چند ایمیلی رسیده است که در مورد مسایل تکنیکی سفر پرسیده بودند. تصمیم گرفتم اینجا جواب بدهم (که شاید به کار دیگران هم بیاید) و دفتر این سفر را ببندم.
تور برای این سفر سه ویزا گرفته بود که ویزای شنگن، سوئیس و انگلیس بودند. در این پروسه ما یکی دو فرم در همان دفتر تور پر کردیم و هیچ سفارتی نرفتیم و این کارها را خودشان انجام دادند. ما فقط پاسپورتها را تقدیمشان کردیم. دیگر مسایل قبل از سفر را اینجا نوشته بودم.
رفت و برگشت به اروپا با هواپیما بود. بلیطها را از خطوط هواپیمایی اتریش گرفته بودند و برای همین چه در رفت و چه در برگشت توقفی چند ساعته در فرودگاه وین داشتیم. دلیل اینکه بلیطها را از ایرانایر نگرفته بودند تاخیرهای مشهور هواپیمایی وطنی است که ممکن بود کل برنامه تور را به هم بریزد. در آتن از هواپیما پیاده شدیم و از آن به بعد با یک عدد اتوبوس نونوار «مان» اروپا را درنوردیدیم. در بازگشت هم در میلان سوار هواپیما شدیم. در سه مرحله کشتیسواری داشتیم. یکی از یونان به ونیز، دومی برای گذر از کانال مانش و آخری از انگلیس به اسپانیا. این کشتیها حمل ماشین هم میفرمودند و اتوبوس را میفرستادیم پارکینگ کشتی و خودمان میرفتیم بالا کابینهایمان. هر سه کشتی به غایت شیک و پیک بودند و این آخری دو سینما و استخر و دیسکو و مشابهات هم داشت.
راننده اصلی اتوبوس اهل میانه بود و من و یک موسیوی دیگر به نام پوریا که اهل ارومیه بود و بنده را «چایکو» صدا میکرد (و این شد اسمی که همه به همان نام میخواندندم) بسیار از صحبت در کانال دو با حضرتش که اکبرآقا بود استفادههای بدردنخور کردیم. سفرهای بین شهری با اتوبوس به صورت روزرو بود. این بسیار بهتر از سفرهای شبرو است (تور دو سال قبلی شبرو بود) چون اولاً تمام کشور را میبینید و از هر کشور فقط پایتختش را نمیگردید، در ضمن توقفهای بین راهی بسیار مفیدی داشتیم. مثلاً در مونیخ، بروکسل، کاراکاسون، ونیز و بیلبائو سر راه توقفی چند ساعته داشتیم که میرسیدیم اصلیترین قسمتهایشان را ببینیم. رئیس بزرگ بدون چپق یک عدد دستگاه جیپیاس مجهز داشت که بیست و چهار ساعته در حال فرمان دادن بود که حالا بپیچید راست، حالا دور بزنید، حالا... امروز پشت رل ماشین خودم یک لحظه احساس کردم صدای مکانیکی آن دستگاه را شنیدم که گفت "Turn left". در اتوبوس بیکار نمیماندیم و رئیس بزرگ بدون چپق برایمان سانسهای نمایش فیلم و سریال راه انداخته بود. مثلاً تمام بیست و جهار قسمت سری چهارم سریال «24» را دیدیم، زیر درختان زیتون کیارستمی را، فیلم مستند کاخ شونبرو را و چند فیلم و چند مستند دیگر. داخل اتوبوس بازی پانتومیم طرفدار زیاد داشت و بیشتر از بازی کردن در حال کرکری خواندن بودیم.
هتلهایی که تور رزرو کرده بود همگی بدون استثنا چهار ستاره بودند و عموماً در بهترین نقاط شهر بودند (مثلاً هتل پاریس در منطقه 16 قرار داشت و هتل لندن در كنزينگتون). بعضی ار هتلها به قدری زیبا بودند که فکر نمیکنم تا مدتها فراموششان کنم. هتلی که در زوریخ رفتیم به قدری زیبا دکور شده بود که آدم حیفش میآمد از هتل بیرون برود و یا هتل میلان به قدری مینیمالیستی ساخته شده بود که نمیفهمیدید در عین خلاصه بودن چطور همهی نیازهایتان را تمام و کمال برطرف میکند.
تور چند بار مهمانمان کرد. شب سال نو در یک رستوران بسیار عالی در سالزبورگ مهمانشان بودیم، سیزده بهدر در هایدپارک مهمان بساط پیکنیک و در مونتکارلو شام مهمانشان بودیم. هر وقت رئیس بزرگ بدون چپق کیفش کوک بود (که کم پیش نمیآمد) برایمان بستنی میخرید و ما هم ذوق میکردیم. به اعتقاد من در اجرای تور هیج جای کار نمیلنگید. اگر تاخیری هم رخ داد به علت پیشامدهای غیر مترقبه بود، مثلاً آنجا که پلیس در آلمان دو سه ساعتی معطلمان کرد. آژانس ایوار که برگذار کننده تور بود تجربه پنج شش سالهی برگزاری چنین تورهایی را دارد و به آن درجه از مهارت رسیدهاند که اشتباهی نکنند.
