گزیده لطایف الطوایفم را دوباره پیدا کردم، رفته بود آن پشت کنار کتابهای کهنه. هرچند ابراهیم نبوی نثر را به نظر من زیادی ساده کرده است و ظرافت بیان را از بین برده است، باز خواندن چند لطیفهاش خالی از لطف نیست:
مردی نزد قاضی آمد و از زنی زیبا شکایت کرد و گفت: ای قاضی دلیل روشنی دارم به روشنی چراغ. قاضی که محو زیبایی زن شده بود گفت: چراغ را خاموش کن که صبح طلوع کرده است.
منجمی را بر دار کردند، شخصی در آنجا از او پرسید که این تقدیر را هم در طالع خود دیده بودی؟ گفت: بلندیای میدیدم اما نمیدانستم که این جا است.
شوخطبعی مدام در مجالس به شوخی و خنده مشغول بود. زاهدی به او گفت: همهی عمر را به بیهودگی و مسخرگی گذراندی، این کار را نکن که روز قیامت تو را وارونه در جهنم آویزان میکنند. گفت: این هم خندهدار است.
روزی جوحی در خانهی خود نشسته بود و دخترک چهار سالهاش هم پیش او بود. ناگهان جنازهای از دور پیدا شد که دخترک تا آن زمان ندیده بود. گفت: این چیست؟ گفت: آدمی مرده است. گفت: او را به کجا میبرند؟ گفت: جایی که نه شمع و چراغ است، نه فرش و روشنایی، نه نور و صفا، نه خورش و پوشش، نه آب و نان. گفت: پس به خانهی ما میآورند.
سواری ابله در میان لشکری بود، نیمشب به آن لشکر شبیخون زدند و ابله چنان ترسید که وقتی خواست به سر اسب لگام بزند، به اشتباه سمت کفل و دم اسب آورد و با تعجب گفت: گیرم که سر تو بزرگ و پیشانی تو پهن شده است، موی پیشانیات چرا اینقدر دراز شده است؟
گزیده لطایف الطوایف، مولانا فخرالدین علی صفی، به اهتمام سید ابراهیم نبوی، انتشارات روزنه
البت که لطایفی دیگر است اگر روزگار چنین باز به دور اهل زور بچرخد .
در ضمن قدر این دوربینت رو بدون . خدایی عکاسی باهاش حال میده .
چاکریم