«اگر قضیه‌ای تناقض‌آمیز را بیان کرده‌ای و در اثبات آن با دشواری روبرو هستی، می‌توانی قضیه‌ای بی‌‌معنی ولی صادق را برای آن‌که خصمت رد یا قبول کند مطرح کنی - هرچند صدق این قضیه چندان آشکار نیست - طوری که انگار می‌خواهی برهانت را از آن نتیجه بگیری. اگر ظن او بر این باشد که حیله و نیرنگی در کار است و به همین دلیل آن قضیه‌ی (صادق) را رد کند، می‌توانی نشان دهی حرف او چقدر نامعقول است و به این ترتیب پیروز می‌شوی؛ اگر آن قضیه را قبول کند فعلاً حق به جانب توست و حالا باید به نقشه‌های خود سر و سامانی بدهی.
در غیر این صورت می‌تواند ترفند قبلی را نیز به‌کار ببری و بگویی قول تناقض‌آمیزت را همان قضیه‌ای که او پیش از این پذیرفته به اثبات می‌رساند. این ترفند وقاحت شدیدی می‌طلبد؛ ولی تجربه مواردی از آن را نشان می‌دهد و کسانی هستند که آن را به طور غریزی به کار می‌برند.»
هنر همیشه به حق بودن، آرتور شوپنهاور، انتشارات ققنوس


نظرات:

عكس هاي كارتيه برسون معركه است.بچه شامپاين به دست از هر چي ادم بزرگ شامپاين به دست بزرگتره,نه!عاشق اين سرخوشي بچگانه ام.سرخوشيات هميشگي.


سلام....میدونی نوشته هات منو یاد کتب حقوق میندازه...


باحال بود...موفق باشی داداش[گل]


سفيد قضيه اي تناقض آميز بكار ميبره چون خودش با خودش كنار نيومده...چون هنوز داره ميگرده دنبال واقعيت وجودي خودش...چون سالها گذشته از روزي كه سفيد آرزو كرد زودتر بزرگ بشه و حالا پشيمونه...از دنياي آدم بزرگها مي ترسه...مثل كودكي شده كه مادرش دستشو داره ميكشه و ميبره وسط يه بازار شلوغ...مادره حواسش نيست كه قد بچه كوتاست و كيف ها و دستهاي بسياري تو صورت بچه ميخوره...بچه صداش در نمياد...اما كم كم كلافه ميشه...داد ميزنه...جيغ ميزنه تا مادره...تا حاميه بغلش كنه...مادره هم كلافست...ميزنه تو گوش بچه و دوباره دستشو ميكشه...
به نظرت آخرش چي پيش مياد؟هيچي...فقط يه حس نا امني از آغوشي كه قرار بوده امن ترين جاي دنيا باشه... درك كردي منظورمو؟


آقا این کتاب شوپنهاور زنده‌گی ما را هم دارد دگرگون می‌کند! از این رک‌گویی کتاب در متن و عنوان‌اش هم خیلی خوش‌مان آمد.


جای خالی اون حسی که بهت می گه: « یه جای کارت داره اساسی می لنگه. » رو هم پر می کنه؟ موج سواری که دولادولا نمی شه میرزا، همه آدمایی که همیشه حق باهاشونه، خوب می دونن که قضیه به این سادگی ها هم نیست و خب البته یه جوری باهاش کنار میان دیگه ....


همون چيزي كه هزار سال با آن ما را سوار شدند...
مغلطه



صفحه‌ی اول