در ستاد دکتر معين، جنب سينما آزادی، سخنرانی دارد.
رأس 9 تمام شد. بدون درگيری. نيروی انتظامی هم زياد نبود جز 3-4 افسر.
دیروز همایش دانشجویان حامی دکتر معین در تالار ابنسینا دانشکده علوم پزشکی دانشگاه تهران برگزار شد. گروهی از سخنرانان از سیاسیون بودند، دکتر الهه کولایی، دکتر ابراهیم یزدی، دکتر حبیبالله پیمان، سعید رضوی فقیه، مجید حاجیبابایی و مصطفی تاجزاده. گروهی هم از نمایندگان ستادهای دانشجویی استانها. دانشجویان بسیار تند و تیز حرف میزدند و اکثراً راه درازی آمده بودند تهران تا در همایش شرکت کنند. دانشجویان بوشهر، کرمان، اراک، اردبیل، شهید بهشتی، گلستان، یزد، علوم پزشکی، لرستان و کرج پشت تریبون دیدگاههایشان را فریاد زدند. بین ایشان سیاسیون سخنرانی میکردند. برنامه چیزی حدود چهار ساعت طول کشید و آخرین مهمان هم خود دکتر معین بود که از جلسهای دیگر به آنجا کشانده بودندنش. یادداشتهایم کمی زیاد شدند ولی حیفم میآید خلاصه کنم، اگر وقت مطالعه کل پست را ندارید حداقل نگاهی به قسمت سعید رضوی فقیه بیاندازید، شنیدنی بود. از تحریم یاران تحکیمیاش بسیار جدی انتقاد کرد. یادداشتها به همان ترتیب پشت تریبون رفتن سخنرانان است.
ابراهیم یزدی
«تعهد ما به اسلامیت است و یا جمهوریت؟ کدام نتیجهی کدام است؟ من اعتقاد دارم اگر ما به جمهوریت حقیقی معتقد باشیم اسلامیت خود به خود نتیجه میشود.»
«اسلام 1400 سال است در این سرزمین است. بسیار قیمها دیده است. من نیازی به قیمومیت برای دین نمیبینم. دین خدا صاحب دارد. ما ملزم به حفظ جمهوریت هستیم.»
«عدهای بهنام خبرگان قانون اساسی اول را دچار تناقضات کردند.»
«مهندسی تغییرات اجتماعی گام به گام باید اجرا شود.»
«فصل سوم قانون اساسی به حقوق مدنی و آزادیها میپردازد. تا این فصل اجرا نشود نوبت به فصل پنجم، شیوهی اعمال حاکمیت نمیرسد.»
«ما را بردند 53 جلسه بازجویی کردند. پروندهها را کشیده بودند بیرون که شما در دیداری که در سال 63 در قم با آیتالله منتظری داشتید و ایشان فرمودند خودتان را برای روز مبادا نگاه دارید منظور از روز مبادا چه بوده است؟ ولی امروز کسی نمیگوید نهضت آزادی غیرخودی است.»
«مطالبات مدنی امروز را بازرگان در سال 63 گفت. امروز فراگیر شده است.»
«هر گروهی که به دموکراسی، حقوق بشر، مردمسالاری التزام عملی دارد باید بیاید در جبهه دموکراسیخواهی باشد.»
«نظام دموکراتیک این نیست که همه یک جور حرف بزنند. این است که هر کس دیگری را تحمل کند.»
«اگر کسانی آمادگی شرکت در جبهه دموکراسی خواهی را ندارند یعنی آن که تولرانس سیاسی ندارند.»
«جبهه را نمیشود با سقف مطالبات تشکیل داد. با کف مطالبات تشکیل داده میشود. قبلاً همصدایی داشتیم ولی امروز فضای مناسبی داریم. برای همین جبهه تشکیل میدهیم. اگر امروز زود است فردا ممکن است دیر باشد.»
«مشهور است که در نبرد استالینگراد پیشروی وجب به وجب بوده است. در ایران نبرد برای دموکراسی سختتر است ولی این دلیل نمیشود جنگ را رها کنیم.»
«میگویند چه اتفاقی در هشت سال افتاده است. حداقل این امکان فراهم شده است که من بیایم پیام ماراتن مرگ ناصر زرافشان را اینجا بدهم.»
«گاه در کوه نباید قلهی نهایی را نگاه کرد چون فاصله ممکن است آدم را سرد کند. باید به قلههای کوتاهتری نگاه کرد و بعد قله به قله فتح کرد.»
الهه کولایی
«باید نگاهی عمیقتر و موشکافانهتر به روند برقراری دموکراسی داشته باشیم.»
«قبل از انقلاب عنصر اسلامیت هدف قرار داده شده بود و بعد از انقلاب عنصر ملیت و تمدن غنی ایرانی مورد غفلت واقع شد.»
«ما در حال تبدیل شدن به یک ملت هستیم. فرایند ما شدن فرایند پرچالشی است. ایرانیان فقط برای صندوق رای نیستند.»
«در 28 مرداد خانهنشینی مردم وقفهای در روند دموکراتیزه شدن ایجاد کرد. وقفه 25 سال دیکتاتوری بود.»
«صدای مردم صدای خداست.»
«مردم سرمایه انقلاب هستند ولی فقط برای تحکیم حاکمیت استفاده میشوند و نه برای مشارکت در فرایند توسعه.»
«مردم دارند از تجربههای تاریخی استفاده میکنند.»
حبیبالله پیمان
«نباید ادعا کنیم بهشت برین میآوریم. این سرخوردگی میآورد.»
«در مورد دلیل تشکیل جبهه دموکراسیخواهی چند دلیل میتوان متصور بود. یکی این که ائتلافی است برای حمایت از دکتر معین که دیدگاه بدی نیست. دیگری تغییر و اصلاح محور اصلاحات. اصلاحات قبلی به خاطر راهبرد غلط مرد. با آن جسد کاری نیست، اصلاحات جدید آغاز میشود.»
«تضمین برای 8 سال آینده چیست؟ چند شعار جدید خوب است ولی کافی نیست.»
«میخواهیم با ارادهی خود این سیستم رمه و چوپان را از بین ببریم. مردم نباید فقط اربابان خود را انتخاب و حمایت کنند. مردم باید خود ارباب خود باشند.»
«امروز باید برای جهتگیری تصمیم بگیریم.»
«اگر بخواهیم قدرت را به مردم بازگردانیم اصلاحات جدیدی لازم است و با به دست گرفتن مجلس و ریاست جمهوری نمیشود دموکراسی را در ایران پیاده کرد.»
«دیگران شعارهای مردمدوست میدهند. یعنی آن تلاش نتیجه داده که عرصه سیاسی زنده مانده است. حتی ممکن است از مصدق یاد کنند. آیا ساخت قدرت عوض شده است؟ نه. آنها نیاز دارند به عرصه سیاسی و عمومی. جبهه باید این را نهادینه کند.»
«مبارزه باید از داخل جبهه شکل بگیرد، بدون توجه به نتیجهی انتخابات.»
«آقایان باید از حوزهی حکومت به عرصهی عمومی بازگردند و اگر انتخاب شدند به آنجا برگردند.»
«از دوستان اصلاحطلب انتظار داریم مقداری از آزادی بیان، استقلال قوه قضائیه و کاهش فقر را عملی سازند تا بشود ادامه داد، تا عرصهی عمومی فعال باقی بماند.»
«اگر حمایت مردم از مصدق سازمانیافته بود کودتا رخ نمیداد.»
سعید رضوی فقیه
«سکوت یاران دبستانی من دلآزار است، موجه نیست.»
«نقد قدرت بدون نقد سنت امکانپذیر نیست.»
«روش دوستان رادیکالیسم بیهزینهای است که هدفش اصلاحطلبان در شرف اخراح از حاکمیت است و نه فاسدان اقتصادی و مافیای قدرت. چپروی کودکانهای که مکمل راستروی دیگران است.»
«آنها که کت و شلوار میپوشند، پوتین در میآورند و عنقریب با رقاصهها عکس بیاندازند چه حقی دارند در دانشگاه خیمه بزنند؟»
«28 مرداد فراموش نشود که چند صد نفر عربدهزن جنبش ملیونی را خواباندند. 27 خرداد اگر رای ندهیم همین کت میشود لباس نظامی. آن وقت از دوستان خواهم پرسید زیر سرنیزه تاتاران در چه حالی؟»
«امروز میگویید رفراندوم. میگذارند بگویید نظام اصلاحطلب نیست تا تیر اصلاحطلبان به هدف نخورد و بعد از حذف اصلاحطلبان نوبت به شما برسد. شما نیز که جرات ندارید و حداکثر عکس و چهگوارا به دست میگیرید و زمان جنگ بجای اسلحه حداکثر گیتار برقی به دست خواهید گرفت. بگذارید مردم خود گامبهگام اصلاحطلبی را به پیش ببرند.»
«تا دیروز هیچکس را در انتخابات قبول نداشتند ولی بعد از حکم آمدند گفتند قبول نکنید.»
«مگر تمام این مشروطیت صد ساله آغازش از یک تکه کاغذ نبود که امضای همایونی زیرش بود؟ مگر مصدق همان مصدقالسلطنه نبود، نخستوزیر پیشنهادی شاه؟ آن وقت شما به یک حکم حکومتی چنین اعتراض میکنید.»
«هیچوقت در سینی طلا آزادی تعارف نمیشود. برای آزادی یا باید خون داد و یا رای. به آن عقلانیت سیاسی رسیدیم که خون درست نیست. پس رای باید داد.»
