وقفه‌ی پیش آمده در ارایه‌ی راپورت‌های کارگاه احزاب تقصیر من نبود. تقصیر این کاغذپاره‌ها بود که همگی با هم گم شده بودند و دیشب از غیبت بازگشته‌اند. بقیه را هم در چند روز آینده می‌نویسم.
محمد‌علی عمویی به نمایندگی از حزب توده در دو جلسه در مورد تجربه حزب توده سخنرانی کرد. پیرمردی بود محکم و باصلابت. انگار نه انگار که نیمی از عمرش را در زندان گذرانده بود و امروز هم که آزاد است حکمش پابرجاست ولی زندابانانش از رو رفته‌اند فرستاده‌اندش خانه. انتظار داشتم اندک پشیمانی در سخنانش حس کنم ولی وقتی پرسیدم هنوز به بر درستی عقاید جوانی خود اصرار می‌کنید گفت هنوز یک مارکسیست لنینیست هستم. برای سخنرانی بر خلاف دیگران تنها آمد و بسیار با حوصله بحث می‌کرد، خوشش می‌آمد که فرصتی دارد از خود و رفقایش دفاع کند و «تاریخ خونین» حزب توده را روایت کند.

«حزب توده ریشه در حزب کمونیست ایران دارد. این حزب در سال 1299 در انزلی اولین کنگره خود را برگزار کرد و بین 1308 تا 1310 قلع و قمع شد. در سال 1313 دکتر تقی ارانی از آلمان به ایران بازگشت و توانست با کمک دوستان و هم‌فکرانش که بعدها به 53 نفر مشهور شدند فعالیت علنی و مخفی را تلفیق کند که هنریست در جوامع بسته. مجله دنیا را چاپ کردند و نظرات مارکسیستی خود را لفافه بیان کردند و به عنوان فعالیت علنی حزب پان‌ایرانیست را داشتند. قوام نیز در مقابل این حزب، حزب دموکرات را علم کرد. اصولاً از ابتدا قرار نبود حزب توده مارکسیستی شود. در کشورهای مسلمان مطالبات کمونیستی با نام دیگری باید ارایه شوند، و چنان نیز شد. نشریه‌های زیادی داشتیم، روزنامه مردم، هفته‌نامه رهبر، مردم ماهانه. سازمان جوانان رزم را و سازمان کارگران ظفر را داشت. دوره‌ی جدید دنیا نیز در کنارمان بود.»
«موضع حزب در مورد نفت شمال یک اشتباه بود. ما شیفته‌ی شوروی بودیم، امروز تجربه‌ی نیم قرن را داریم، آن موقع نداشتیم. ولی باز وابستگی به مسکو را قبول نداشتیم. ما همبستگی می‌خواستیم.»
«قوام‌السلطنه هرگز ملی نبود، او فقط سیاستمداری ماهر بود.»
«اعضای کمیته‌ی مرکزی حزب وقتی مراجعه افسران به دفتر حزب را دیدند سازمان افسران را تشکیل دادند که من هم آن موقع عضو شدم. تمامی این افسران افرادی پاک و باسواد بودند و از بهترین افسران پادگان‌ها بودند. روزی که برای دستگیری من آمدند مافوق من باور نمی‌کرد که عمویی جزو بهترین افسران ماست، چطور ممکن است و آن‌ها گفتند هر کجا که می‌رویم توده‌ای‌ها را دستگیر کنیم می‌بینیم جزو بهترین‌ها هستند.»
«سقوط آذربایجان و کردستان منازعاتی داخلی در حزب ایجاد کرد. برخی معترض به تصمیم‌گیری‌ها کمیته مرکزی بودند، بیشتر این اعتراض‌ها نیز هدایت‌شده بودند. در همان زمان بود که اردشیر آوانسیان کلاس‌های فوق‌العاده‌ای علاوه بر کلاس‌های معمول حزب تشکیل داد و همین کلاس‌ها باعث کمونیستی شدن حزب شدند. خلیل ملکی که عضو کمیته تفتیش بود و توانسته بود به کمیته مرکزی نفوذ کند پیشنهاد انحلال سازمان افسران را داد، بهانه هم آموزش‌هایی بود که سازمان افسران به ارتش دموکرات‌های آذربایجان داده بود. سازمان افسران منحل شد و آنکت‌های ما را پس دادند. اما گروهی به رهبری روزبه ماندند و سرخود محمد مسعود سردبیر مرد امروز را ترور کردند. بعد از آن تصفیه‌های درونی شروع شد که در نهایت به ضرر حزب تمام شد. گروهی منجمله ملکی و آل‌احمد انشعاب کردند و بیانیه دادند. در بیانیه اول از شوروی تعریف کردند ولی بعد از آنکه رادیو مسکو انشعاب آن‌ها را محکوم کرد حزب توده را وابسته به شوروی خواندند. این انشعاب لرزه بر بدنه‌ی روشنفکری حزب انداخت ولی بر بدنه‌ی کارگری هیچ اثر نگذاشت. نفع این انشعاب تصفیه حزب بود.»
«سال 27 اطرافیان شاه نقشه ترور را کشیدند و گفتند اگر موفق شویم که برادر لایق‌تر شاه را به قدرت می‌رسانیم و اگر موفق نشویم به این بهانه حزب توده را سرکوب می‌کنیم. همین شد که حزب را غارت کردند و حزب تجدید سازمان به صورت مخفی کرد و احزاب سایه‌ای چون صلح و ضد استعمار داشت.»
«جبهه‌ ملی از همان ابتدا یکدست نبود. از آن 17-16 نفر در مرداد 32 فقط 6-5 نفر باقی مانده بودند. بقایی خائن به جبهه ملی بود. سخن‌ور بود و بسیج کننده اوباش بر علیه حزب توده. بعد از 30 تیر علیه مصدق نیز شد. مشکل بقایی جاه‌طلبی بود. در مورد مخالفت حزب توده با جبهه ملی در داخل حزب نیز انتقاداتی بود. می‌گفتیم درست است اطرافیان مصدق افرادی مشکوک هستند ولی این توجیه آن برخورد نیست. مصدق نیز با ما سر جنگ نداشت، وقتی در تظاهرات میدان بهارستان حزب توده مردم به گلوله بسته شدند و ما سه شهید دادیم مصدق گفت که من دستور نداده‌ام.»
«در مورد ملی شدن صنعت نفت حزب توده فقط نفت جنوب را می‌گفت و مصدق تمام نفت‌ها را. البته در داخل حزب نیز گروهی طرفدار شعار مصدق بودند. بعدها حزب نیز موافق شعار مصدق شد. وقتی دوستان قدیمی مصدق زیر پرچم کاشانی و بقایی به دشمنی با مصدق پرداختند حزب احساس وظیفه کرد و توطئه‌های ایشان را افشا کرد و حتی مدارکی علیه بقایی جمع کرد به مصدق تحویل داد.»
«بعد از اعتصاب گروهان چهارم سازمان افسران دوباه شکل گرفت. مسجل شده بود که کودتایی در جریان است. خبر کودتا شب 25 مرداد به حزب رسید و حزب خبر را بدون رعایت سلسله مراتب به مصدق رساند و وقتی نصیری به درب خانه مصدق می‌رفت او خبر داشت و همان‌جا به شجاعیان دستور داد نصیری را دستگیر کند. شجاعیان مرد بزرگی بود، تنها یگانی بود که در 28 مرداد جنگید و در نهایت به خانه‌ی من پناه آورد. ما در 16 مهر 1331 از مصدق تصفیه ارتش را خواستیم ولی او نیمه تصفیه کرد. اخراجی‌ها سازمان افسران بازنشسته را تشکیل دادند که مدام در حال طرح توطئه بود.»
«در زمان دولت مصدق به اسم حزب توده به مذهب حمله کردند و وجهه حزب را خراب کردند تا آنجا که 600 نفر از حزب توده را دستگیر شدند. در 27 مرداد سخنان اندرسون بر مصدق موثرتر از حرف‌های فاطمی و حزب توده بود. مصدق خود دستور داد مردم به خانه‌ها بروند. روز کودتا ما خبر داشتیم ولی با آمدن حزب توده به میدان مردم نمی‌آمدند.»
«بعد از کودتا سازمان‌های حزب یکی پس از دیگری لو رفتند. 20 مرداد 1333 ابوالحسن عباسی از دوستان روزبه را با یک چمدان اسناد دستگیر کردند. او تا 3 شهریور زیر شکنجه مقاومت کرد، هر چند در نهایت اعترافات او ما را لو داد. چیزی در حدود 500 نفر حکم اعدام داشتیم، 6 نفر را اعدام کردند و به بقیه حبس ابد دادند. بعد از آن حزب دیگر نتوانست تجدید قوا کند. ساواک نیز چند نفر را اجیر کرده بود. آنان از طریق تاسیس سازمان هواداران حزب توده بقیه را گیر انداختند، حتی دادمنش را در بغداد گول زدند و حلقه‌های باقی مانده را از طریق وی شناختند.»

