فردا صبح می‌رویم ولی من هنوز کارم با این شهر تمام نشده است، در حقیقت هیچ دلم نمی‌خواهد بروم. آخر در اسپانیا مگر چه خبر است؟ صبح رفتم برج لندن (که چنذان برج نبود، یک قلعه بود) و Tower Bridge را دیدم. Tower Bridge همان پل مشهوری است که باز می‌شود تا کشتی‌های بلند بتوانند وارد تیمز شوند. در برج لندن تاج ملکه را دیدیم. بعد رفتیم کاخ باکینگهام مراسم مشهور تعویض نگهبانان را ببینیم، عوض شدند و ما نگاه کردیم، کمی هم شیپور و طبل زدند. شماره ده داوینگ استریت هم رفتیم، داخل راهمان ندادند.
ظهر سر امین خراب شدم و در معیت آن حضرت تشریف بردیم گرینویچ. آن خط مربوطه‌ی زمان را دیدیم و بیمارستان سلطنتی و چند موزه و رصدخانه. بهترین قسمت آن گشت گپی بود که با امین زدیم و عصر که از هم جدا شدیم حیفم آمد وقت بیشتری نبود بیشتر بشناسمش. عصر با امین خدمت مهدی‌خان جامی رسیدیم به صرف قهوه در بوش‌هاوس که می‌شود یکی از ساختمان‌های بی‌بی‌سی که قسمت فارسی هم در آن مستقر است. یکی دو ساعتی نشستیم و از هر دری صحبت کردیم. از وبلاگستان و آدم‌هایش حرف زدیم؛ مهدی‌خان بسیار جدی با مقوله وبلاگستان برخورد می‌کرد و وبلاگ‌ها را هسته‌های اندیشه می‌دانست و در مقابل امین اهمیت چندانی برای وبلاگستان قائل نبود، بنده هم کمثال حزب باد هر سی ثانیه یکبار تغییر موضع می‌دادم. مهدی‌خان توصیه‌هایی بسیار مفید و جالب برای بهبود هزارتو داشتند. حضرت دقیقا همان است که از پشت شیشه‌ی وبلاگش به نظر می‌آید، دقیق، تیزبین و صد البته اهل تحقیق. دست آخر با راهنمایی‌ ایشان قدری در بخش فارسی گشتیم. محیط کار بسیار جالب و زیبایی داشتند (در قیاس با مثلا بخش تحریریه روزنامه شرق). رفع زحمت فرموده آمدیم بیرون و به مناسبت آخرین عصر اقامت در لندن خیابان متر کردیم. خدمت کلاغ‌‌سیاه عرض ‌شود تصدیق می‌فرماییم که کاغذ زیاد لازم است.
خداحافظ ای ملت خونسرد.

دم‌نوشت: متاسفانه فرصت نشد مهرداد‌خان و چند دوست دیگر را ببینم و دیدار ماند به دفعه آینده (هر چند سال بعد که باشد). حداقلش موفق شدم چند دقیقه‌ای پای تلفن هم که شده با مهردادخان صحبت کنم، افسوس که بیشتر نشد.
دم‌نوشت دوم: بنده اسم پل را غلط نوشته بودم که با تذکر امیرخان فانیان اصلاح فرمودیمش.


نظرات:

تا فرصت هست، پیکادلی را از یاد مبر!


میرزا جان . حیف است که مهرداد ندیده از لندن بیرون شوی . هم عارف است و هم ادیب مثل مهدی که هم موذن است و هم جامی . قربانت وداعت شوم به سرزمین رقص و آفتاب سلام برسان منتظر سفر بعد میمانم .


مي دانيد تا مي توانيد لذت ببريد شايد اگر به جاي شما بودم شب ها هم نمي خوابيدم و مي رفتم گشت و گذار.يكي از ارزو هاي بزرگ من اين است كه سفري از اين دست نصيبم شود.


به به! ماركوپولو بازي خوش ميگذره؟ سال نو هم مبارك باشه!
اميدوارم كه كلي بهت خوش بگذره! بالاخره رفتي مملكت دولت فخيمه رو ديدي؟!


بس است ديگر! دلمان آب شد....مقاديري عقده اي شديم (با اقتباس از خودتان). نديده مي توانم بگويم آن دست بندها چقدر بايد زيبا باشند...دلم مي خواهد..... هي روزگار بي مروت! لعنت بر بي پولي!


ئهذهدشئ نث اثسشذه ئشقنخ حخمخ ساخیه اشششششش



صفحه‌ی اول