«تا مرجعی چون سیستانی و یا قائدی چون منتظری داریم نوبت به دیگران نمیرسد.»
«یک بار برای همیشه باید دکان عوامفریبی بسته شود. پشت آرای ریخته نشده قایم نشوید. بگویید بیایند رای سفید بیاندازند.»
مجید حاجی بابایی
«این اصولگرایی ماست که در داخل رادیکال هستیم و در خارج آرامتر و محافظهکارتر. کاش دیگران نیز این جرات را داشتند.»
«رای جهتدار نظریه سو استفاده حکومت از انتخابات را خنثی میکند.»
«چه کسی گفته است اینها با تحریم کم میآورند؟ در انتخابات شهر تهران فقط 12 درصد مردم شرکت کردند. با احتساب این که همه به آبادگران رای ندادند احمدینژاد شهردار انتخابی فقط دو نیم درصد مردم تهران است. ولی ایشان نه تنها دغدغهی مشروعیت ندارند بلکه کاندیدای ریاست جمهوری نیز میشوند.»
«انگار ما با آدمهای دموکرات و فهمیده طرف هستیم و اگر رای ندهیم بر چهارستون بدنشان لرزه میافتد. اینها رای مردم را زینتی میدانند. مشروعیت ایشان را امام زمان تایید کرده است.»
«فقط یک نمونهی تاریخی به من نشان دهید که حکومت بدون مشروعیت سرکوب نمیکند. تازه آغاز سرکوب است.»
«آقای سحابی گفتهاند اگر شرکت نکنیم مجوز حضور خارجیها را دادهایم.»
«اگر اینها به قدرت برسند دو حالت دارد: جنگ و یا سازش. در نهایت در سازش چون پشتوانهی مردمی نداند مجبورند دست پایین بگیرند و امتیاز دهند.»
«تحلیل من این است که بسیاری از اینها که ژست اصولگرایی میگیرند عامل بیگانه هستند. اینها منافع ما را به حراج میگذارند.»
«هیچ تضمینی نیست که معین به وعدههایش عمل کند مگر آنکه ما رها نکنیم.»
«همراهی معین تا غلبه بر استبداد»
مصطفی تاجزاده
«از نظر ما آقای جنتی فاقد صلاحیت بود نه دکتر معین.»
«کسانی دلشان نمیخواهد مشارکت حداکثری باشد چون بدیهی است شکست میخورند.»
«اگر بخواهیم دموکراسی در کشور نهادینه شود چارهای نداریم جز اینکه یک پا در قدرت و یک پا در جامعه داشته باشیم.»
«تحریمیها حداکثر میتوانند حکومت را به سقوط بکشند. استفرار دموکراسی را هرگز.»
«برای اولین بار در تاریخ ایران این امکان به وجود آمده است که دموکراسی نهادینه شود.»
«بحرانها مانع پیشرفت دموکراسی نمیشود.»
«این الگو در این نود و نه سال چند بار تکرار شده است: یکپارچه شدن قدرت، یک صدا شدن جامعه و در نهایت انقلاب.»
«ما دموکراسی را در انتخابات خلاصه نکردهایم.»
«در جامعهای تصمیمسازان و تصمیمگیران جدا میشوند که نهادهای مدنی قوی داشته باشیم و گرنه مجبوریم همه را در انتخابات خلاصه کنیم. جنتی راست میگوید که انتخابات در این کشور بازی مرگ و حیات است.»
«ما به لحاظ گفتمان سیاسی و دموکراتیک برندهی مطلق هستیم.»
«کار خاتمی در نهادینه کردن گفتمان در داخل و خارج در تاریخ ایران بینظیر بوده است.»
«هر کس اعتقاد دارد اگر خاتمی رئیسجمهور نمیشد امروز جایگاه بهتری داشتیم حق دارد به معین رای ندهد و حتی به اصولگرایان رای بدهد.»
«ما در عرض 8 سال از بدنامترین کشور جهان به یکی خوشنامترین کشورها تبدیل شدیم.»
«کریستین امانپور میگفت بعد از دوم خرداد همهجا با افتخار اعلام میکنم ایرانی هستم.»
«معین به آن حرفش که اگر رئیسجمهور شد به ناحق رد صلاحیت شدهها را در برگه انتخابات خواهد آورد پایبند خواهد بود.»
«رای به سایر نامزدها رای به نظام است، رای به معین رای به اصلاح نظام.»
مصطفی معین
«نسل سوم ما از رسوبات استبدادی منزه است، مثل ما نسل اولیها نیست.»
«انسان مسؤول آفریده شده است.»
«جبهه دموکراسیخواهی امروز مطرح شده است ولی با یک نگاه صد ساله.»
«باید در مسیر دموکراسی با هم حرکت کنیم.»
«قرار نبود صحبت کنم و میخواستم فقط تشکری بکنم. ولی اگر قرار است سور دهید در خدمتیم.»
در ادامه سلسله جلسات قبلی حضرات انجمن اسلامی دانشکده فنی تهران امروز جلسهی پرسش و پاسخی با دکتر معین برگزار کردند. ما هم حاضر بودیم و البته یادداشتهایی برای راپورت برداشتم.
سالن ششصد نفری چمران قبل از سخنرانی برخلاف سخنرانی یزدی و قالیباف کامل پر شد و جمعیتی که در طول سخنرانی رسیدند مجبور شدند روی زمین بنشینند. البته از اواسط جلسه جماعتی سالن را ترک میکردند. یکی دو دوربین فیلمبرداری مشغول بودند که البته انجمنیها از فیلمبرداری دوربین شبکه خبر جلوگیری کردند، میگفتند به واسطه گزارشهای یکطرفه فکر کنم شانزده آذر صدا و سیما را بایکوت کردهاند. چندین عکاس هم بود و تقریباً از بس اطراف معین چرخیدند خفه کردند. معین خندان از در بغلی سالن وارد شد. سخنرانیاش بسیار کوتاه بود و بیشتر بحثی بود تئوریک در باب لزوم دموکراسی و غیره، از روی یادداشت میخواند. در طی سخنرانی چند باری شعر خواند و فضا را شاعرانه کرد.
«قبل از جلسه تفألی زدم از حضرت حافظ، این شعر آمد:
مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
چند گويي که چنين رفت و چنان خواهد شد
حافظ از بهر تو آمد سوي اقليم وجود
قدمي نه به وداعش کـه روان خواهد شد»
«آمدهام برای گفتگویی صریح و شفاف.»
«دموکراسی دموکراسی است.»
«سوءتفاهم است که با عینک سیاسی دموکراسی را تعریف کنیم.»
«نظارت استصوابی ناقض دموکراسی است در همه وجوه بهخصوص بعد سیاسی و ممیزی نیز ناقض بعد فرهنگی اجتماعی دموکراسی است.»
«ایران ملک مشاع همه ملت ایران است.»
«تهضت ملی شدن نفت هنوز یک نهضت ناتمام است.»
«من بهخاطر مسؤولیت اجتماعی پا به این عرصه گذاشتهام.»
«آمده پرداخت تمام هزینهها هستم.»
«راه من در سه کلمه خلاصه میشود: دموکراسی، دموکراسی، دموکراسی»
«ایران سرزمین مادری ماست، سرزمین نیاکان ماست، ایران بهشت ماست.»
«روزی زمانش رسید قانون اساسی را هم اصلاح خواهیم کرد.»
«مسأله همگانی کردن آموزش عالی نسبتی با بومی کردن دانشگاهها ندارد.»
«در همه دانشگاههای معتبر جهان مانند دانشگاه تهران علاوه بر دورههای کلاسیک (روزانه) دورههای دیگری مانند از راه دور، نوبت دوم، مشترک و ... وجود دارد. ما فقط از پنجاه درصد ظرفیت دانشگاه استفاده میکنیم. استقلال مالی دانشگاه از دولت لازم است. این دورهها چیز غیر طبیعی نیستند و بسیار معمول هستند.» بحث شدیدی بر سر این موضوع در گرفت و معین توضیحات مفصل و به اعتقاد من قانع کنندهای ارایه داد. «ما زمان تصویب این طرح در نظر داشتیم که کلاسها جداگانه تشکیل شود و از سهمیه روزانه کاسته نشود.»
«ما در وزارت علوم تغییرات ساختاری انجام دادیم. از نتایج حداقلی آن ایجاد هیأت امنا و حذف ذیحساب از سیستم دانشگاه است.»
«من در هجده تیر صحنه را ترک نکردم. من برای اعتراض به آن حمله مغولوار استعفا دادم و شب هجده تیر تا صبح در دانشگاه پیش دانشجوها ماندم. من وزیر بودم ولی حتی اگر رئیسجمهور بودم هم شاید نمیتوانستم نتیجه دادگاه ریشتراش را عوض کنم، ولی باز میرفتم تا صبح پیش دانشجویان میماندم.»
«هرگز انتخابات استصوابی برگزار نمیکنم. در زمان امام ما انتخابات استصوابی نداشتیم چون امام مخالفت میکرد.»
«من به واسطه احساس مسؤولیتی که داشتم به یک دعوت حداقلی پاسخ گفتم. میتوانستم شرط و شروط بگذارم و یا شرکتم را منوط به اجماع گروهها بکنم ولی به این حتی فکر نکردم و فکر نمیکنم. من شرایط را سعی میکنم در مقام عمل اگر برگزیده شدم تحقق ببخشم.»
«مجلس پنجم که پایگاه مردمی قویتری از مجلس هفتم داشت به من و مهاجرانی و نوری رأی داد. اگر انتخابات باشکوه برگزار شود مشکلی نخواهیم داشت.»
