«...امروز تو جنگل یه صدایی شنیدیم. دنبالش گشتیم اما نتونستیم پیداش کنیم. آدم می‌گفت قبلاً هم این صدا رو شنیده اما با وجود این‌که خیلی نزدیکش بوده هیچ‌وقت اون رو ندیده. واسه همین مطمئن بود که اون چیزی مثل هواست و دیده نمی‌شه. ازش خواستم هرچی در مورد اون صدا می‌دونه بهم بگه، اما چیز زیادی نمی‌دونست. فقط گفت که اون صاحب این باغه و بهش گفته که باید از باغ محافظت کنه و گفته که ما نباید از میوه‌ی یه درخت خاص بخوریم و اگه این کار رو کنیم حتماً می‌میریم. این تموم چیزی بود که آدم می‌دونست...»
خاطرات آدم و حوا، مارک تواین، برگردان حسین علیشیری، نشر دارینوش


نظرات:

این داستان خیلی فوق‌العاده است. نمونه‌ی ناب‌ای از یک طنز قوی. (: n سال پیش یکی از دوستان‌ام شروع کرده بود به ترجمه‌اش و من بخش‌هایی از آن را همان موقع خواندم. آخر سر هم ترجمه‌اش را یک جایی خواندم. شاید ترجمه‌ی آقای علیشیری بود - نمی‌دانم!
به هر حال جزو کتاب‌هایی است که توصیه می‌شود به همه.


خسته نباشي.اگه وقت كردي به منم سربزن ونظرتوبگو...


منم چيزي نميدونم.از تو چه پنهون!


طنز اين آقاي تواين فوق العاده ست.


خیلی کتاب ماهیه نه؟!من نصفشو تو ایستگاه اتوبوس جلو سینما فرهنگ خوندم!



صفحه‌ی اول