موری می‌گوید: «پریروز داستان جالبی شنیدم.» چشمانش را برای لحظاتی می‌بندد و من منتظر می‌مانم.
«بسیار خوب. داستان درباره‌ی یک موج کوچک در آب‌های اقیانوس است. دوران خوشی را تجربه می‌کند. از باد و هوای تازه و پاک بهره می‌برد، تا این که چشمش به موج‌های دیگری می‌افتند که جلوتر از او به ساحل می‌کوبند و متلاشی می‌شوند.
موج می‌گوید: آه خدای من، چه وحشتناک است. ببین چه سرنوشتی انتظارم را می‌کشد!
کمی بعد موج دیگری از راه می‌رسد. موج اولی را می‌بیند که غمگین به نظر می‌رسد. به او می‌گوید: چرا این‌قدر غمگینی؟
موج اولی می‌گوید: متوجه نیستی؟ همه‌ی ما متلاشی خواهیم شد. همه‌ی ما موج‌ها قرار است که نیست شویم. وحشتناک نیست؟
موج دومی می‌گوید: نه تو متوجه نیستی. تو موج نیستی، تو بخشی از این اقیانوس هستی.»
لبخند می‌زنم. موری بار دیگر چشمانش را می‌بندد.
می‌گوید: «بخشی از اقیانوس، بخشی از اقیانوس.» نگاهش می‌کنم که به سختی تنفس می‌کند، دم و بازدم....
سه‌شنبه‌ها با موری، میچ البوم
عجیب است. من اول فیلم «سه‌شنبه‌ها با موری» را دیدم و بعد کتابش را خواندم. برخلاف همیشه فیلم را بیشتر پسندیدم. کارگردان بیشتر به جزئیات انسانی پرداخته بود ولی کتاب چیزی است شبیه به نسخه‌ی آمریکایی پائولو کوئیلو.



صفحه‌ی اول