«ما از آن روزنامه عصر که الان صبح شده است شکایت کردهایم. هرچند به نتیجه اعتراض اعتقادی ندارم ولی برای ثبت در تاریخ اعتراض کردم.»
«من میگویم برای تضمین آخرت مردم به جای مسجد دانشگاه بسازید.»
«به دخالت غیر قانونی نهادهای دینی تن نخواهم داد.»
«در دولت خاتمی فقط چند وزیر یار و یاور خاتمی و برنامه اصلاحات باقی مانده بودند و به قولی علی مانده بود و حوضش.»
«در عرض هشت سال آن ارتباط عمیق بین خاتمی و دانشجویان کامل از دست رفت، شانزده آذر 77 را با شانزده آذر 83 مقایسه کنید.»
«اگر من اعتقاد داشتم تدارکاتچی خواهم بود هرگز کاندیدا نمیشدم.»
«حضور هاشمی مشکل جدی برای جبهه اصلاحات ایجاد نمیکند. مشکل اصلی برای آنها که اسم خود را گذاشتهاند اصولگرا خواهد بود.»
«اساتید اخراجی سال شصت گروهی مارکسیست آمریکایی بودند و با اعتصاب روند کار دانشگاه را مختل کرده بودند.»
«نباید با دفاع بد از دین، دین را بد جلوه بدهیم.»
«کمیتههای انضباطی تحت نظر شورای عالی انقلاب فرهنگی است و وزیر آنجا فقط یک رأی دارد.» در این مورد و نیز حراست بحثی درگرفت که معین در مورد کمیتههای انضباطی بسیار خوب توضیح داد ولی توضیحاتش در مورد حراست چندان جامع و واضح نبود.
«برای مقابله با شورای نگهبان اراده مردم کافی است. فشار افکار عمومی یکبار اثر خود را در زمان مجلس پنجم نشان داد. در برابر قدرت افکار عمومی هیچ مقامی حتی شورای نگهبان تاب مقاومت نخواهد داشت.»
«حزب مشارکت و سازمان مجاهدین دچار تصلب حزبی نیستند و کسی را کاندیدا کردهاند که عضوشان نیست. امروز وضعیت به گونهای نیست که دولت حزبی پاسخگوی مشکلات باشد.»
«دولت من یکپارچه خواهد بود ولی لزومی نیست حزبی باشد.»
چند پلاکاردی هم بلند کرده بودند: اصلاحات هشت سال دروغ، زندهباد رفراندوم، جمهوری دموکراتیک ایران و چندتای دیگر که ندیدم. جلسهی شلوغی بود و اعتراض و بحث و فریاد فراوان داشت. مدیران جلسه هم به نظر من چندان باز چندان خوب عمل نکردند. معین در طول جلسه بسیار خونسرد بود و جز وقتی در مورد روزنامهی کیهان صحبت میکرد حتی تن صدایش را هم سعی کرد ثابت نگه دارد. در کل میشود گفت معین شفاف صحبت کرد و از امتحان نمره قبولی گرفت. معین شخصیت آرامی دارد و ادامه دهندهی راه خاتمی خواهد بود شاید کمی تند و تیزتر. امیدوارم موفق شود از سد رفسنجانی بگذرد.
با نظر معین در مورد شانزده آذر پارسال موافق نیستم. کافی بود سال قبل آنجا میبودید تا میدید هنوز آن ارتباط وجود دارد.سال 77 بهصورت حمایت وجود داشت و سال 83 به شکل انتقاد.
این سخنرانی ما از دو کلاس وا گذاشت (عاجزانه درخواست میشود این جلسات را همان دوشنبه برگزار کنید که ما از کار و زندگی نیافتیم) و هفت هزار تومان جریمه که البته بعداً شخصاً از جناب دکتر معین وصول میکنیم.
در همین راستا:
راپورت جلسه پرسش و پاسخ با سردار قالیباف
راپورت جلسه پرسش و پاسخ با دکتر یزدی
امروز ظهر ساعت 11:30 انجمن اسلامی دانشکده فنی در تالار چمران جلسهای با دکتر ابراهیم یزدی ترتیب داده بود. یادداشتهایی که برداشته بودم را کامل اینجا مینویسم (البته بدون هیچ تلاشی برای تبدیل یادداشتها به یک گزارش) و بابت طولانی شدنش که خلاف عادت این وبلاگ است عذر میخواهم. نهضت آزادی تریبون ندارد و در نتیجه بسیاری از هم سن و سالان من هیچگونه شناختی در موردشان ندارند. فکر میکنم یک گزارش یک صفحهای حداقل کاری باشد که در موردشان میتوانم انجام دهم. در ضمن شاید بهخاطر اینکه از طرفداران نهضت آزادی هستم نتوانم یک ناظر کاملاً بیطرف باشم. هر چند تلاش خواهم کرد بیطرفانه بنویسم.
دکتر یزدی فقط با یک همراه قبل از شروع جلسه وارد سالن شد و رفت آرام در ردیف اول نشست، بی هیچ تشویقی شاید چون اصلاً کسی متوجه ورود دکتر نشد. بعد از جلسه هم همانطور که آمده بود از درب اصلی تالار خارج شد. برعکس دیگران (قالیباف و خاتمی و ...) که عموماً دربهای کناری سالن را برای خروج استفاده میکنند. پیرمردی بود خسته ولی زندهدل. محکم و با صلابت حرف میزد و به نظر من حتی یکبار هم از پاسخ دادن طفره نرفت، آسمان و ریسمان را به هم نبافت و کاملاً شفاف جواب داد. تنها موردی که به زعم برخی کامل جواب نداد و پاسخ کامل را به بیانیهای که قصد انتشارش را در سایت نهضت آزادی دارد موکول کرد قضیه محاکمه تیمسار رحیمی بود. بعد از دعوت شدن به روی سن با اعضای انجمن اسلامی دست داد و رفت پشت میز نشست.
«پیشنویس قانون اساسی که ما تهیه کردیم و به تایید آقای خمینی هم رسانده بودیم (البته چهار تغییر کوچک درش داد) هیچ یک از مشکلاتی که امروز داریم را نداشت. چیزی به اسم ولایت فقیه درش نبود، شورای نگهبان انتصابی نبود و توسط مردم انتخاب میشد، هیچ تاکیدی بر مرد بودن رئیسجمهور نبود.»
«برای اعمال سیاسی باید تحلیل سیاسی داشت صرف داشتن موضع سیاسی کافی نیست.»
«توسعه سیاسی مقدم بر توسعه اقتصادی است. به بهای محو خواستههای سیاسی مطالبات اقتصادی مردم را معضل مطرح میکنند و میخواهند حل کنند. مطالبات اقتصادی مردم کوچه و بازار مهم است ولی برای کنار گذاشتن خواستههای سیاسی کافی نیست.»
«سؤال از اعتقاد شما تفتیش عقاید است.»
«ناظران خارجی میگویند شما تمامی پیشزمینههای اقتصادی و اجتماعی لازم برای توسعه را دارید و توسعه نیافتن ایران علیرغم آمادگی آن را پارادوکس ایران میدانند. دلیل این است که پیشزمینه سیاسی حاضر نیست.»
«ما یک کشور و دو سیستم داریم. یکی انتخابی است و یکی انتصابی. با این وضعیت ما هرگز نمیتوانیم حتی وارد عصر توسعه شویم، باید این بحران مدیریتی حل شود.»
«اگر سال پاسخگویی است سال پرسش نیز هست. من اینجا از رهبر میپرسم که آقا چه کسی مسؤول سیستم قضایی که جناب شاهرودی ویرانه خواندش است؟ ببینیم کسی پاسخی میدهد و در ضمن آیا روزنامهها جرأت و اجازه چاپ این سؤال را دارند؟»
«ایران معاهده شورای بینالمجالس را امضا کرده است که معاهدهای است بینالمللی. شرایطی که ما برای شرکت در انتخابات مطرح کردهایم فقط مفاد همان معاهده است و نه چیز بیشتری.»
«آن مرد بزرگوار در نماز جمعه میفرماید حکم اعدام برخی منافقنماها در کشو میز منتظر است. این یعنی چه؟ پس منافق بودن ارزش است؟»
«مشفقانه به مسؤولان توصیه میکنم بهجای آنکه به مذاکره با آمریکا فکر کنند اول بیایند با مردم کنار بیایند.»
«هیچ فارسی نمیتواند بگوید از یک کرد ایرانیتر است.»
«من واقعگرا هستم. در آسمانها ممکن است من هم ایدهآلهایی داشته باشم ولی سیاست در زمین است و باید واقعگرا بود. ولی نه به این معنی که در مقابل واقعیت تسلیم شویم. باید واقعیتها را پذیرفت و تلاش کرد تا تغییر داده شوند.»
«...اینها به خدا هم پاسخگو نیستند...»
«اگر به فرض محال -که البته فرض محال، محال نیست- شرایط ما برآورده شد و ما را تأیید صلاحیت نیز کردند انتخابات را به یک رفراندوم تبدیل میکنیم. میگوییم مردم این برنامهی ما است. اگر قبول دارید بیایید رأی دهد.»
«دلیل شکست اصلاحات نداشتن رهبر بود. خاتمی رهبری اصلاحات را نپذیرفت و این درست نبود.»
«آن موقع هم گفتیم انقلاب فرهنگی که از دانشگاه شروع نمیشود. بسیار زودتر باید شروع میشد. از دبستان، از مفاهیم.»
«نفت درآمد نیست، سرمایه است.»
