«گریه نمی‌کردم. نه آن روز گریه نکردم برخلاف همه‌ی دو هفته‌ی گذشته‌اش. نگاه‌های نگران دیگران. حرف‌های آهسته‌ی شان در گوش هم که: این چرا گریه نمی‌کند و بعضی دیگر که با نگرانی و تردید می‌آمدند دستی می‌زدند به پشت من و آرام در گوشم می‌خوانند که: گریه کن، گریه کن. اگر تو بودی چقدر بدت می‌آمد حتماً. از آنها فاصله می‌گرفتم، می‌دانی تنشان، حضورشان سنگین و پر رخوت بود. من از تبار تو بودم من با تو زیسته بودم من تو را می‌خواستم، تن و حضور تو را، مثل عبور نسیمی سبک بال و خنک و معطر و آرامش‌بخش. نسیمی که از پیچ و تاب پیکر معطر و پاک گل‌ها عبور کرده باشد. تن یک پری وقت یک صبحدم پر از شبنم و نور.»
واله



صفحه‌ی اول