شنیدن تاریخ حزب توده از زبان یکی از خودشان جالب بود. بسیاری از حقایق را نگفت یا تحریف کرد. اعتقاد داشت حزب هیچ وقت به ایران خیانت نکرد. در مورد دیگران نیز اظهارنظرهایی جالبی کرد. شعاعیان را تند می‌دانست و بازرگان را دارای ذهن کند نسبت به جامعه‌شناسی می‌دانست. با هیجان روایت می‌کرد، کشته‌هاشان را شهید می‌نامید. وقت نکرد در مورد بعد از انقلاب چیزی بگوید، قرار گذاشتند بروند سراغش تا بگوید که چه شد. پیرمرد کله‌شق.


نظرات:

تا حالا با يك كمونيست غير قاطي برخورد نكرذم.


اون جمله معروف از كيه ... هركي قبل سي سالگي كمونيست نباشه فلان و هر كي بعد سي سالگي كمونيست بمونه فلان ... ؟؟؟


يادم نيست در كدام كتاب از فيلسوفها خواندم شايد از كارل ديموند پر بود كه جوان اگر در اوايل جذب ماركسيست نشود جوياي علم نيست و اگر در آن بماند دانا نيست يا اگر در دوره دانشجويي جذب اين ايدئولوژي شود زنده است و اگر در همان تفكر بماند مرده است. شايد مطلب طوري ديگر بود ولي نزديك به همين مضمون.
+
من خيلي از توده اي ها را از نزديك مي شناسم. برق چشمانشون هنگام صحبت از مسلكشون ديدنييه. فكر مي كنم دليل اين همه اصرارشون براي پابندي به اصولشون اصرار بر اين مطلب است كه هنوز جوان هستند و با پشت كردن به آن از جواني دور و به مرحله پيري گام مي گذارند!



صفحه‌ی اول