«در رفتار همه ما آثار آن دو هزار و پانصد سال استبداد انعکاس پیدا میکند، اینها رسوبات تاریخی هستند.»
«ساختار حقوقی قانون اساسی اشکال دارد و پر از تناقضات است. تلاش خواهم کرد که اشکالات را اصلاح کنم.»
«مسأله آمریکا گرهای است که با دست باز میشود و اینها میخواهند با دندان باز کنند. بین دو کشور همیشه مسایلی وجود دارند که بتوان در موردش مذاکره کرد ولی ما میگوییم مذاکرات باید شفاف باشد، اگر هر گروهی سرخود برود در قبرس و آتن و غیره با آمریکا مذاکره کند ممکن است برای منافع خود امتیازاتی از مملکت بدهد.»
«خاطرهای تعریف کنم. چند سال قبل بعد از معالجه قلبم از آمریکا برگشته بودم. برای تشکر از عملکرد آقای کروبی در مورد پروندهی ملی مذهبیها به دیدنش رفتم. از من پرسید که میگویند از طرف آمریکا پیغامی آوردهای! گفتم حتی اگر بوش درب خانه مرا بزند و بگوید این را ببر به ایران میگویم ببر پست کن تا همه بدانند و در ضمن من این را ببرم به چه کسی بدهم، به رئیسجمهوری بدهم که قدرتی ندارد؟ به رهبری که شورای نگهبانش وقعی به دستورش نمیگذارد؟ به رئیس قوه قضاییهای که دستورش در مورد آزادی زندانیان ملی مذهبی نادیده انگاشته میشود؟ کروبی پرسید به نظر تو آمریکا با ما چه خواهد کرد؟ گفتم مطمئن باشید نامه نمینویسند که میخواهیم با شما چه کنیم. گفت عجب!»
«اگر من الان نگویم مملکت دارد چند پاره میشود بعداً میگویند شما با پنجاه و پنج سال سابقه سیاسی چرا نگفتید چه میشود و چه باید کرد؟»
«وای بر نظامی که اگر روزی ارتشی به اشغالش باید مردم با دسته گل به پیشوازش بروند.»
«بازجو از من پرسید تو به ولایت فقیه اعتقاد داری؟ گفتم نه. گفت خوب اگر روزی به قدرت برسی سعی میکنی قانون مربوط را عوض کنی؟ گفتم امیدوارم کار را به آنجا نکشانید که چنین چیزی لازم شود.»
«در مورد تیمسار رحیمی من فقط میگفتم اینها را اعدام نکنید تا بگویند چه کردهاند، محاکمه شوند.» توضیحات بیشتر موکول شد به را بیانیهای که در سایتشان خواهند گذاشت.
«ما نمیتوانیم از الگوی حزبی کشورهای دیگر استفاده کنیم. شاید از من شنیده باشید که همیشه میگویم در درون هر یک از ما یک شاه کوچولو نشسته است که تا فرصت پیدا کند میشود شاهنشاه. در هر فعالیت سیاسی باید مواظب بود کسی چنان قدرت نگیرد که خیال حکومت به سرش بزند.»
«سرنوشت هیچ ملتی را تا خود ملت نخواهند نمیتوان تغییر داد.»
« این بار خواست ما برای تشکیل دولت تفاوت دارد با دولت موقت. این بار ما اگر به قدرت برسیم با خواست مردم است و نه با دستور رهبر.»
«شما اشتباه ما را نکنید. علیه چیزی که نمیخواهید با هر کسی متحد نشوید.»
«سوژه ما ]آزادی[ هیچوقت کهنه نمیشود.»
«شاه سعی کرد دینزدایی کند و نتیجه عکس داد، امروز هم میخواهند دین را رواج دهند و دوباره همان نتیجه.»
«نباید احتیاجی باشد که روزنامهها برای انتشار مجوز بگیرند.»
«زمانی میگفتند تمام آدمهای نهضت آزادی را میشود در یک وانت جا داد. حالا آنطور نیست، جوانهایی داریم که میخواهند ادامه دهند.»
«ما همیشه هستیم ولی شما صدای ما را هر چهار سال یکبار نزدیک انتخابات میشنوید. چون آن موقع میخواهند نشان دهند آزادی در مملکت است. روزنامه نداریم، تریبون نداریم، حتی دفتر نداریم. آنوقت چطور انتظار دارید اعضا و هواداران جدید داشته باشیم.»
«من از مبارزاتم پشیمان نیستم. الان اگر به گذشته برگردم شاید فقط در تاکتیکها تغییراتی بدهم. ولی من از این خاک هستم، با پوست و گوش وخون. بازجو به من میگفت شنیدم زیرزمین خانه را دفتر کارت کردهای، میآییم میریزیم به هم. گفتم من اینجا به اختیار خودم آمدهام. اگر میخواستم تو باید سراغ مرا از پلیس اینترپول میگرفتی. من به خواست خودم به این کشور برگشتهام. برگشتهام تا باز برای کشورم مبارزه کنم.»
جلسه سه ساعت طول کشید ولی دکتر یزدی حتی در اواخر جلسه هم با همان حرارت ابتدا صحبت میکرد. از نزدیک که دیدمش به نظرم آمد دستش به خاطر سن لرز دارد، ولی از سخنوریاش هیچچیز کم نشده است. آنروز در سخنرانی قالیباف بیش از چهار پنچ دوربین فیلمبرداری شمردم. امروز دوربین فیلمبرداری که نبود و فقط یک عکاس حرفهای دیدم که حدس میزنم از کتاب ماه بود. سالن به تدریج پر شده بود و کمتر کسی با وجود طولانی شدن جلسه تالار را قبل از اتمام جلسه ترک کرد. در این نوع جلسات عموماً سخنران چندان تشویق نمیشود ولی چندین بار تمام دانشجویان به شدت یزدی را بابت نظرات شفافش به شدت تشویق کردند. فکر میکنم چنین جلسهای باعث شد بسیاری بدانند اپوزسیون این مملکت چه میگوید و چه انتقادات مستندی از حکومت دارند. این پست طولانی هم تلاشی بود تا کمکی باشد به بیشتر شناخته شدن نهضت آزادی بین همنسلان من.
نظر شخصی من این است که در بین گروههای سیاسی موجود روشنترین و تمیزترین گذشته و نیز بیشترین تجربه و برنامه را نهضت آزادی دارد. قطعاً اشتباهاتی داشتهاند و من قصد دفاع ندارم ولی آنها را مناسبترین گزینه برای ریاستجمهوری در این قحطالرجال میدانم. البته به تحقیق که رد صلاحیت خواهند شد و رأی ما هم بهطور یقین به معین خواهد بود.
نوشتههای قبلی:
جلسه بررسی مشکلات و چالشهای اتمی ایران با دکتر یزدی
راپورت از جلسه پرسش و پاسخ قالیباف
در ادامه میز مستطیل قبل باز امروز یک عدد جلسه با جماعت حامی معین داشتیم و این بار خود دکتر معین هم آمده بود. حرفهای بسیاری وبلاگیون زدند و معین هم پاسخ داد، هر چند پرسشها بسیار مهمتر از پاسخها بودند. آن جماعت سیاسیون هم بیشتر آمده بودند همان پرسشها و انتقادات را بشنوند. معین اعتراض داشت به اینکه همهجا بهواسطه استراتژی ترس تبلیغ میشود باید به معین رای داد؛ ولی حقیقت این است که با وضع موجود برای اصلاحات دوباره تبلیغ کردن دل شیر میخواهد. کافی است چیزی بگویید تا زیر صدها نقد غیرمنصفانه له شوید. نقداً استفاده از حماقت رقیبان راحتتر است.
حضرت بسیار پرانرژیتر از آنی بود که احتمالش میرفت. چندان آدم خطکشی شدهای نیست، مزاح میفرماید و به نظر نمیآمد حتی از انتقادهای بسیار تندی که میشنید ذرهای رنجیده باشد. هر چند برای شخص معین وضعیت چندان مطلوب نیست، از طرفی به قول خودش بهخاطر «وظیفه اجتماعی» آمده است و قدرت جذابیتی برایش ندارد، از طرفی باید جواب «چه شد»های مردم را در مورد وعدههای هشت سال قبل را بدهد، زمین و زمان هم میگویند کاریزما ندارد و حداقل برای جبران آن باید شفافتر باشد و برنامههای دقیقتری ارایه دهد (ما هم قاطی همان زمین و زمان) به خط امامی بودنش اعتراض دارند، به استعفا دادنش اعتراض دارند، به دیر اسعفا دادنش اعتراض دارند و الخ. برای معین بد روزگاری است. حیفم آمد که مجبور شده است وارد سیاست شود.
«به سان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش»
معین اعتقاد زیادی به شعر بالا داشت. من ندارم، دیگر ندارم.
پسنوشت: جماعت گزارشهای کامل و ناقصی از جلسه نوشتهاند. الپر در این پست تمام آنها را آورده است(نگاه عالمانه؟)
دیروز انجمن اسلامی دانشکده فنی جلسهی پرسش پاسخی با قالیباف برگزار کرد. یادداشتهایی برداشتم. نقلقولها طبق معمول بریدهبریده هستند و نه چندان دقیق.
