بالاخره من وقت گیر آوردم برای فراموش نکردن کمی بنویسم. صبح باغ «یو» را دیدیم. باغی بود وسیع و ترکیبی از سنگ و آب. آن زمان که ساخته شده مهندسش هجده سال وقت صرف ساختش کرده تا پدر و مادرش را راضی کند. اگر بپرسند بهشت چگونه جایی است میگویم باید شبیه این باغ باشد٬ واقعاْ زیبا بود. چند تایی هم سنگ بود که شبیهشان را هم در کاخ تابستانی و هم در شهر ممنوع دیده بودیم. گویا چینیها این سنگها را بسیار دوست دارند٬ سنگهایی عظیم و متخلخل شبیه به سنگپا. یک نوع سمبل زیبایی محلی هستند و ما که چیز خاصی درشان ندیدیم. بیرونش بازارچهای بود و دادیم اسممان را به چینی روی مهری حک کردند از این به بعد حکمهای حکومتی را با آنها مهر کنیم.
هوا روشن شد بقیه شهر را هم دیدیم. در ظلمات دیشب فقط جاهای روشن و آباد به چشم میآمد. محلههای فقیر نشین وضع اسفناکی دارند. راهنمایمان «رانی» (امروز پیدایش شد٬ دیروز از خوارک خرچنگ مسموم شده بود٬ انگلیسیش هم بسیار خوب است) میگفت مردم بالای مغازههایشان در یکی دو اتاق زندگی میکنند و گاه تا شش خانواده از یک آشپزخانه استفاده میکنند. میخواهند تا سال ۲۰۱۰ که قرار است نمایشگاه جهانی در شانگهای برگزار شود تمام این قسمتها را از نو بسازند. مثل تمام گوشههای دیگر شهر که میکوبند و میسازند. در شانگهای خیابانها باریک هستند و مجبور شدهاند خیابان دوطبقهای به طول هشتاد کیلومتر بسازند که سازهی بسیار عظیمی است و در تقاطعی من هشت طبقه ماشین شمردم که بالای زمین سرگردان بودند. البته دو طبقه خیابان بود و بقیه خروجیهای تقاطع و طبقهی آخر مترو. زمین گران است٬ یک آپارتمان معمولی متری دو هزار و پانصد دلار٬ میانگین درآمد سرانه شانگهای (نه چین) هزار دلار قبل از کسر بیمه و مالیات - که چهل درصدی هستند - است. رانی میگفت پسر داشتن در شانگهای سخت است چون دختر به پسری که خانهی مجزا ندارد نمیدهند. در چین حداکثر یک فرزند میتوانید داشته باشید. در روستاها که پسر بسیار مقبولتر است استثنا قائل شده اگر فرزند اول دختر بود اجازه میدهند دوباره بچهدار شوند ولی اگر آن هم دختر شد دیگر برای سومی رخصت نیست.
شانگهای گدا زیاد دارد٬ بسیار هم سمج هستند و تا سرشان داد نکشید ول کن نیستند. رانی میگفت چنان مافیایی گداها را کنترل میکند که دولت حریفشان نمیشود. خودشان هم قبول دارند در اختلاف طبقاتی زیاد است. با توجه به تأکید رانی بر اینکه مهاجران نیروهای جدید شهر هستند و خوباند و فلان حس کردم به مهاجران چندان در شانگهای خوش نمیگذرد (تآبا در کامنتدانی قبل همین را گفته است). یک سوم جمعیت هجده ملیونی شانگهای مهاجران هستند. شانگهای با این جمعیت زیاد تازه شهر دوم چین از لحاظ جمعیت است و شهری دارند که اسمش ت داشت (چه توضیح روشنی!) و جمعیتش سی ملیون نفر بود.
اینجا برای اولین بار پول سکهای دیدم. این ملت برای یک یوآنی هم اسکناس دارند هم سکه. رانی میگفت مردم پکن از سکه استفاده نمیکنند و حتی قبول نمیکنند. قدری عجیب است.
بعد از ظهر رفتیم نمایشگاه شهری و عکسهایی از شانگهای قدیم دیدیم. تقریباْ هر چه در شهر هست در بیست و پنج سال قبل ساخته شده و قبل از آن اکثر شهر خرابه بوده است. در اوایل قرن بیستم اروپاییها مناطقی از شانگهای را اجاره کرده بودند و برای خود شهرکهای مستقلی از حکومت چین داشتهاند٬ دولت٬ قوانین و حتی ولتاژ برق متفاوت. آن موقع شانگهای بهشت دزدها بوده است چون اگر شما در مثلاْ منطقه انگلیس دزدی میکردید و به منطقه فرانسه فرار میکردید از تعقیب مصون بودید. بعد از انقلاب چین این خارجیها اخراج شدند و یادگارشان ساختمانهایی با معماری غربی است٬ به خصوص در منطقه باند. حتی معماری یهودی هم اینجا میبینید. در زمان جنگ جهانی دوم ورود به شانگهای ویزا نمیخواسته است و بسیار از یهودیان به اینجا فرار کرده بودند. بعد از اتحاد ژاپن و آلمان و تسلط ژاپن بر شانگهای٬ ژاپنیها یهودیان را به منطقهای محدود کردند و آن منطقه سالها محل سکونت آنان و نسلهای بعدی بوده است. ساختمانی نشان دادند که زمانی بلندترین ساختمان اینجا بوده و متعلق به یهودیها. گروهی خواسته بودند ساختمانی بلندتر از آن بسازند و یهودیها با استفاده از نفوذشان از طریق دادگاه مجبور کرده بودند از ساختمان آنها کوتاهتر بسازند. آن ساختمان ده اینچ کوتاهتر ساخته شد.
