«...ماهی پیر قصهاش را تمام کرد و به دوازده هزار بچه و نوهاش گفت: دیگر وقت خواب است بچهها، بروید بخوابید».
بچهها و نوهها گفتند: مادربزرگ! نگفتی آن ماهی ریزه چطور شد؟
ماهی پیر گفت: آن هم بماند برای فردا شب. حالا وقت خواب است، شب به خیر!
یازده هزار و نهصد و نود و نه ماهی کوچولو شببهخیر گفتند و رفتند خوابیدند. مادربزرگ هم خوابش برد، اما ماهی سرخ کوچولویی هر چقدر کرد، خوابش نبرد. شب تا صبح همهاش در فکر دریا بود...»
67 سال با صمد بهرنگی و جای خالیاش در ادبیات کودکان ایران، نقطه ته خط
و تمام دوران دبستان من با هجي كردن داستانهاي صمد گذشت...با روياهاي الدوز و ننه كلاغه... يادته ميرزا؟