قالیباف با همان تیپ قهوهای مشهورش آمده بود و با وجود اینکه هوای سالن گرم بود تا آخر دست از سر آن کت برنداشت، لابد کاریزما نباید خط برمیداشت. سالن به تدریج پر شد ولی از اواسط جلسه وقتی معلوم شد آقا چندان شفاف نیست گروهی عطای آقا را به گفتمانش بخشیدند و رفتند. جو بیشتر علیه قالیباف بود، کلماتی که به کار میبرد از زبان خودش نبود و گهگاه که کلمات را عجیب تلفظ میکرد صدای خنده آرامی از سالن شنیده میشد. بسیار عکاس و فیلمبردار آمده بودند. با یک بسمالله بسیار غلیظ و عربی حرفهایش را شروع کرد و همان اول مرتکب یک اشتباه استراتژیک شد: «فضای روشنفکری و نظریهپردازی برای جامعه لازم است ولی نباید از کارهای اجرایی غافل ماند...» در دانشکده فنی باید یک دیوانه باشید که به عنوان یک اصولگرا از خاتمی اینگونه انتقاد کنید.
«اصلاحات امری است لازم ولی باید مبتنی بر عقلانیت باشد نه احساسات.»
«ما در این مملکت حزب درست حسابی نداریم.»
«بزرگترین مشکل دولت این است که رانتخوار است.»
در مورد اقتصاد بیشتر در مورد بدیهیات صحبت کرد و شاید تنها قسمت قابل اعتنا نظریات مثبتش در مورد بخش خصوصی بود، البته حرفزدن مالیات ندارد.
«حل و پیشگیری تقابلهای اجتماعی وظیفهی نخبگان و روشنفکران کشور است.»
در مورد آزادی بیان اول دچار جوگرفتگی شد: «هر کس باید بتواند هرچه که فکر میکند بیان کند» و البته بعد از چند دقیقه آن مگر همیشگی آمد «مگر وقتی که امنیت ملی را به خطر بیاندازد و ...»
جلسه را سه نفر از انجمن اسلامی اداره میکردند. قالیباف کمتر حین پاسخ دادن به انجمنیها نگاه میکرد. عملکرد آنها هم چندان قابل قبول نبود، چندجا این فرصت را به قالیباف دادند که روال جلسه را به دلخواه خود عوض کند.
نکته جالب دیگر آنکه حتی یکبار هم کلمه «نیروی انتظامی» را بکار نبرد. به جای آن میگفت «پلیس».
«حرف مرد دوتاست. لازم شد باید قبول کند اشتباه کرده است.»
«اگر من رئیس جمهور بودم نمیگذاشتم کار انتخابات مجلس هفتم به آنجا بکشد. ولی اگر هم میکشید باز برگزار میکردم.»
«...شورای محترم نگهبان...»
«بالاخره با مجلس هفتم راهی برای تعامل پیدا میکنیم.»
«با بخشنامه مشکل گرانی حل نمیشود» در باب طرح تثبیت قیمتها
«من همیشه سعی کردم به آقای خاتمی کمک کنم.» در مورد نامه فرماندهان سپاه به خاتمی که قالیباف هم یکی از آنها بود. نامهای بود بسیار تهدید کننده.
«18 تیر اوباش ریخته بودند مرکز شهر و نوامیس و موتور(!) مردم در خطر بود.»
«من همیشه حرف رهبر را قبول کردهام و خواهم کرد.»
چند نفر حسابی خدمتش رسیدند. یک دکتر بنیهاشمی بود که شفافنبودنش را به رخش کشید. دیگری مزروعی (یکی از وبلاگنویسان دستگیر شده) که در نهایت گفت «شما وعدههایی را که به ما در مورد پیگیری بدرفتاری های ناجا با ما دادید فراموش کردید. وعدههای ریاست جمهوری هم همینگونه خواهد شد؟»
تیرخلاص آخرین پرسش شفاهی بود: «من الان برخلاف کمی قبل اعتقاد دارم شما رئیسجمهور خوبی میشوید چون خوب آسمان و ریسمان را به هم میبافید، هرچند سخنرانیتان به گوشنوازی سخنرانیهای آقای خاتمی نیست.»
در نهایت به نظر من قالیباف آدمی در قد و قواره ریاستجمهوری نیست. هنوز تجربهی کافی در سیاست ندارد، شاید پست وزیر و وکیل بیشتر برازندهاش باشد. چالههایی که دیگران حین بحث برایش کندهاند را نمیتواند رد کند و بعضاً خودش برای خودش چاه میکند. در رقابت داخلی جناح راست تنها امتیاز قالیباف به لاریجانی این است که سابقه منفی ندارد، البته اصولاً چندان سابقهی سیاسیای ندارد که مثبت باشد یا منفی.
ما را دعوت فرموده بودند برویم در جلسهای شرکت کنیم، ما هم رفتیم. ساختمان مورد نظر البته از بیرون بسیار مشکوک میزد ولی داخلش ابداً و به جای آن امواج سیاست و انتخابات میرفتند و میآمدند. از میز مستطیل نتایج جالبی حاصل شد. برای مثال مشخص شد جناب ابطحی را از هر جهتی نگاه کنید مثل یک قطره آب چاق و چله است، بسیار بامزه و صمیمی تشریف دارد و بعد از ده بیست سال آخوند بودن هنوز با عمامهاش کنار نیامده است. البته معلوم نشد ابطحی از ما بود یا آنها و یا هردو. دیگر اینکه ابداً انتظار نداشتم حضرت تاجزاده اینهمه آدم شاد و شنگولی باشد، آن عکسها که از آقا میگیرند و مقالاتی که مینویسند آدم را دچار این توهم میکند که آقا چیزی باید باشد در حدود برجزهرمار ولی کاملاً خلاف به عرضمان رسانده بودند. در ضمن به نظر میآید تقلبیاب خوبی باشد.
اصولاً در این نوع جلسات بسیاری مسایل مهم خاموش باقی میمانند ولی در عوض مسایلی روشن نمیشوند که مهم هستند. مثلاً کاشف به عمل آمد که ممکن است اصلاحطلبان در پانزده مورد جزیی اشتباه کرده باشند که البته این پانزده مورد از دید هرکدام از اصلاحطلبان متفاوت است و اجتماع تمام این موارد معادل میشود با کل اقدامات هشت سال اخیر. و نیز روشن شد که اصلاحات صاحاب بسیار دارد و البته علیرغم دلایل صد و بیستگانه الپر هنوز معلوم نیست چرا باید به دکتر معین رأی داد و اینکه وبلاگ معین دردی را دوا نمیکند. این نیز حس شد که اصلاحطلب جماعت مظلومتر وجود ندارد چون هم از ما میخورد هم از حریف.
گذشته از شوخی جلسهای بود بیشتر برای دستگرمی که چگونه باید ارتباط برقرار کرد و به نظر من مفید بود، تلاش برای به اعتبار شناختن یک سبک اطلاعرسانی و به وجود آوردن درک متقابل بین سیاسیون و وبلاگیون. باشد که ادامه داشته باشد.
دیروز برای شنیدن سخنرانی لاریجانی تشریف بردیم دانشکده پزشکی. مشهور است از قدیم الایام که دانشکده پزشکی کمی محافظهکار است و به نسبت دانشکده تندروی فنی کمی عقاید سنتیتری دارد. در جلسه هم چنین جوی حاکم بود و سؤالها بسیار نرمتر از آنی بودند که انتظار داشتم، البته سانسور مجری جلسه هم چندان معصومانه نبود. سالن در اوایل و اواخر خلوت بود و شلوغترین لحظات آن اواسط جلسه بود. اکثر شنوندگان را جماعت ریشو و چادری تشکیل میداد و گروهی شلوارجینپوش و آرایش کرده آخرهای سالن نشسته بودند. سه دوربین فیلمبرداری شمردم و سه دوربین عکاسی که از اول تا آخر جلسه داخل سالن پلکیدند.
دکتر لاریجانی متولد آمل است و پدرش روحانی بوده است. لیسانس ریاضی از دانشگاه شریف و فوق لیسانس و دکتری فلسفه از دانشگاه تهران دارد. این برای من که فکر میکردم در این اخوان فیلسوفشان جواد لاریجانی است جالب بود. بعضی کلمات را مانند ارمنیها تلفظ میکرد، یعنی به جای فتحه الف بکار میبرد، مثلاً «متآسفانه». «ح»ها را هم غلیظ (مثل اعراب) تلفظ میکرد و بعضی وقتها «ه»ها را هم. صحبتش را مثل روحانی جماعت شروع کرد، یا آیه و ذکر. بعد هم با میکروفن مشکل پیدا کرد «این مسأله میکروفن در جمهوری اسلامی حل شدنی نیست...» چند جملهای یادداشت کردم (البته نقلقولهای دقیقی نیستند):
- آمریکا میخواهد روش زندگی اسلامی (به زعم خود) را ترویج دهد که در آن نه قیام است و نه جهاد.
- کشورها را طبقهبندی کردهاند، میگویند که شما حق ندارید به تکنولوژیهای سطح بالا برسید چه هستهای چه نانوتکنولوژی.
- ایرانیان بهذات تجددطلب هستند برای همین اسلام را پذیرفتند.
- ضعف در تئوریپردازی اقتصادی داریم. اقتصاددانان ما روشهایشان را باور ندارند.
- از لحاظ فرهنگی به اندازهی کافی سرمایهگذاری نکردهایم.
- فعالیتهای افتصادی برای دولتیان حرام است.
- اصلاحات اقتصادی باید انجام شود حتی به ضرر حامیانم. (البته بسیار تلویحی در پاسخ به یک سؤال جسورانه)
- ما را از لحاظ بودجه بسیار تحت فشار قرار دادند، مجبور شدیم آگهیها را زیاد کنیم.
- آمریکا تهدیدی جدی است ولی نه قطعی.
- ویروس رادیکالیسم همیشه به جان جریانهای سیاسی ایران افتاده است و جامعه جامعهای غوغاسالار شده است.
