روز آخر پاریس دری به تخته خورد و هوا آفتابی بود. تشریف بردیم کلیسای نوتردام و با جکجانورهای بالایش (معلوم نشد چه بودند، شیطان بودند؟ جن بودند؟) عکس انداختیم، آن ساختمان سرتاپا لولهکشی شدهی جورجپمپیدو را دیدیم و در چهارچوب پارکگردیهایمان رفتیم پارک «دو لا ویله» یک موزه علوم داشت، یک گوی عظیم فلزی و یک دوچرخه عظیم دفن شده در زمین. غرض از عظیم عظیم است، مثلاْ چرخی به قطر بیست متر. البته آنقدرها هم آش دهنسوزی نبود، قدری آبادانی شدیم.
به اعتقاد شما چه معنی دارد اسم ایستگاه مترویی در پاریس استالینگراد باشد؟ مخصوصا وقتی خود روسها هم دست از سر استالین برداشته اسم شهر را سنپترزبورگ کردهاند؟
تمام ملت Sacre Coeur را برای نقاشانش دوست دارند من برای سیاهپوستانش. پایین پلههایش همیشه سیاهپوستان آمادهاند تا به دست شما یک نوع دستبند ببافند که اسم مضحکی داشت، گالاگالا؟ فراموشم شده است. دو سال قبل که آمده بودم نام سیاهپوست سلیمان بود و اهل گینه و این بار نامش قاسم بود و باز اهل گینه. شب به پیشنهاد رئیس بزرگ بدون چپق در معیت ایشان رفتیم کاباره لیدو (خواهر بزرگتر مولنروژ) که البته خود رئیس زحمت تهیه بلیط را بر عهده گرفت. ضیافتی بود از رقص، نور و آواز. مشعوف و مبهوت شدیم.
پاریس را با دلی گرفته و چشمانی نمناک ترک کردیم. خداحافظ عروس شهرهای دنیا.
اگر مثل من کمی در داستانهای هری پاتر غور کرده باشید نام این جک وجانورهای خیالی شان را ازحفظ میشوید.گارگویل ها:
http://en.wikipedia.org/wiki/Gargoyle