بهخصوص در شانگهای من تمامی پرچمداران سرمایهداری را مشاهده فرمودم٬ از مکدونالد و استارباکس و پیزاهات گرفته تا پلاکاردهای چهل متری کوکاکولا و آدیداس و امتیوی و غیره. خلاصه این شهر ما را بسیار خوش آمده است. حتی خنزر پنزرهایش هم بهتر است از برای سوغاتی. اگر کمی آفتاب داشت که نور علی نور میشد.
اینترنت دقیقهای یک یوآنی این هتل (نصف هتل پکن) بهانه شد پرچانگی کنیم.
پس عکس چی؟!
---------------
میرزا: کابل اینجا ندارم. برگشتم میگذارم.
سلام آميرزا:
نكته جالبى رو اشاره كرديد در مورد پسرهاى نگون بخت شانگهاى و اينكه اگر خونه مستقل از خود نداشته باشند اغلب براى ازدواج كردن با مشكل روبرو ميشند(درست مثل ايران خودمون).
اگر اجازه بديد چند خطي بنويسم پي رو همين مطلب :
اول اينكه مردها (يا همون پسرهاى شانگهاى) به بهترين مردهاى چين معروفند حالا يا اين به خاطر فاصله طبقاتى بين اونها و همسرهاشون بوده (چون مردها اغلب شهرستاني و خانوما به قول معروف بچه شانگهاى هستند) يا اصولا شعورشون زياده و زن و خانواده دوستند. به هر حال همين برگ برنده اى تو دستاشون شده چرا كه اينروزا هواپيما پشت هواپيما از ژاپن (يا همون ايران غير اسلامى) براشون زن و دختر ميآد.
اين خانومهاى ژاپنى هم به دنبال چيزى نيستند به جز يه شوهر كاكل زرى كه مثل ژاپنيها شاوونيست (فارسيش ميشه مرد سالار؟؟) نباشه و خانواده دوست باشه و آخر هر ماه هم حقوقشو بياره بده عيالش تا ايشون بزنه به زندگيشون.
دو اينكه شانگهاى در صدر مهاجرت قرار داره . مهاجرت از شهرستانها به شانگهاى و از شانگهاى به خارج از چين. كم نيستند افرادى كه (اغلب مذكر) به خارج از شانگهاى (خصوصا شانگهاى) مهاجرت ميكنند و همه چيز را به جون ميخرند تا جا بيوفتند , اقامت كشورى رو بگيرند اما برنگردند چون كه زندگى براى نسل جديد سخت و سخت تر شده.
من خودم يه دوست دارم كه با مدرك فوق ليسانس و چندين سال سابقه كار اومده اينجا (نيوزيلند) و فعلا شغلش كليددارى پاركينگ هست تا وقتى كه اقامتش رو بگيره و كار در ضمينه حرفه اصليش پيدا كنه.
من نميدونم اگر انقلاب فرهنگى در چين نشده بود تا يه سرى آدم (اعضاى حزب كمونيست چهل سال پيش) الكى و با دزدى(درست عين ايران خودمون) پولدار نشده بودند الان چين چه وضعى داشت؟ اما حاضرم شرط ببندم كه نسل جوونشون كمتر آواره ميشد.
راستى حتما سرى هم به پارك ملى شانگهاى بزنيد همون جايي كه در دهه 1920 ميلادى آقايـون از نژاد برتر بر در وروديش تابلـــــو زده بودند كه "ورود سگ و چيـــنى ممنوع" خداييش خيلي زور ميبره.
به هر حال آميرزا جان شما حالتو بكن و اگر هم اهلش هستيد از "سينگ تآو Tsingtao" غافل نشين كه نصف عمر آدم بر فنا ميشه.
---------------
میرزا: موافقم. واقعاْ آبجوی خوشمزهای است. چندین بار امتحان شده است.
حالا كه معلوم شد شما هم مثل ما خراباتى و از اين حرفا هستيد واجب شد كه يه سرى حتما به "چينگ دائو" كه مركز آبجو Tsingtao هست بزنيد. يكي از دوستان ساكن اونجا هم كه در كامنت دانى قبلى ازتون دعوت كرده بودند. :)
عكس بده ... عكس ... عكس!