- تلویزیون خصوصی خلاف قانون اساسی است ولی به نظر من وجودش مفید است و باعث رقابت میشود.
- حرکت شورای هماهنگی حرکتی دموکراتیک است.
- آقای توکلی مدیر لایقی است. چرا در کابینه نباشد؟
- حرکتهای ترمیمی مجلس هفتم را تأیید میکنم.
- در برلین افرادی از حکومت، انقلاب را استیضاح کردند. حق نداشتند چنین کاری بکنند. من از عملکرد خود در قبال کنفرانس برلین همیشه حاضرم دفاع کنم.
- باید احزاب جدی داشته باشیم، نه احزابی که در انتحابات سر و کلهشان پیدا میشود.
پرسش پاسخ جالبی در آخر جلسه برگزار شد. حافظهی بسیار قویای در مورد سؤالها داشت، اگر سؤالها چند قسمتی بودند به تکتک قسمتهای سؤالها پاسخ میداد. روش خاصی در پاسخ دادن داشت، ابتدا با تمام زمین و زمان اعلام وحدت میکرد و با درود به ارواح پاک شهیدان جوری حرف میزد که خیال میکردید گِردش کرد، درست در همان لحظه با توپ و تفنگ وارد میشد و پاسخهای دندانشکنی میداد. ابداً احساس نمیکردید از زیر سؤال در میرود، البته به جز سؤالاتی که فراتر از خطوط قرمزش بودند. به کلمه «صیانت» هم ارادت خاصی داشت، شاید سی چهل بار استفاده کرد. یکی ازش پرسید که آیا در 16 آذر سال آینده به میان دانشجوها خواهید آمد؟ خود لاریجانی هم از این سؤال تعجب کرد. یک مرد ریشویی هم ردیف اول نشسته بود و وسط پرسش پاسخ از همان سر جایش بلند سؤال کرد که آقا یعنی چه زنان در تلویزیون این چنین بیحیا لباس میپوشند؟ همه جایشان معلوم است. دکتر لاریجانی هم جواب داد گویا شما خیلی نزدیک به تلویزیون مینشینید.
جلسه بعد از سه ساعت تمام شد. میکروفن صدا و سیما هم دوان دوان رفت سراغ رئیس قبلیش، ما هم رفتیم بیرون. حوصله تحلیل هم نداریم، شاید بعداً.
امروز 16 آذر بود. صبح برای شنیدن سخنان رئیسجمهور به دانشگاه رفتم. باز یادداشتهایی برداشتم و باز بدون ویراست مینویسم و باز عذر میخواهم اگر طولانی و گسسته باشد.
هجوم
9:00 جلوی دانشکده عمران رسیدم. درها بستهاند و پشت درها ازدحام است.یک در پسران و در دیگر دختران. میشنوم که یک ربع قبل گروهی را به داخل راهدادهاند. منتظریم.
9:15 جو ناآرام است. شعار میدهند، ای یار دبستانی میخوانند، صلوات میفرستند، خواهش میکنند، فریاد میزنند، در را فشار میدهند، تهدید میکنند، به شیشه میکوبند ولی در را باز نمیشود. میگویند ظرفیت تالار تکمیل است.
9:30 اولین شیشه تصادفی میشکند. درب شبکهای از شیشهها است، به تدریج بقیه شیشهها هم به سرنوشت مشابهی دچار میشوند. دختران را به داخل راه میدهند ولی ما هنوز بیرونیم. خرده شیشهها را با خاکانداز جمع میکنند.
9:50 بزرگترین شیشه در شکسته میشود. از همان جا وارد سالن میشوند. حراستیها تلاش میکنند جلوی درها را باز میز بگیرند. سی نفری وارد میشوند، من هم جزوشان.
9:52 سالن که تا حالا فقط دختران درش بودند با ورود نفوذیها شلوغ شده است. سرمست از عبور از درب اصلی میروند تا قدس را آزاد کنند. بین تالار چمران (محل سخنرانی) و سالنی که دانشجویان فتح کردهاند راهپلهای قرار دارد. گروهی سپاهی جوان ریشو روی پلهها سد انسانی ساختهاند. جلوی پلهها میز چیدهاند.
9:56 همه بصورت هماهنگ به پلهها حمله میکنند. صف اول با تمام قوا. بعد از دفع حمله با تلاش سپاهیها میدان خالی میشود. میزها شکسته شدهاند و پایههایش سلاح دانشجویان. داد و بیدادی است.
10:00 یکی با تیپ مذهبی مدرن فریاد میزند. میگوید باید آرام باشید، باید از آشوب پرهیز کرد. شوت میشود به گوشهای.
10:12 پنج دقیقه یکبار یک هجوم جمعی به راهپلهها شکل میگیرد. همه بینتیجه. صف اول هر بار با نیروهای تازهنفس جایگزین میشود.
«خاتمی بیعرضه از دانشجو میترسه»
«خاتمی استغفا استعفا»
«خاتمی رأی ما کوفتت بشه»
10:25 نظرات مختلفی پیشنهاد میشوند. بکشیمش بیرون در محوطهی آزاد بکوبیمش.
10:30 درب اصلی باز میشود. آنان که بیرون مانده بودند وارد میشوند. همراه آنان چند پلاکارد به دست هم وارد میشوند:
«لباسهای سیاه، دهانهای بسته، مشتهای گرهکرده»
«نان و آزادی برای همه»
«احکام جدید حراست، سرکوب دانشجو»
«کمیته انضباطی، تفتیش عقاید»
«آزادی زن آزادی همگان است»
10:35 چند شبنامهمانند پخش میشود. «در راه مبارزه جز زنجیرهایمان چیزی برای از دست دادن نداریم» بقیه چیز قابل ذکری ننوشته بودند.
10:40 قویترین حمله انجام میشود. ریشوها چند پلهای بالا میروند ولی باز برمیگردند سر جای قبلیشان. سفت و سخت از گلوگاه استراتژیک حفاظت میکنند.
10:42 یکی به من حین یادداشت کردن خیره میشود. فریاد میزند که این دارد اسم مینویسد. چند نفر میریزند رویم و کاغذ را از دستم بیرون میکشند. میگویم ابله ببین در کاغذ چه نوشتهام بعد مجازات کن. چند دقیقهای طول میکشد قانعشان کنم که جاسوس نیستم. یادداشتهایم را پس نمیدهند. حدود پنج دقیقه بعد آنکه کشفم کرده بود کاغذ را پس داد که ببخشید، عصبی بودم.
10:43 مراسم شروع میشود. از بلندگوهای سالن سخنان مجری جلسه شنیده میشود. داد و فریاد بلند میشود که مگر چه کسی داخل است. بسیاری میگویند از ساعت هشت منتظرند و جز صد، دویست نفری که ساعت 8:45 داخل رفتند ندیدهاند کسی داخل رفته باشد. ظرفیت تالار حدود ششصد نفر است.
10:55 در سالن ویدئو پروژکتوری گذاشتهاند که داخل تالار را نشان میدهد. مجری از همه میخواهد ساکت باشند. دختری سر و صدا راه انداخته است و میخواهد با رئیسجمهور صحبت کند. خاتمی میگوید آن خانم بیاید صحبت کند. دختر پشت میکروفن فریاد میزند که آقای خاتمی نمیدانید بیرون چه خبر است. چرا ساکتید؟...
11:05 خاتمی میگوید در را باز کنید تا دانشجویان داخل بیایند ولی راهپله همچنان مسدود است. زیرزمین داد و بیداد است. تلار دو در از پهلو هم دارد که با راهپلهای به زیرزمین باز میشوند. ازدحامی است، سپاهیها اینجا نتوانستهاند مانع شوند. در را باز میکنند و هجوم جمعیت. بین همان ده پانزده نفر اول وارد میشوم.
11:15 بعد از کلی دردسر شانسی صندلیی در ردیف دهم پیدا میکنم. شاید در سالن هزار نفری باشد و همان تعداد هم بیرون.
خاتمی
همه فریاد میزنند اینانی که نشستهاند دانشجو نیستند (اکثراً قیافه بسیجی داشتند) یکیشان اشتباهی میکند و میگوید ما دانشجو هستیم و کارت خود را در میآورد، دانشگاه امامحسین.
یاردبستانی میخوانند. خاتمی ساکت است. همه (بجز دانشجویان دانشگاه امام حسین) یکدست و هماهنگ میخوانند، حتی مجری جلسه.
نماینده امور صنفی و نماینده انجمن اسلامی وقت صحبت دارند. نماینده انجمن در آخر صحبت میگوید: «آنروز از آقای رمضانزاده پرسیدیم چرا یارانهها را حذف نمیکنید؟ گفت جرأت نداریم. آقای خاتمی جرأت ندارید چون امیرکبیر نیستید، چون مصدق نیستید. چون اصلاحات را از درون حکومت شروع نکردید و قدرت شاهزادهها را کاهش ندادید...
«درود بر مصدق، درود بر مصدق»
«مجلس فرمایشی انحلال انحلال»
...آقای خاتمی نگذارید انتخابات ریاستجمهوری حمام فین کاشان شود. نگذارید مرگ اصلاحات شود.»
نوبت به خاتمی میرسد. بخاطر ازدحام و مسایل رخ داده عذر میخواهد.
«بسه دروغ، بسه دروغ»
«مرگ بر دیکتاتور مرگ بر دیکتاتور»
«خاتمی تو به ما پشت کردی»
«رفراندوم رفراندوم این است شعار مردم»
عصبانیش میکنند. فریاد میزند آرام باشید. «شما حرفهایتان را زدید حالا من باید پاسخ دهم. اگر ساکت نباشید میگویم همهتان را بیرون کنند. شما به قدرت نرسیده نمیتوانید همدیگر را تحمل کنید، خدا نکند روزی به قدرت برسید. اگر نمیخواهید حرف بزنم خوب من هم میروم.»
