بازرس پرسید:
- چرا این آقا را زدید؟
چترباز جواب داد:
- برای اینکه او روشنفکر دستچپی است. من اینجور آدمها را خوش ندارم.
بازپرس گفت:
- نه بابا، آزارشان به مگس هم نمیرسد. آدمهای خوبیاند.
روشنفکر گفت:
- اجازه میفرمایید آقای بازپرس؟
- خواهش میکنم.
روشنفکر یک مگس از هوا گرفت و به دهان انداخت و جوید و گفت:
- ملاحظه میفرمایید که ما از خشونت باک نداریم. ما به فاشیسم اجازهی عبور نمیدهیم.
بازپرس با تشدد پرسید:
- کی به شما گفت که این مگس فاشیست است؟
روشنفکر درماند. چترباز گفت:
- این کارها را میگویند خشونت!
بازپرس با ملایمت گفت:
- شما به ضرر خود اقدام کردید.
ژان کو، داستان عربدوستی، مجموعهی بیست و یک داستان از نویسندگان معاصر فرانسه، برگردان ابوالحسن نجفی، انتشارات نیلوفر
آخ آخ اين رو خوندم خيلي خوبه. انتخاب درستيه.آقا من يكي كه كلاهم رو ورداشتم. به افتخار...
مگس طعمش يه جورايي ترشه
من هم يه بار خوردم
البته فكر كنم اون سوسك بود
آقمیرزا ما را شرمنده فرمودید ها! دوم هم این که از ترجمهی بینظیر آقای نجفی هم نباید غافل شد در این کتاب معرکه.
خشونت پاك!
معجون نامطبوعي كه اين روزها زياد مي بينيم ...
سلام ميرزا!جالب بود...