من از فرودگاه وین همان اول سفر کتابی هشتصد صفحهای خریدم به نام «Europe» از انتشارات DKی انگلیس به قیمت 30 یورو. این کتاب یک راهنمای بسیار عالی توریستی است و برای همه شهرهای مهم اروپا (از هر کشور هشت دهتا شهر) نقشه شهر، جاهای دیدنی و ساعاتی که باز هستند، ایستگاههای مترو، رستورانهایی برای غذا خوردن، بعضاً نقشههای تفضیلی محلههای مشهور (مثلاً سوربون پاریس) و بسیار نکات ریز و درشت دیگر را آورده بود. هر شهر میرسیدیم کتاب را باز میکردم و برنامهای برای چند روزی که آنجا بودم میریختم و بسمالله.
علی هاشمی یا به عبارتی همان رئیس بزرگ بدون چپق، تور لیدر بسیار خوبی بود. هرچند خودش میگفت فقط مجری تور است و این تور، لیدر که ملت را بگرداند و بگوید اینجا چیست و چه کردهاند ندارد ولی باز هرجا میرسیدیم چند جایی پیشنهاد میکرد که در نقشههای توریستی نبودند ولی هر کدام بسیار دیدنی بودند. حقیقتش علی بسیار بیشتر از وظیفهاش برای راحتی مسافرانش تلاش میکرد و فکر کنم هر وقت برسد خانهاش دو هفته تخت بگیرد بخوابد، آنقدر که خودش را خسته کرد. یکی از مهمترین یادگارهای این سفر برای من آشنایی با علی هاشمی و خانمش صفورا بود که امیدوارم تمام زندگیشان همینطور همدیگر را دوست داشته باشند و خوشبخت باشند.
بالاخره روزی یک چپق پیدا میکنم برایش میفرستم که بشود رئیس بزرگ.
والسلام
دمنوشت: محض اطلاع عرض شود آژانس ایوار امسال تابستان و عید سال بعد هم همین تور و چند تور مشابهش را برگزار خواهد کرد. میتوانید سری به سایتشان بزنید و عضو خبرنامهشان بشوید.
آقا اولا که رسيدن بخير مجدد ثانيا اين جور که شما شرح فراق(!) فرمودي و از صعوبت سفر گفتي، از شما چه پنهان دهان خود ما هم آب افتاد که اگر تابستان تهران رفتني شديم سري به اين دفتر توريستي که فرموديد بزنيم و جائي براي سال آينده خودمان احتياطا رزرو کنيم!
راستي آن ترفند هم فايده ندارد! ايشان رئيس بزرگ بشو نيست. اين بار خواهند گفت "رئيس بزرگ با چپق"!...خودت که ميداني وقتي يه چيزي تو دهن خلقالله افتاد ديگه رفع و رجوعش از خود شکنندهي تخم لق هم بر نميآيد...حکايت اصغر غُدُد است ديگر، در جرياني که؟! ;-))
ضمنا خودمانيم، عرض و طول پستهات خوب کش اومده! بعيد ميدانم ديگر مثل سابق بتواني بنويسي ! ;-) مگر به ضرب و زور امساک و روزه. پيشنهاد مي کنم همين فردا با انتشار "فَـسَلَخ"! دورهي رژيم را شروع کني. يک قرصي هم هست که من مصرف ميکنم و بسيار هم موثر است. اصلا بکل آدم را از وبلاگ نوشتن مياندازد. خلاص! راحت!
(در مقابل مختصري عوارض جانبي دارد البته....يعني گلاب به روتان، گلاب به روتان، کامنت آدم بند نميآيد!! :-))))) بپيچم براتون؟!
------------
میرزا: آقاجان در مورد چپق راست فرمودی که بعید میدانم بشود کاریش کرد. ولی در مورد این قضیه عرض و طول به حق مشکلاتی داریم ولی باکی نیست، بنده یک جور دم کردنی بلد هستم که در این گونه موارد بسیار نتیجه میدهد، عوارض جانبیاش هم کمتر از قرص شماست.
راستی آن « فَـسَلَخ» چه بود؟
چايكوفسكي عزيز
حالت چطوره ؟ با اجازه تصحيح مي شود :"كنزينگتون" بجاي واژه محجور"کینگستون" در جهت كمك به خلق ا... براي جلو گيري از گم شدنشان در بلاد غربت .
(از همان اصواتي كه حضرت عالي از خودتان در بعضي مواقع استخراج مي كنيد)
------------
میرزا: ها! فرمایش شما صحیح است، اصلاح شد.
من عضو تور 28 روزه بودم...تمام چيزهايي كه نوشته بودي خوندم..يه جورايي اين مسافرت خيلي عجيب تر از اون چيزيه كه آدم اولش فكر مي كنه...اميدوارم باز هم بتونم تجربش كنم.
عالي بود . سفرنامه را كه دنبال كرديم , دعا بفرمائيد ما هم جيبمان كفاف بدهد و روزي اين سفر را تجربه كنيم .