سکوت... سخنرانیش را شروع میکند.
قدرت منسوب به اسلام اگر مورد تایید مردم نباشد مشروع نیست...
بعد از درگذشت امام باز بینشهای محافظهکارانه بر جامعه حاکم شد و نتوانستند مقابله کنند...
من در مقابل ارزشهایم عقبنشینی نکردم، در مقابل نظامی که به آن معتقدم عقبنشینی کردم...
اشکال در بهرهبرداری نکردن از ظرفیتهای معطل مانده قانون اساسی است نه در خود قانون اساسی.
یادتان نرود در مقابل رئیسجمهور ایستادهاید و آزادانه هر چه میخواهید میگویید. فکر میکنید کم دستاوردی است؟...
به راحتی از دولت انتقاد میکنید ولی اگر از قوم قضائیه انتقاد کنید میدانید چه برخوردی میشود...
دولت میتوانست بگیرد، ببندد. از هیچکس شکایت نکردم...
تاریکخانه دستگاه اطلاعات امروز با سعه صدرترین دستگاه دولت است...
حالا هم میگویم راه درست حرکت کردن درون نظام است...
گول آنها که امتحان خود را بد پس دادهاند و آن سوی آبها نشستهاند نخورید...
مردمسالاری جز از سازگاری با دین ممکن نیست...
اگر بنا بر طلبکاری باشد من طلبکارم، نه از مردم ولینعمت، از کجاندیشان متعصب که نگذاشتند کار کنیم و از گروهی از اصلاحطلبان که تجربه انقلاب اسلامی و مشروطه را تکرار کردند و تمام مطالبات مردم را در حرکت سیاسی خلاصه کردند و ما را ضعیف کردند...
اصلاحطلبان تا دیر نشده بنشینند، صحبت کنند و ببینند کجا ره به خطا بردهاند...
نمیخواستیم انتخابات مجلس را برگزار کنیم. رهبر شرایط ما را قبول کرد ولی شورای نگهبان در انتخابات مجلس هفتم به نظر رهبری وقعی نگذاشت. رسید به آنجا که یا باید انتخابات برگزار میشد یا کشور به آشوب کشیده میشد...
در جامعهای که یک ملیون نفر زیر خط مطلق فقر هستند نمیشود یارانهها را حذف کرد...
حرفهایش را تمام میکند. میگوید وقت تنگ است.
تمام
در سکوتی نسبی سالن خالی میشود. همه مدتی در مقابل دانشکده صبر میکنند و بعد متفرق میشوند. گروهی به درب اصلی میروند و پشت نردهها شعار میدهند. شاید چیزی در حدود چهارصد نفر. مدتی میایستم ولی میبینم رهبر که سهل است یک نظمدهنده هم ندارند. از درب غربی خارج میشوم.
چند نکته برایم جالب بود. وقتی همه به راهپلهها هجوم میآوردند آن جوانکهای سپاهی فریاد میزدند این چه وحشیگری است؟
آنجا که خاتمی گفت مردمسالاری جز از سازگاری با دین ممکن نیست همه دست زدند. کم چیزی نیست که این همه دانشجو برای چیزی که اکثراً به آن اعتقاد ندارند دست بزنند. شاید نشانی از سطحی بودن جنبش عظیم دانشجویی این روزها باشد. اگر دقت کنید از این تضادها بسیار خواهید دید.
وقتی خاتمی عصبانی شد گروهی گفتند ظرفیتش تمام شده است و شعارها عصبانیش کردهاند. وقتی در مورد مجلس صحبت میکرد و گروهی شعار «جنتی تو دشمن ملتی» سر دادند خاتمی ابتدا تصور کرد میگویند خاتمی تو دشمن ملتی. با خنده گفت باشد من دشمن باشم. ولی آرام باشید.
آنقدر فریاد زد که صدایش گرفت. ولی خاتمی باز هم فریاد میزد.
خاتمی هنوز رئیسجمهور من است. افتخار میکنم که هشت سال رئیسجمهور کشورم بود. میدانم در اقلیت هستم ولی روزی میرسد که تاریخ از او اعاده حیثیت کند.
یکشنبه انجمن اسلامی دانشکده فنی تهران جلسه پرسش پاسخی با حضور سخنگوی دولت عبداله رمضانزاده برگزار کرد. تا آخر جلسه شاید سه چهارم سالن دویست نفره ساختمان برق پر شد. انواع اقسام شنونده از بسیجی و روزنامهنگار و انجمنی و سهتیغ و تهریش و غیره. رمضانزاده هم همانطور که از خواندهها میدانستم صریحالهجه و رو راست صحبت میکرد و البته مستدل. در آن دو ساعت کوهی از آمار و ارقام برایمان خواند. یادداشتهایی برداشتم و مینویسمشان تا کمکی باشد به ارتباط، ارتباطی که همان طور که خود میگفت نگذاشتند بین مردم و دولت نهادینه شود. اگر خوش آمد لینک دهید تا دیگران نیز بخوانند.
بخاطر طولانی شدن مطلب هم پیشاپیش عذر میخواهم و در ضمن پیشنهاد میکنم تا آخر بخوانید و بعد اعتراض کنید.
چون وقت نداشتم مقاله و یا گزارش مانندی تهیه کنم همان یادداشتها را مینویسم. خودتان با سریش به هم بچسباندیشان.
- ما معتقدیم در همان مسیری که از ابتدا اصلاحات ترسیم کرد حرکت کردهایم و ره به خطا نبردهایم.
- خاتمی رهبر اصلاحات نبود. خاتمی نماینده جنبش اصلاحات در ساختار حکومت بود. هیچ وقت داعیه رهبری نداشت.
- خاتمی در هیچجا و هیچوقت سخنی از خروج از ساختار، حرکت غیر قانونی و حرکت غیر مدنی نزد که بعدها هم مجبور باشد عمل کند.
- هرجا اصلاحطلبان به اجماعی رسیدند در چهارچوب آن اجماع حرکت کردیم. ولی اصلاحطلبان خودشان در بسیاری مسایل منجمله انتخابات مجلس یکدست نبودند. مجمع روحانیون معتقد بود انتخابات باید برگزار شود. در دانشگاه هم مگر طیف علامه را یادتان نیست؟
- امروز انتظارات خارج از برنامه از خاتمی شکل گرفته است. انتظاراتی که خاتمی نمیتواند با توجه به منشاش برآورده کند.
- رقبای ما روزی دم از قانون زدن را به سخره میگرفتند ولی امروز برای پیشبرد مقاصدشان از تمام ابزارها استفاده میکنند تا توجیه قانونی بتراشند. آیا این کم پیشرفتی است؟
- اصلاحات تکثر ایجاد کرد. روزی جناح راست یکی را علم میکرد و همه پشتسر آن سینه میزدند ولی امروز در مورد ده نفر نمیتوانند به اجماع برسند.
- همهی نهادها حتی کسانی که میتوانستند بانی واقعه دانشگاه علم و صنعت باشند آن را محکوم کردند. این یعنی حرکت به جلو برای پذیرش خواستههای تاریخی ملت ایران.
- امروز انتظارات بالا رفته است. ان هم به دلیل آگاهی جامعه از آنچه که باید باشد. ولی آیا میشود آنها را برآورده کرد. اعتقاد داریم با امکانات امروز نمیشود.
- در این چند سال شاهد رشد موزون اقتصاد کشور در همه شاخهها بودیم. رشدی که در 35-30 سال اخیر رخ نداده بود. امروز به رشد 5/5 درصدی رسیدهایم. این رشد مقتضیاتی دارد. مقتضیات سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و ... مهمترین آنها هم آرامش در جامعه است. میگویند سرمایه از انسان عاقلتر است، هرجا که خطری باشد فرار میکند.
- آیا از قدرت کنار میکشیم؟ لنین گفته است هیچ انقلابی به قدرت پشت نمیکند. ما تا روز آخر تلاش میکنیم و اصرار داریم در قدرت باقی بمانیم. هر کس که تعهد اجتماعی دارد پنج گزینه پیش رو دارد. یا خانهنشین میشود و روزنامه میخواند، یا انقلابی میشود، یا اسلحه به دست میگیرد و ترور کور انجام میدهد، یا اصلاحطلب میشود و یا چشم به خارج میدوزد. بر این باوریم که اصلاحطلبی بهترین راهحل است. در صد سال اخیر همه این راهها امتحان شده است. بگویید دستاورد کدامیک از اصلاحات بیشتر بود؟
- خاتمی به این شعار که استادهام چو شمع عمل کرد. بارها از آبروی خود گذشت تا جامعه به تنش کشیده نشود. گذاشت تا خائنش بخوانند ولی اجازه نداد جامعه به آشوب کشیده شود.
- سالیانه هشتاد میلیارد دلار سرمایهگذاری لازم داریم. دولت و بخش خصوصی سی چهل میلیارد را میتوانند تقبل کنند. به سرمایهگذاری خارجی نیاز داریم. به آرامش در حکومت. چرا؟ برای کم کردن فاصله با ترکیه و مالزی و کره. نمیگویم آلمان و ژاپن و دیگران.
- رفتار ما در پرونده هستهای پیرو همین نگاه بود. یا باید تعلیق را قبول کنیم و یا صراحتاً اعلام کنی که قبول نمیکنیم و تحریم را به جان بخریم و رشد اقتصادی از 5/5 به 2 درصد کاهش پیدا کند و در عرض یکسال بیکاران به هشت ملیون برسند. مجبوریم هم در داخل و هم در خارج تنشزدایی کنیم.
- از رفراندوم حرف میزنند. فکر میکنید مردم چقدر حمایت میکنند. در همین انتخابات مجلس که رفراندوم نبود پنجاه درصد شرکت کردند.
- خاتمی هرگز به خاطر حکم حکومتی انتخابات را برگزار نکرد. برگزار کرد چون اگر اینکار را نمیکرد ارگانی را علم میکردند و میدادند ان انتخابات را برگزار کند و این سرآغاز بدعت تخلف آشکار از فانون اساسی بود. راه را برای سوءاستفادههای بعد باز میکرد.
- اینها همانها هستند که دیوان پروین اعتصامی را سانسور میکردند. ذخیره ارزیشان به زور چهارصد میلیون بود. ما این را به چهار میلیارد رساندیم که با آن توانستیم این چند سال ارز را کنترل کنیم. نرسیده برداشتند چهارصد میلیون آن را به بسیج و چندصد میلیون آن را به کمیته امداد دادند. همین که مجلس را در دست گرفتند رئیس دیوان عالی محاسبات را که از پاکترینهای دولت بود عوض کردند. مملکت را بدهیم دست اینها؟
- در این چند سال از تمام ابرازهای تحقیقاتی خود از قوه قضاییه تا سازمان بازرسی کشور استفاده کردند تا فساد مالی در دولت پیدا کنند و نتوانستند. در کل پرونده شهرام جزایری فقط یک نفر از دولت بود که آن یک نفر را هم دولت کشف کرد و اصلاً پرونده جزایری را دولت باز کرد و بعد آن شد که دیدید.
- میگویید این پیشرفتهای اجتماعی خود به خود حاصل میشدند و اینها دستاورد دولت نیست. بله دستاورد دولت نیست. دستاورد اصلاحات است.
- معین. از شورای نگهبان بر میآید که رد صلاحیتش کند و در عین حال رهبر به روشنی حضور گسترده مردم را خواست. این در حقیقت محکی خواهد بود تا مشخص شود چقدر موضع رهبر را قبول دارند.
- نوربخش بانی سیاست اقتصادی غلط دولت هاشمی نبود. دولت هاشمی نتوانست سیاستهای اقتصادی مورد نظرش را واقعیت بخشد. خواست ارز را تکنرخی کند تورم به 5/49 رسید. ولی ما توانستیم نظرات نوربخش را پیادهسازی کنیم.
- شاید یکی از بزرگترین ایرادات دولت خاتمی عدم هدفمند کردن یارانهها بود. جرأت نکردیم. برای مثال ما اعتقاد داریم بنزین باید لیتری سیصد تومان شود. آن پاترول سوار تهرانی به اندازه یک روستای 250 نفره سوبسید میگیرد. و یا در مورد گندم اگر ما افرایش قیمت حمل و نقل از مزرعه به سیلو و نانوایی و افزایش دسمتزد کارگر در یکسال گذشته را به قیمت نان منتقل کنیم نان %26 گران میشود. تورم دو درصد زیاد میشود. اگر تمام یارانهها را حذف کنیم تورم از %15 میشود %30. جرأت نداریم.
- میگویند سرعت خصوصیسازی کم بود. هر کارخانهای را میخواهیم بدهیم بخش خصوصی از رده خارج است و دو برابر مورد نیاز کارگر دارد که اگر اخراج شوند بیکاری بالا میرود. مجبوریم امتیازاتی به بخش خصوصی بدهیم که بیاید تحویل بگیرد آن وقت میگویند رانتخواری شد. از این سریعتر خصوصیسازی نتوانستیم.
- دستاوردهای اصلاحات قابل بازگشت نیست. مگر بعداً میتوانند قانون حقوق شهروندی را که خود قوه قضاییه پیشنهاد کرد پس بگیرند؟
- دوران سیاست پوپولیستی به سر آمده است. نمیتوان فقط شعار داد. کاندیداها باید برنامه خود را اعلام کنند. به خصوص در مورد سیاستهای اقتصادی. اگر من کاندیدا بودم اعلام میکردم تمام یارانهها را حذف میکنم. خب بعد هم رأی نمیآوردم. این است که حکومت نماینده مردم میشود.
- در مورد قضیه لقمانیان قانونمداری کنار گذاشته نشد. ریشسفیدی و این حرفها هم نبود. کار آقای کروبی فقط یک نافرمانی مدنی بود که جواب هم داد.
- خط قرمز خاتمی تنش در جامعه است. خود را جای کسی بگذارید که حرفش ممکن است مملکت را به هم بریزد. اگر همه چیز به آشوب کشیده شود معلوم نیست چی بعد از نشستن غبار سالم باقی بماند.
- رابطه ما با مردم قطع شد. تلویزیون که نداشتیم، روزنامهها را که بستند و ... با مردم نشد حرف بزنیم چه برسد به اینکه قانعشان هم بکنیم.
دو سه هفته قبل (درست روز قبل از داد و هوار علم و صنعت) ابراهیم یزدی در جلسهای در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران شرکت کرد. جلسه در مورد انرژی هستهای و چالشها و این قبیل مسایل بود. چهار نفر بودند. ابراهیم یزدی، الهه کولایی و حسین رفیعی (از ملی-مذهبیها) و یک نفر دیگر که ابداً نامش یادم نمیآید. خیال گزارش دادن از جلسه ندارم.
بیشتر شخصیت دکتر یزدی برایم جالب بود. صدای رسا، ادبیات گفتاری قوی و آن لبخندی که چاشنی صحبتهای جدیاش میکرد همه را مسحور کرده بود. روشنفکری که به پیروزی انقلاب کمک کرد و بعداً از حکومت اخراج شد ولی هنوز خود را بازنشسته نکرده است. اعتقادات مذهبی دارد ولی به روشنی دین را از سیاست جدا میداند. سخنرانی میکند، اعتراض میکند و برای اصلاح مملکت از بیرون گود تلاش میکند. چند جملهای یادداشت کرده بودم (البته نه کلمه به کلمه):
«جامعه مدنی یک لوکس نیست که انتخابی باشد، جامعه مدنی یک نیاز است.»
«وقتی در این مملکت مشکل بنزین داریم چه نیازی است نیروگاه اتمی بسازیم. بیایند پالایشگاه بسازند که خوب هم بلد هستند.»
«متاسفانه درک بعضی از آقایان در همین حد است که بگویند خوب پرونده برود شورای امنیت. پیچیدگی را نمیفهمند. در جهل مرکب هستند.»
«شهر آرمانی آقایان مدیتةالنبی است. یعنی حکومت رفاه، سهم هر کس را بیاورند در خانهاش بدهند. این شاید برای صدر اسلام که شهری و بود غنایمی از جنگها جواب دهد ولی مگر میشود برای مملکت هفتاد ملیونی هم همین نسخه را پیچید؟»
«باید اعتمادسازی کنیم وگرنه هیچکس به هیچ قول و وعدهای که به ما داده است وفادار نخواهد ماند.»
وقتی جلسه تمام شد بیرون دانشکده دانشجوها دورش را گرفته بودند. وقتی بالاخره دست از سرش برداشتند و به سمت ماشینش میرفت یکی جلو پرید که شما چرا در کنار امام قرار گرفتید؟ ایستاد و با لحن محکمی گفت: من افتخار میکنم که آن موقع در کنار امام بودم و اگر باز هم به دنیا بیایم همان کار را انجام میدهم. آن یکی گفت چرا شاه نه؟ جواب داد دیر شده بود، خیلی دیر شده بود.
چهارشنبه مجلس یادبودی برای کیومرث صابری فومنی (گلآقا) در سرای اهل قلم نمایشگاه کتاب برگزار شد. سخنرانیهایی و خاطراتی.
کیوان سپهر (برگزارکننده یادبود): «آقایانی که اینجا هستند همگی کیف سیاستشان را بیرون گذاشتهاند و با شخصیت فرهنگیشان اینجا حضور دارند...» «صابری میگفت ما اصحاب شب هستیم. شب ار نیمه که میگذرد تلفنها زنگ میزند.»
حداد عادل: «صابری دور خود جماعتی جمع کرده بود. گلآقا و شاغلام و غضنفر و ...»
رضا داوری: «همیشه اشعار سعدی را بکار میبرد. از نثر سعدی بسیار تأثیر گرفته بود.»
مهندس حسابی(فرزند دکتر حسابی): «دکتر حسابی به صابری میگفت طنز هنر ادبیات است.»
علیاصغر دادبه: «کیومرث صابری معلمی عاشق بود.» «هر طنزپردازی باید رند باشد و رندی بیاموزد. رندترین استاد هم حافظ است.» «طنز نجیب است. صابری نجیب بود.»
جمشید ارجمند: «من را پول خرد مجلس کردند. آنقدر حرف زدند که برای ما وقتی باقی نماند.» «در اولین برخورد در حالیکه قراری یکساعته داشتند، ملاقاتشان هفت ساعت طول کشید.»
پیامی از خاتمی که به درخواست کیوان سپهر «از دوستی برای دوستان دیگر در سوگ دوستی از دست رفته» نوشته شده بود: «صابری، مردی که دانش و بینش، نرمگویی و قاطعیت، لطافت و هنرمندی را یکجا در وجود خود گرد آورده بود...»
و نجف دریابندری و پیامهایی از بهاءالدین خرمشاهی و عمران صلاحی.